- Jun
- 334
- 1,210
- مدالها
- 2
ماکان گفت:
- همچین چیزی. شرکتی برای ثروتمندان فرانسوی طراحی دکوراسیون بیرونی انجام میده و تا الان چندتا کاخ بزرگ لندن رو هم درست کرده. جز پنج شرکت برتر پاریسه که این ماه به مهندسهای ورودی دوهفته استراحت داده و ما تصمیم گرفتیم برگردیم.
مامان گفت:
- این عالیه پس حسابی کارت گرفته مهندس درسته؟
ماکان خندید و گفت:
- نه خاله من هنوز اول راهم.
مامان گفت:
- ره رو ان است که آهسته و پیوسته رود. چای میخوری یا قهوه؟
ماکان گفت:
- لطفا یه لیوان آب بدین.
مامان گفت:
- آب؟ مگه جلوی مهمان آب میذارن؟ پس چای دم میکنم.
ماکان گفت:
- واقعا ممنون ولی همون آب کافیه نیم ساعت پیش چای خوردم
مامان می خواست اعتراض کنه که ماکان گفت:
- آب ...فقط آب کافیه
با رفتن مامان با عصا به پاش زدمو گفتم:
- حالا یه لیوان دیگه هم سر اون یکی میکردی من که میدونم الان آبمیوه میاره وای به حالت دوباره ناز کنی. رفتی بین خارجیا بدعادت شدیا
گفت:
- چشم خانم. دانشگاه چطوره؟ با کی میری و میای؟
گفتم:
- صبحها عمو موقع برگشتن هم خدا بزرگه.
گفت:
- یعنی چی خدا بزرگه؟ پس اون آریا چیکارس؟ من که میدونم پی خوشگذرونیه بهش میگم یه ذره هم مفید باشه.
زود گفتم:
- نه بابا اون بندهی خداهم سرش شلوغه من با خانمی حرف زدم هر روز بیاد دنبالم.
ماکان گفت:
- بعدا در مورد رفت و آمدت بحث می کنیم پاشو بریم بیرون
- همچین چیزی. شرکتی برای ثروتمندان فرانسوی طراحی دکوراسیون بیرونی انجام میده و تا الان چندتا کاخ بزرگ لندن رو هم درست کرده. جز پنج شرکت برتر پاریسه که این ماه به مهندسهای ورودی دوهفته استراحت داده و ما تصمیم گرفتیم برگردیم.
مامان گفت:
- این عالیه پس حسابی کارت گرفته مهندس درسته؟
ماکان خندید و گفت:
- نه خاله من هنوز اول راهم.
مامان گفت:
- ره رو ان است که آهسته و پیوسته رود. چای میخوری یا قهوه؟
ماکان گفت:
- لطفا یه لیوان آب بدین.
مامان گفت:
- آب؟ مگه جلوی مهمان آب میذارن؟ پس چای دم میکنم.
ماکان گفت:
- واقعا ممنون ولی همون آب کافیه نیم ساعت پیش چای خوردم
مامان می خواست اعتراض کنه که ماکان گفت:
- آب ...فقط آب کافیه
با رفتن مامان با عصا به پاش زدمو گفتم:
- حالا یه لیوان دیگه هم سر اون یکی میکردی من که میدونم الان آبمیوه میاره وای به حالت دوباره ناز کنی. رفتی بین خارجیا بدعادت شدیا
گفت:
- چشم خانم. دانشگاه چطوره؟ با کی میری و میای؟
گفتم:
- صبحها عمو موقع برگشتن هم خدا بزرگه.
گفت:
- یعنی چی خدا بزرگه؟ پس اون آریا چیکارس؟ من که میدونم پی خوشگذرونیه بهش میگم یه ذره هم مفید باشه.
زود گفتم:
- نه بابا اون بندهی خداهم سرش شلوغه من با خانمی حرف زدم هر روز بیاد دنبالم.
ماکان گفت:
- بعدا در مورد رفت و آمدت بحث می کنیم پاشو بریم بیرون
آخرین ویرایش توسط مدیر: