- Jun
- 334
- 1,210
- مدالها
- 2
- ببرش برسونش دست صاحبش... .
راننده بازوم رو کشید و پام پیچ خورد ولی به روی خودم نیاوردم مامان اون قرص رو خورده بود و سوخته بود من چه مرگم بود قرص نخورده داشتم میسوختم؟ چهقدر به سیاه پوش اعتماد داشت که اجازه میداد من از اونجا برم؟ توی ون پلاستیکی به طرفم پرت شد که وسیله هام رو دیدم. سرم رو به شیشهی بخار گرفته چسبوندم. من عوض شده بودم روی شیشه نوشتم
چرا پات رو ھمچین جاهایی باز کردی مامان؟ حالا چیکار کنم؟
راننده کمپوتی داد و گفت:
- بگیر.
کمپوت رو گرفتم و با بیمیلی سرش رو باز کردم. چند قلپ که خوردم سرم سنگین شد و بدنم بیحس به سختی دستم رو روی دستگیره گذاشتم و خواستم در رو باز کنم که چشمم بسته شد.
وقتی چشم باز کردم که توی شهر بودیم به رانندهی خونسرد نگاه کردم یه دفعه شالم رو از سرم کشیدم و دور گردن راننده چرخوندم.
- چیکار میکنی دختر ولم کن الان تصادف میکنیم.
- خفه شو کجا من رو میبری؟ چرا بیهوشم کردی؟
با سرفه دست روی گردنش کشید که پارچه رو یه دور ، دور دستم پیچوندم و سفت تر کردم.
- حرف بزن اگه میخوای خفه نشی.
- اون فقط خواب آور بود باید یه جوری جلوی فرارت رو میگرفتم راضی شدی؟
با تردید دوباره شالم رو پوشیدم به هرحال من دیگه راه فراری نداشتم راننده پیاده شد و در عقب رو باز کرد که به در دیگهی ون چسبیدم با اخم بند کلفتی رو دور دستهام پیچوند و گفت:
- این آخرین تذکره دکتر آخریشه.
تا رسیدن به خونه، غمزده خیابونها رو وجب میکردم. نگاهم به راننده افتاد صورتش نسبت به پسرها ظریفتر بود که اخمش اون کاستی رو رفع میکرد چشمهاش رنگی بودن ولی چه رنگی نمیدونستم یعنی توی تاریکی درست معلوم نبود ته ریش کوتاهی داشت.
راننده بازوم رو کشید و پام پیچ خورد ولی به روی خودم نیاوردم مامان اون قرص رو خورده بود و سوخته بود من چه مرگم بود قرص نخورده داشتم میسوختم؟ چهقدر به سیاه پوش اعتماد داشت که اجازه میداد من از اونجا برم؟ توی ون پلاستیکی به طرفم پرت شد که وسیله هام رو دیدم. سرم رو به شیشهی بخار گرفته چسبوندم. من عوض شده بودم روی شیشه نوشتم
چرا پات رو ھمچین جاهایی باز کردی مامان؟ حالا چیکار کنم؟
راننده کمپوتی داد و گفت:
- بگیر.
کمپوت رو گرفتم و با بیمیلی سرش رو باز کردم. چند قلپ که خوردم سرم سنگین شد و بدنم بیحس به سختی دستم رو روی دستگیره گذاشتم و خواستم در رو باز کنم که چشمم بسته شد.
وقتی چشم باز کردم که توی شهر بودیم به رانندهی خونسرد نگاه کردم یه دفعه شالم رو از سرم کشیدم و دور گردن راننده چرخوندم.
- چیکار میکنی دختر ولم کن الان تصادف میکنیم.
- خفه شو کجا من رو میبری؟ چرا بیهوشم کردی؟
با سرفه دست روی گردنش کشید که پارچه رو یه دور ، دور دستم پیچوندم و سفت تر کردم.
- حرف بزن اگه میخوای خفه نشی.
- اون فقط خواب آور بود باید یه جوری جلوی فرارت رو میگرفتم راضی شدی؟
با تردید دوباره شالم رو پوشیدم به هرحال من دیگه راه فراری نداشتم راننده پیاده شد و در عقب رو باز کرد که به در دیگهی ون چسبیدم با اخم بند کلفتی رو دور دستهام پیچوند و گفت:
- این آخرین تذکره دکتر آخریشه.
تا رسیدن به خونه، غمزده خیابونها رو وجب میکردم. نگاهم به راننده افتاد صورتش نسبت به پسرها ظریفتر بود که اخمش اون کاستی رو رفع میکرد چشمهاش رنگی بودن ولی چه رنگی نمیدونستم یعنی توی تاریکی درست معلوم نبود ته ریش کوتاهی داشت.
آخرین ویرایش توسط مدیر: