جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل شده [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط Lili.khnom با نام [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,601 بازدید, 223 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Lili.khnom
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lili.khnom
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
-کنکور؟
با حواس پرتی گفت:
حالشو ندارم وقتی پول‌های بابا تموم شد یه فکری براش می‌کنم به هر حال بابا شرکت صنایع‌غذایی داره من هنر خوندم میخواد شرکت رو دست آنتا بده دلیلی نداره خیلی تلاش کنم وقتی قرار نیست از اونجا چیزی گیرم بیاد
- حسودی می کنی؟
- سروکله زدن با یه مشت آدم نفهم با روحیه‌ی هنرمند من جور در نمیاد شاید بعدا! موسیقی و ادامه دادم تو چی؟
- من؟ من می خوام برم دانشگاه
موسیقی ملایم کلاسیک فضا رو پر کرده بود ساعت دیواری دوازده بار نواخت کشوها رو باز می کردم و دست می کشیدم توی اون‌ها که دستم به خودکار خورد روی برگه‌ای که از دفترم کنده بودم نوشتم
«تولدت مبارک می خوام بهت کادو بدم. دارم از اینجا میرم بخاطر شرکت هم تبریک میگم»
برگه رو لای لب‌تاپش گذاشتم و گوشه ی کاغذ رو بیرون کشیدم، عصام رو برداشتمو رو به خونه گفتم:
خاطره‌های بدم از تو بیشتر از خاطره‌های خوبه ولی بعد رفتن من سعی کن برای کسایی که اینجان یادگاری‌های زیبایی داشته باشی.
((یکی بود چند سال تو زندگیم
که من کل دنیامو مدیونشم
کسی که هنوزم دلم پیششه
کسی که هنوزم مث جونشم
کسی که هنوزم تو تنهاییام
دلم وقتی خیلی براش تنگ شه
می رم پای سازم که دل تنگیام
با یک شعر غمگین یه اهنگ شه
زمانی که رو صحنه وایمیستم
زمانی که چشمم تو مردم گمه
محاله که نپرسم یه بار از خودم
یعنی امشب اون بین مردمه
محال نپرسم یه بار از خودم
اونم مثل من بی قراره یعنی
کدوم شعرمو زمزمه می کنه
این آهنگمو دوست داره یعنی
زمانی که رو صحنه می رم
هنوز زمانی که پر می شم از بغض و تب
محاله روی اخرین صندلی
یکی عین اونو نبینم یه شب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
*این خونه دور از تو چارتا دیواره
این خونه مثل من خیلی دوست داره
زمانو برگردون به اولین دیدار
تا قهوه داغه فنجونتو بردار
زمانی که رو صحنه وایمیستم
زمانی که چشمم تو مردم گمه
محاله نپرسم یه بار از خودم
یعنی امشب اون بین مردمه
محاله نپرسم یه بار از خودم
اونم مثل من بی قرار یعنی
کدوم شعرمو زمزمه می کنه
این اھنگمو دوست داره یعنی))
احسان خواجه امیری
صدای آریا عمیق و پر احساس بود تا وقتی براش کف زدن کنار در چوبی بیرونی وایسادم.. بعد قدم زنان به سمت سرنوشتم رفتم
**4 سال بعد**
شیشه رو پایین کشید و با سر به من اشاره کرد نگهبان درو کامل باز کرد و ماشین وارد شد باغ پر بود از پورشه‌های سیاه و چندتا انگشت شمار فراری، پورشه‌ها به صورت ال جی پارک شده بودن و کنار هر پورشه مرد کت و شلواری دست به جیب وایساده بود ماشین از آرم ال جی گذشت و از وسط نگهبان‌هایی که ‌مه دست به سی*ن*ه چند صدمتر ایستاده بودن عبور کرد پشت سر هر نگهبان موتور بود و یه اسلحه روی کول هر کدوم بودجلوی خونه ای نگه داشت که پله‌های زیادی اون رو از زمین جدا کرده بودن روی هر پله دخترهای سیاه پوش با گل سر قرمز دست به سی*ن*ه وایساده بودن که با ورود هر مهمان سوییج و گوشی‌هاشون رو می گرفتن. نفرهای بعدی مهمان ھا رو می گشتن بعد از بازرسی از زن‌ها مانتو و از مردها پالتوهاشون رو می‌گرفتن و هر خدمتکار یک مهمان رو به داخل هدایت می‌کرد راننده در رو باز کرد و گفت:
- میزبان اصلی کاوه نیکنام معاون کیهان ال جیه
گفتم:
- خوبه
سر تکون داد و عقب رفت قدم زنان پله‌ها رو یکی یکی بالا می‌رفتم و سوییچ رو دست یه دختر گوشی رو دست بعدی دادم بعد از اینکه سرتاپام رو بررسی کرد خواست مانتو رو بگیره که بدون نگاه کردن به خدمه گفتم:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- نیاز نیست
سر تکون داد و یکی از اونا جلوتر راه افتاد و با دست مسیر رو نشون می داد در باز شد و میزها پر از خوراکی توی روشن و خاموش شدن های پی‌درپی می‌درخشیدند دختر گفت:
- جزو کدوم دسته از مهمانان هستین بانو؟
پالتوم رو روی دستم انداختم و گفتم:
- وی‌آی‌پی
- از این سمت
احترام گذاشتنش غلیظ تر شده بود. دختر که روی دستش خالکوبی ال جی داشت در رو باز کرد و پشت سرم وایساد خبری از بوی دود و نورواره نبود تعداد مهمانان وی‌آی‌پی کمتر از انگشت‌های دو دست بود توی اون اتاق بزرگ که آهنگ از گرامافون پخش میشد چشمم به نیکنام خورد که زنی کنارش بود زن لباس‌های بدن نما نپوشیده بود و حریری به رنگ زمرد زیر جواهراتش پوشیده بود. نیکنام به دختر اشاره کرد و دختر جلو رفت کنار در به مرد و زنهایی که دور نیکنام نشسته بود نگاه کردم سوال‌های توی نی‌نی‌های چشم‌هاشون رو نادیده گرفتم و دختر زیر گوش نیکنام چیزی گفت
نیکنام گفت:
- خوش اومدین خودتون رو معرفی می کنین؟
کوتاه سر تکون دادمو به دختر اشاره کردم به سمتم بیاد کارتی دستش دادم و به نیکنام نگاه کردم نیکنام با تعجب اول به من بعد به کارت دوباره به من نگاه کرد بلند شد و گفت:
- خانم وحید فکر نمی‌کردم افتخار دیدنتون رو داشته باشم
گفتم:
- ممنونم آقای نیکنام امیدوارم اومدنم ارزش وقتی که میذارم رو داشته باشه!
- کم پیش میاد مجالس کاوه نیکنام محقر باشن خانم وحید!
پالتوم رو روی صندلی گذاشتم و بدون توجه به درخواست نشستن نشستم مردی خندید و گفت:
- اسم شما این روزها زیاد به‌ گوشم می‌خوره باید مشارکت شما با شرکت ال جی فرصت‌های دو طرفه‌ی زیادی درست کنه خانم؟!
با لبخند کوچیکی بهش نگاه کردم عطرش گرون ترین عطر سال معرفی شده بود ساعتش بزرگ بود و چشم‌هاش به آرومی پلک میزد گفتم:
- آرامش
نیکنام گفت:
- بله؟
به زن نگاه کردم لباس‌های گرون اما راحت جواهرات زیادش باهم متناقص بودن پس آدم راحت طلبی بود که بخاطر شرایط باید زیورآلات رو تحمل می‌کرد به نیکنام خیره شدم و شمرده گفتم:
- نسبت به پایین اینجا آرام تره
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- همین طوره
زن جوانی کنارم نشست و گفت:
- من پریمهرم به عنوان عضو جدید خیلی با اعتماد به نفس هستین من اولین بار فشار زیادی بهم وارد شد!
دهن‌لق و حسود! بدنبود! گفتم:
- البته که برای دیدن اسطوره‌های تجاری خودم کنجکاو بودم اما دلیلی بنابر ترس وجود نداشت
به جز مرد پلک آروم و نیکنام بقیه خندیدن. لبخند کوتاهی زدم که مرد گفت:
- بهتره شروع کنیم کاوه
- همون طور که در جریان هستید آخر این ماه قراره که مدیر کل برای بازدید شعبه‌ی اصلی بیاد دلیل اصلی که خانم وحید رو در جمع سهامداران شرکت دعوت کردم این بود که باید توی این ماه از همه‌ی توان استفاده بشه تا داروهای ال جی کیهان بالاترین کیفیت رو در سطح کشور داشته باشن و رضایت رییس رو همراه داشته باشن
زن زمرد پوش گفت:
- تعداد زیادی از کارگرها ماه‌های اخیر اخراج شدن و علت اون اعتراض کار کردن بیست ساعته بود بخاطر همین این موضوع ضرر زیادی به شرکت وارد کرد باید این ضرر جبران بشه!
گفتم:
- اگه کیفیت خوابشون ده درصد بهبود پیداکنه در مجموع سی درصد بازدهی بیشتری دارن و به راحتی میشه این ضرر رو جبران کرد
زن گفت:
- کیفیت خواب؟
ادامه دادم:
- کیفیت خواب، درسته این کارگرها برای استراحت حداقل باید نیم ساعت توی راه باشن شما می‌تونین شرایط این استراحت رو در محیط کارشون مهیا کنین!؟
نیکنام گفت:
- به راحتی اعتراض‌های مبنای بر کار کردن بیست و چهار ساعته پخش میشه
ابرو بالا انداختم و گفتم:
- اگه شرکت مسئولیت غذا رو قبول کنه این اتفاق پیش نمیاد
پریمهر وسط حرفم پرید و گفت:
- می‌دونی برای غذا دادن به اون‌ها چقدر از بودجه برای این کار میره؟ خانم وحید شما یه داروساز برجسته هستین بهتر نیست مسائل اقتصادی شرکت رو دست سهامداران بسپارین؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
ا- دامه بدین خانم وحید
پریمهر به نیکنام نگاه آزده ای کرد و خاموش شد
- همین‌طوره به ظاهر پول زیادی صرف اینکار میشه اما در واقع برای یه شرکت افزایش محصول، افزایش کیفیت و در عین حال رضایت کارگر چیز مهم‌تری وجود داره؟
بلندشدم و کنار پرژکتور وایسادم به نمودار اشاره کردم و گفتم:
- این نقطه‌ی رکود شرکت اکثر مواقع به کارگرها برمی‌گرده ولی اگه اینجا نقطه‌ی صعود باشه در اصل شرکت کیهان ال جی هیچ نقطه‌ی ضعفی نداره
زمرد پوش گفت:
- شما واقعا داروساز هستین؟ به راحتی می‌تونین مسائل شرکت رو تجزیه و تحلیل کنین
به تک تک مهمونا نگاه کردم و گفتم:
- و خوشحال میشم بتونم به شرکت کمک کنم من ترجیح میدم بجای ثروت اندوزی روی نتیجه کار تمرکز کنم
مرد گفت:
- شنیده بودم خواهان زیادی دارین ولی شنیدن کی بود مانند دیدن!
پریمهر گفت:
- هومن جان فکر نمی‌کنی زیادی پیاز داغ خانم رو زیاد کردی؟ بهتره عملا درمورد دستاوردهاشون بشنویم در ضمن این پیشنهادیه که بین هزار پیشنهاد مطرح شده به قول خانم وحید بهتره فقط نتیجه رو ببینیم!
نیکنام تا دم در بدرقه‌ام کرد راننده ماشین رو پایین پله‌ها نگه داشت و پیاده شدخدمتکارها هنوز زیر برف با اون لباس های نازک دست به سی*ن*ه وایساده بودن و وقتی یکی از اونا لحظه‌ای خم شد سرخدمتکار که پیرزن پیری بود با ترکه‌ی تر به پاهاش زد و نیکنام بی‌تفاوت به دختر نگاه کرد و گفت:
- شب مسرت بخشی بود خانم!
پوزخند زدم و گفتم:
- همین طوره آقای نیکنام خوشحالم قراره باهم همکاری کنیم.
- منشی شرایط رو با شما هماهنگ می‌کنه تا اون زمان لطفا منتظر بمونین
- حتما
- مراقب خودتون باشین
- شب بخیر
نیکنام سرتکون داد و به داخل برگشت. دخترها سوییچ رو از قبل تحویل راننده داده بودن و تعظیم کوتاهی کردن و سوار شدم. سرم رو روی پشتی گذاشتم و چشم‌هام رو بستم.
***
هیزم‌های چوب توی شومینه ترق ترق می‌سوختن و برف زمین رو سفید پوش کرده بود پایین توی کوچه زنی داشت دختر بچه‌اش رو سوار سرویس می‌کرد وقتی برمی‌گشت به آسمون نگاه کرد که چشمش به من خورد دست تکون داد که پنجره رو باز کردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- صبح بخیر
- صبح بخیر شبنم جون
دست‌هام رو به پنجره آویز کردم و گفتم:
- مگه بچه‌ها تعطیل نیستن؟
خویی توی دستاش کرد و گفت:
- نه بابا مدرسه نرفت می‌خواست بره پیست آخه اول ماه اونجا ثبت نامش کردم.
لبخند زدم و به دونه‌های برف نگاه کردم
- اگه چیزی لازم داشتی حتما بگو همسایه‌ها باید هوای هم رو داشته باشن!
- لطف دارین برگردین تو سرما می‌خورین!
دست تکون داد و برگشت توی ساختمون. اس‌ام‌اسی اومد«صبح بخیر خانم مسائلی پیش اومده کی هم رو ببینیم؟» جواب دادم:«صبح شماهم بخیر بعد از ظهر ساعت چهار شرکت باشین» «باید الان ببینمتون» با چاقو یه خیار برداشتم و گفتم:«الان؟ چه خبر شده؟» چند لحظه بعد دست روی خط سبز کشیدم
- آقای کرامت چی شده؟
- سلام خانم عذر می‌خوام بد موقع مزاحم شدم
- خواهش می کنم
- یه موضوعی رو فهمیدم باید نشونتون بدم مهمه نمیشه وقت تلف کرد خواهش می کنم زودتر بیاین شرکت!
به ساعت که هفت رو نشون میداد نگاه کردم و چاقو رو روی نون گذاشتم صندلی رو عقب هل دادم و گوشی رو با شونه‌ام گرفتم:
- باشه پس من نیم ساعت دیگه اونجام
صداش گفت:
- شرمنده من الان دمِ درم
پرده‌ی اتاق رو کنار زدم که پژوی نقره‌ای با شیشه‌های دودی دیدم. مانتو رو برداشتم و گفتم:
- پس چندلحظه
- باشه چشم
گوشیو روی تخت انداختم پالتوی سفید چرم روی مانتوی سیاه پوشیدم و شال سیاهی هم سر کردم به لنزهای عسلی نگاه کردم و با برداشتن کیف دستی و موبایل بیرون رفتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
سوار آسانسور شدم خمیازه‌م با باز شدن در همراه شد
- خانم وحید؟
سر برگردوندم روی پله نشسته بود و لبخند دندون نمایی زد بعدش با دستش برام قلب درست کرد لبخندم رو قورت دادم و گفتم:
- بفرمایید شروین خان؟ کوله پشتیش رو با دست گرفت و روبه روم وایساد دستش رو توی جیبش برد و گفت:
- مرده و قولش
برگه رو جلوی صورتم تکون داد خواستم بگیرم که پشت سر بردش
- زنه و قولش؟
- دست به سی*ن*ه گفتم:
- مگه شک داری؟
- والا یه زن مامانمه که تا حالا کم سرم شیره نمالیده
روی ساعت زدم و گفتم:
- فقط بیست ثانیه وقت داری وگرنه باید تا فردا منتظر بمونی
ابرو بالا انداخت و گفت:
- باور نمی کنی بتونم بیست شم؟ ولی... دادام
برگه رو نشونم داد گفتم:
- شکل بیست عوض شده؟ آخه ما به این‌ها می‌گفتیم هیفده نوزده اوه اوه یدونه پونزده هم داری!
شروین گفت:
- شبنم خانم جونم در اومد تا همینا رو گرفتم نمی‌دونی چقد شبانه روز درس خوندم!
به طرف در راه افتادم و گفتم:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- آفرین به تو ولی قرارمون بیسته!
جلوم وایساد و گفت:
- همین یه بار
- مثل اون یه باری که روش خش انداختی؟
- این دفعه مثل جونم مراقبشم تازه دوست دخترم هم هست می‌شناسیش چقدر روی ماشین شما حساسه اگه بلایی سرش بیاد زودتر از شما من رو می‌کشه
شماره ی کرامت روی گوشیم افتاد:
- بله جناب کرامت؟
- خانم وحید مشکلی پیش اومده؟ خیلی طول کشید!
در ساختمون رو باز کردم و گفتم:
- منو می بینین؟
- بله
شروینم پشت سرم راه افتاد و گفت:
- شبنم خانم اصلا کارت باشگاهم رو گرو می‌ذارم!
برگشتم و گفتم:
- فقط بیست نه پونزده
با لب‌های آویزون دست روی موهاش کشید و من خندیدم و سوار شدم
- خوبین؟
- ممنونم نیاز نبود بیاین من خودم میومدم
ماشینو روشن کرد و گفت:
- راننده تون گویا رفته مرخصی درست نبود خودتون بیاین
به کرامت نگاه جدی کردم و گفتم:
- لطفا تشریفات رو کنار بذارین مطلب مهم رو بگین!
لبخند سردی زد که ناامیدی از چشم‌هاش مشخص بود خواست حرکت کنه که گفتم:
- شروین خان
شروین سرشو آورد تو گفت:
- جونم راضی شدی؟
- نه خیر خواستم بگم پیشرفت خوبی داشتی آفرین
کرامت لبخند زد و حرکت کرد از آیینه عقب به شروین نگاه کردم و گفتم:
- خب؟
- تونستین دخترم رو ببینین؟
به یاد دختر شونزده ساله گوشه گیری که کنار مرد مو بلند نشسته بود افتادم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
سکوت کردم که کرامت گفت:
- پس اون رو دیدین و این سکوت یعنی اصلا حالش خوب نیست
به کرامت نگاه کردم و گفتم:
- اقای کرامت شما به من قول دادین توی هر شرایطی تا وقتی نگفتم هیچ واکنشی نشون ندین!
منتظر نگاهم کرد و گفتم:
- دخترتون توی مهمونی بود.
داد زد و چندبار محکم روی فرمون زد هر دومون خوب می‌دونستیم حضور دخترهای ال جی توی پارتی‌ها نگران کننده است.کرامت سرش رو روی فرمونش گذاشت و با صدای بلند زد زیر گریه. روزی که تصمیم گرفتم حتی اگه بمیرم ولی انتقام مرگ مامانم رو می گیرم فهمیدم آدمای زیادی ‌هم مثل من هستن و کرامت یکی از اونا بود. یکی از کارگرهای درد کشیده ال جی که بخاطر اعتراض‌هاش به اون دارویی خورانده بودن که توی عملکرد زبونش مشکل درست کرده بود و بعدهم با نگه داشتن دخترش از اون حق السکوت می‌گرفتن کرامت گفت:
- اون هنوز خیلی بچه است چطور تونستن با زندگیش بازی کنن؟ خانم دکتر من همیشه فقیر بودم؛ همیشه جلوی زن و بچه‌هام شرمنده‌ام ولی با این ننگ چطوری کنار بیام؟ اون دختر دیگه بچه‌ی من نیست من اصلاً دختر ندارم الان باید تا مرگم شرمنده باشم.
- دقیقا شرمنده کی ؟
- مردم فامیل همه‌ی آدم‌ها
خندیدم و گفتم:
- آقای کرامت آدم‌ها؟ پس دخترتون چی که بخاطر شما توی این منجلاب افتاده؟ اصلا تاحالا فکر کردین تا الان چقدر ممکنه ترسیده باشه و شما تنها امیدش باشین؟
کرامت گفت:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- من چنین دختری ندارم.
ناباور بهش نگاه کردم و گفتم:
- نگه دارین
- هنوز تا شرکت خیلی مونده
- لطفا اینجا نگه دارین
با تعجب گفت:
- اتفاقی افتاده خانم وحید؟ اگه مقصد عوض شده من می‌رسونمتون!
- نه آقا مقصدهای ما خیلی باهم فرق داره بیشتر از این مزاحمتون نمیشم شماهم مطمن باشین هرگز برچسب پدر بی‌مسیولیت بهتون نمی‌خوره
کرامت گفت:
- من بدون اون بچه زنده نمی‌مونم ولی... شما نمی‌تونین درک کنین با این همه مشکل سه تا دختر دیگه هم دارم اگه هیچ‌وقت براشون خاستگار پیدا نشه چی؟ من نمی‌تونم تا آخر عمر مخارجشون رو بدم
سر تکون دادم و گفتم:
- گرچه امیدوار نیستم ولی مراقب بقیه‌ی دخترهاتون باشین فکر می‌کنم بعد از مرگ خانمتون نیاز بیشتری بهتون دارن!
- آوا چی؟
از ماشین پیاده شدم و گفتم:
- می‌تونم مراقبش باشم
اونم پیاده شدو گفت:
- خانمی رو در حقم تموم می‌کنین دیگه نذارین برگرده پیش ما
دست برای تاکسی تکون دادم و با تکون دادن سر سوار تاکسی شدم کار مهمش حذف کردن دخترش بود؟ دلم برای دخترک می‌سوخت جلوی شرکتم ماشین رو نگه داشت و گفت:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین