جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل شده [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط Lili.khnom با نام [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,560 بازدید, 223 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Lili.khnom
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lili.khnom
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
با گریه گفتم:
- کیمیا خانم به من کمک کنین مامان رو ببریم توی اتاق اینجا سرما می‌خوره.
خبری از اون نبود انگار فقط ما دوتا مونده بودیم... اگه لازم باشه تا اون سر دنیا هم کولت می کنم.
با گفتم:
- مامانی یه لحظه صبر کن دستت رو دور گردنم بندازم خودم می‌برمت.
با گریه و فشار بی نهایت مامان رو روی کولم انداختم و داد زدم:
- خدایا کمک کن. خداااا...
قدم به قدم با زحمت برمی‌داشتم و می‌ترسیدم مامان به چیزی بخوره. داد زدم و گفتم:
- الان می رسیم مامانم. فقط یکم صبر کن.
با جیغ و داد گفتم:
- الاااان.... هیع ماع... ( نفس نفس میزدم و جلو می رفتم.) مان.
صدای دویدن شنیدم و بعدش صدای حیرت زده ی آریا رو:
- شبنم!
با التماس گفتم:
- آریا مامانم سردشه من چیکار کنم؟
صدای خش دارش به آرومی گفت:
- بزار کمکت کنم.
یه دست مامان روی شونه ی من بود یه دستش روی شونه ی آریا. با گریه مامان رو صدا می زدم. چرا جواب نمی داد؟ مگه نگفته بود مامانا همیشه نگران اینن که بچه هاشون گرفتار نشن پس چرا خودش عامل گریه هام شده بود؟ صدای کشیده شدن چیزی رو روی سرامیک شنیدم. چند نفر مامان رو از من جدا کردن. با گریه می خواستم بدونم کجا می‌برنش که توی بغل کیمیا خانم رفتم. مردی گفت:
- روی جسد رو بپوشونید.
موهام و کشیدم و با جیغ گفتم:
- نگو جسد مامانم جسد نیست آریا... آریا
کنارم با صدایی که تلاش می‌کرد نلرزه گفت:
- شبنم آروم باش.
داد زدم:
- مامانم و کجا می‌برین؟ مامان نزار ببرنت مامان اگه بری من چیکار کنم مثل بابا نباش. مامان بیدار شو مگه نگفته بودی باهم میریم کتاب‌های دانشگاهم و می‌خریم؟ مگه نمی‌خواستی ببینی موفق میشم.
آریا بغلم کرد و آروم به پشتم میزد. رعد و برق زد و مامان از من جدا شد. نم‌نم‌های بارون تگرگ شد و خونه شلوغ ولی من روی تختم نشسته بودم و به بارون گوش می‌دادم. کسی اومد توی اتاق و در رو پشتش بست. کنارم نشست و لیوان داغی توی دستم گذاشت.
- یکم از این بخور.
ماکان گفت:
- به‌خاطر من یکمش و بخور
لیوان رو بالا اوردم و چند قلپ خوردم ماکان گفت:
- افرین دختر خوب حالا یکم بخواب
با صدای افتضاحی که تو دماغی بود گفتم:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- برو بیرون
ماکان پتو روم کشید و گفت:
- ببخشید.
یاد ببخشید گفتن‌های مامان افتادم. دوباره بغض‌؛ دوباره گلو درد؛ دوباره دستی که ملتمسانه دور گردنی پیچیده برای نفس کشیدن شایدم برای خفه کردن.
ماکان دستم رو توی دستش گرفت و گفت:
- بخواب شبنم. بخواب عزیزم بیداری می کشتت چند روزه چشم روی هم نذاشتی.
گفتم:
- منتظرم مامان بیاد نباید بخوابم اگه بیاد و من خواب باشم چی؟ ماکان ازین‌ها براش درست می‌کنی؟
سکوت کرد که دمپاهام و پوشیدم و گفتم:
- شاید یادت بره خودم باید برم.
ماکان دست روی شونم گذاشتو مجبورم کرد دوباره بشینم گفت:
- اگه بخوابی درست می کنم. باشه؟
تقه‌ای به در خورد که صدای خانم علیانی رو شنیدم. آروم گفت:
- ماکان لطفا برو بیرون.
ماکان بعد از تامل کوتاهی بیرون رفت. خانم علیانی روی تخت نشست و منم سرم و روی زانوش گذاشتم. دست لای موهام برد. هیچی نگفت فقط موهام و نوازش کرد. اونقدر به این کار ادامه داد که چشم‌هام گرم شد به خواب رفتم.
***
از خاکسپاری دو ماه می‌گذشت. اواخر آذر بود و از دانشگاه انصراف داده بودم کسی مخالفت نکرد اگه هم می کرد فرقی در تصیمم نداشت. مهدیه هر شب کنارم می‌خوابید گاهی غزل برام خوراکی میاورد ولی به جز چند لیوان شیر چیز دیگه‌ای نمی‌خوردم.
صدای مهرداد رو شنیدم که گفت:
- فهمیدی کار کیه؟... پس من چرا اون همه پول بهت دادم؟... هرطوری شده باید قاتل زنم و پیدا کنی شیرفهمه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
قتل؟ به اتاقم برگشتم و شروع کردم به راه رفتن. مهرداد دیوونه‌تر از من شده کی باید مامان رو به قتل برسونه؟ پاش لیز خورده و اون اتفاق افتاده. روی تخت نشستم دستام و روی سرم گذاشتم که کیمیا خانم اومد تو
- این دفعه منتظر می‌مونم تا شامت رو کامل بخوری.
- میل ندارم
- نمیشه اگه اتفاقی برات بیوفته من باید جواب‌گو باشم.
زیر نظر نگاه‌های تیز بین کیمیا خانم چند لقمه به زور خوردم و سینی رو از خودم دور کردم.
- ممنون
- نوش جونت کم خوردی ولی بهتر از هیچی نخوردنه.
لبخند زدم و دراز کشیدم. گوشیم زنگ خورد... بر نداشتمش. تنها کسی که این مدت مهم بود خانم علیانی بود که دیروز با کلی سفارش راهی لندن شد. زنگ قطع شد. دوباره شروع کردم به قدم زدن. مهرداد چی میدونه؟ تا جایی که یادم میاد مامان خون ریزی نداشت وگرنه آثارشو روی بدنم یا لباسم حس می کردم. لباسی که آخرین روز پوشیده بود بغل کردم و با ذهنی مشوش خوابیدم این تنها کاری بود که از صبح تا شب و شب تا صبح انجام می دادم. دستام و محکم باز کردم و خمیازه کشیدم
- آخ...
دست دور مهدیه انداختم و گفتم:
- برو خونه‌ی خودتون یا یه جا دیگه بخواب جام و تنگ کردی.
دست انداخت دورم و گفت:
- ساکت شو بزار ادامه شو ببینم.
بلند شدم و به سمت روشویی رفتم. اولین کسی که مامان رو دیده بود کیمیا خانم بود. مهرداد دیرتر از بقیه رسید کی گفته قتله؟ چرا پلیسا حرفی نزدن؟ چرا مامان توی استخر با مانتو شلوار اومده بود؟ آب به صورتم پاشیدم که در یه دفعه باز شد.
- نمی بینی من اینجا وایسادم؟
- شبنم دیرم شده باید یه سر برم خونمون از اون ور باید برم سالن تو هم که کار اصلیت تمومه پس من میرم.
با آب خمیر دندون رو شستم و گفتم:
- خجالت بکش من هنوز نرفتم بیرون.
مهدیه گفت:
- بی خیال
خاک برسری نثارش کردم و زود اومدم بیرون. مهدیه پرید بیرون و گفت:
- آماده شو
پاهام و روی میز گذاشتمو گفتم:
- چرا؟
- بهت میگم زود باش زود زود
بلند شدم و بارونی رو بیرون کشیدم. صدای مهدیه هم از بیرون میومد که می‌گفت:
- همین کافیه کیمی جون.
درو پشتش بست و یه چیزی توی دستمو چپوند.
- بخور زود بریم که حسابی دیره.
سرتکون دادم و لقمه رو خوردم. مهدیه هم توی پنج شیش تا گاز نون کالباسش رو بلعید و کمدم رو باز کرد گفت:
- شبنم این مانتو لی به نظرت بهم میاد؟
لقمه رو روی میز گذاشتمو گفتم:
- اینو بپوش. یه شلوار سفیدم توی کشوی پایینه، اونم بپوش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- اوکی. پس توهم این شالو بپوش بهت میاد خیلی زیاد
دوباره صبحانم رو برداشتم و بعد از مدت‌ها حس می‌کردم چقدر گرسنگی کشیدم و اگه مهدیه و کیمیا خانم نبودن معلوم نبود تا کی می‌تونستم دووم بیارم.
دستم رو کشید و کنار آیینه وایسادیم مهدیه گفت:
- اینم از کیفت صبر کن اصل کاری مونده!
- اصل کاری چیه؟
ذرات عطر به صورتم خوردن و با چندتا پیف پیف زدن دیگه کارمون تموم شد.
- بریم...
- بریم مهدیه خانم ببینم از دیشب تا حالا چه خوابی برام دیدی.
- خواب‌های خوب. امرهای خیر
سوار پرشیای مهدیه شدیم که دو در عقب باز شدن
- سلام
- سلام.
غزل و آتنا باهم سلام کردن. مهدیه گفت:
- علیک کجا موندین؟ نمی‌دونین من اینو با چسب چوب نگه داشتم؟
آتنا گفت:
- تقصیر من نیست مامانت گیر داده بود به غزل تا ظرف‌ها رو نشوره حق نداره جایی بره. چه خبر شبنم؟
مهدیه وسط حرفش پرید و گفت:
- من که به تو میگم بیا برو پیش شبنم و کنار کیمی جون که دست تنهاست چرا قبول نمی‌کنی غزل؟
غزل گفت:
- قرار دادم یه چندماه دیگه وقت داره نمی تونم که.
با لبخند گفتم:
- کجا میریم؟
مهدیه گفت:
- آرایشگاه
اخم کردم و گفتم:
- من که نیستم .
مهدیه زودتر قفل مرکزی و زد و آتنا گفت:
- بزن بریم یه سروسامونی به این جنگلی بدیم.
مهدیه گفت:
- بیست روز از چهلم مامانت می‌گذره.چرا کوتاه نمیای و مثل آدمیزاد زندگی کنی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
زیر لب گفتم:
- چی گفتی؟
مهدیه زود گفت:
- ببخشید منظوری نداشتم.
زمزمه کردم:
- مامانم صد سالم که از مرگش بگذره برای من زندست فقط ازم دوره. تا روزی که بهش برسم منتظرمه.
آتنا گفت:
- ای بابا مهدیه خانم آهنگ بزار ببینم توی این ابوقراضه چی پیدا می شه.
تا رسیدن به آرایشگاه سعی کردم مدتی غصه‌هام رو از یاد ببرم و باهاشون همرنگ بشم. چشمم رو بسته بودم و با هر نخی که آرایشگر برمیداشت اشک می‌ریختم. مهدیه گفت:
- این دختر لوسو نگاه کنین.
غزل با دستمال کاغذ گوشه ی چشمم و تمیز کرد و آروم گفت:
- خیلی دردت می‌گیره؟ خانم چند لحظه صبر کنین...
گفتم:
- نه عزیزم مشکلی ندارم.
آتنا گفت:
- مهدیه این رنگ به موهام میاد؟ می‌خوام بلوند کنم.
مهدیه گفت:
- اوهوم قشنگه. ماریا جون واسه منم یه طوسی بزار به نظرت خوبه شبنم؟
گفتم:
- خوبه.
مهدیه گفت:
- پس چه رنگی بزارم؟
صدای خنده‌ی غزل اومد که به آرایشگر می‌گفت:
- اینا تا همو نپسندن چیزی انتخاب نمی‌کنن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
آتنا گفت:
- غزلی بیا ما دوتاهم مثل این دوتا مرغ عاشق باشیم چطوره؟
مهدیه گفت:
- اوهو ولی غزل خانم پسند یکی دیگه براشون مهمه.
گفتم:
= پسند کی؟
غزل گفت:
- اینجوریا نیست. اشتباه می کنی مهدیه.
انتا گفت:
- به ماهم بگین بگو مهدیه...
مهدیه گفت:
- نه بابا یه چی گفتم خیلی جدی نگیرین. ولی شاید ماهم به زودی عروس دار بشیم.
- لبخند زدمو فکر کردم راه سختی در پیش محسن و غزله. مخصوصاً با پول دوستی مامانش و تعصب‌هات اصالت پسندی که باباش داره. اولین بار با مامان اومدیم ابروهام رو برداریم با هر اشکی که می‌ریختم مامان قربون صدقم می‌رفت. طبق عادت دستم و روی گلوم فشار دادم و اشک ریختم.
مهدیه توی گوشم گفت:
- شبنم باز که داری گلوتو فشار میدی. بس کن تورو خدا تو رو به روح مامانت قسم میدم اینقدر خودتو اذیت نکن.
به سختی دستمو برداشتمو گفتم:
- من خوبم.
- نیستی...
لبخند زدمو گفتم:
- بالاخره چه رنگی انتخاب کردی.
- من باید چیکار کنم برات؟ بگو شبنم یه چیزی بخواه ازم که بدونم دیگه درد نمی‌کشی.
- دعا کن زودتر بمیرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
آتنا گفت:
- چی پچ پچ می کنین؟
مهدیه بلند شد و گفت:
- ببخشید چند لحظه بیرون کار دارم.
دندونم رو روی لبم گذاشتم و گفتم:
- مهدیه...
مهدیه با صدای بغض دار گفت:
- زود برمی‌گردم.
دست روی پشونیم گذاشتم و برنداشتم. برنداشتم تا مردمک‌های ثابتم حالم رو نبینه تا دوباره گولش بزنم و سعی کنم لبخند بزنم... حالم خوبه چه دورغ بزرگی چه دورغ غیر قابل باوری. من چه دروغ گوی قهاری بودم که حتی خودم رو هم گول می زدم.
***
- چی فهمیدی آریا؟
- حق با شما بود پای یه قاتل وسطه.
حدسم درسته. پیداش می‌کنم و بزرگ‌ترین امید زندگیش و مرگش می‌کنم.
- فکر نمی‌کنم کاری ازدستتون بربیاد.
- چی؟
- کسی که زهرا خانمو کشته...
گوشم رو محکم‌تر به در چسبوندم که با ادامه‌ی جمله‌ی آریا رنگ از روم پرید.
- بهزاد همتاست.
- اون کدوم خریه؟ همتاکیه پسر؟ چه ربطی به زهرا داره چرا مزخرف میگی.
- بهزاد همتا رییس شرکت ال جیه. شعبه‌ی اصلی اون تو ایرانه و چند تا شعبه هم توی خاورمیانه داره بیشتر از شیش هزار کارمند توی هر شعبه کار می‌کنن که سی و پنج درصد از اونا رو نخبه‌هایی درست می‌کنن که یا مدرک از خارج گرفتن یا تابعیت آسیایی و اروپایی دارن.
- یه شرکت بزرگ؟ چه ارتباطی با همسرم داشته؟
- زهرا خانم چه نسبتی با محمد رضا معینی داره؟
- اون عموی شبنمه
- این مرد مظنون اول قتله اون یکی از سرمایه‌گذرهای ال جیه که حدس میزنم زهرا خانم رو ترغیب به سرمایه گذاری کرده. الان مرگ زهرا خانم بخاطر مصرف قرص بعداز تحویل گرفتن جسد فهمیدن اثار این قرص یه ساعت بعد از مصرف بروز می کنه. قرص از درون اندام‌ها رو می‌سوزونه به‌خاطر همین زهرا خانم یک‌راست به سمت استخر رفته...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
مهرداد گفت:
- ادامه نده اریا حالم خرابه...
صدای شکستن چیزهایی رو شنیدم و بعد از اون نعره‌ی مهرداد بلند شد. کاش منم می‌تونستم از دست اون بغض لعنتی خلاص بشم و واکنش نشون بدم.
مهرداد داد زد و گفت:
- ‌های بی بته زورشون به یه زن رسیده؟ شبنم چطوره؟
اریا گفت:
- روز به روز بدتر میشه هنوز نتونسته با این اتفاق کنار بیاد. اگه بیشتر از این بخواد توی توهم زنده بودن زهرا خانم زندگی کنه حتماً به روانشناس نیاز داره.
- مراقبش باش شاید لازم باشه شب تولدت با خودت ببریش تا من بتونم تقاص خون زنم رو بگیرم.
صدای قدم که شنیدم رفتم توی حیاط. کنار بوته گل نشستم و گل‌ها رو بو کردم. دست روی خار یه غنچه کشیدم خار رو فشار دادم و درد کوتاهی حس کردم. کجا رفتی؟ بیا باهم برگردیم خونه‌ی خودمون با هم دوباره گل می‌کاریم و شب‌ها تو حیاط ستاره‌ها رو تقسیم می‌کنیم. دوباره سر درس نخون من و کار کردن تو با هم دعوا می‌کنیم. ببین حاضرم از همه دست بکشم تو چی حاضری از خاک دست بکشی و بیای با هم بریم؟ اونجا چطوره؟ یعنی اینقدر دلت از ما شکسته بود که نمی خوای برگردی؟ لحظه‌ای حس کردم دست گناهکارم شریان حیات گلوی بی گناهم و قطع کرده می‌خواستم برم پیش مامان و بابا من توی این سیاره تنها بودم. خون انگشتم رو روی سنگ‌نما کشیدم که کسی از کنارم رد شد و بوی عطرش جا موند. کیمیا خانم از اون ور صدام کرد که لبخند مصنوعیم اوتوماتیک نقش بست روی صورتم.
- بله؟
- بیا خانم اینقدر توی خودت نباش یه کمکی به من بده فردا تولد آقا اریاست!
- می‌خواد تولد بگیره؟
- چرا نگیره دخترم؟ نوه‌ی ارشد خاندان علیانیه چشم خیلی‌ها به این خانواده است.
- از مرگ عروس خاندان علیانی چی؟ گذشتن ازش چقدر می‌تونه راحت باشه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- این چه حرفیه؟ نمی بینی که چقدر اقا مهرداد این روزا شکسته شده. این تولد با بقیه فرق داره اقا 25 سال پیش که اقا اریا دنیا اومد اعلام کرد شب تولد اریا بازنشست میشه و پسرش رییس میشه اون شب ریاست آقا اریا می‌خواد علنی بشه وگرنه دل هیچ کدوممون به کار نمیره.
- به هر حال مامان که برنمی گرده بی معرفت
- الهی بمیرم برات
- خدانکنه حالا چیکار کنم؟
- بیا بشین این بشقابا رو دستمال بکشیم.
- تولد
- چی؟
- تولد رو میگم کیه؟
- فردا شب.
همون شبی که مهرداد گفته من باید برم مگه از خونش بودم که نگران من بود؟ کسی که باید انتقام می‌گرفت من بودم. انتقام می‌گیرم حتی اگه تهش باعث مرگ خودم بشه. من کوتاه نمیام. به سرعت یه روز و نصفی گذشت و عصر دوشنبه با خونه‌ای شلوغ شروع شد. همه بودن به جز شاه داماد مهدیه کنار نشست و گفت:
- نمی فهمم این لاله چی می‌خواد از اخر به اول دویستمین دوست دختر اون آریای دختر بازه حالا نیومده جوری رفتار می‌کنه انگار کیمی جون نوکرشه پاشم برم حالش و بگیرم.
دستش و گرفتم و گفتم:
- اونو ول کن تو تا حالا اسم ال جی کیهان رو شنیدی؟
- شرکت کیهان؟ توی صنف داروسازا معروفه. داروهای کمیابی درست می‌کنه شنیدم مجهزترین و قوی‌ترین شرکت اوراسیاست. سر این شرکت خیلی‌ها جون دادن
- جون دادن؟
- مدیر قبلی اون رو کشتن که اخر پسر مدیر قبلی کنترل رو دوباره دستش گرفت.
- اونا دارو درست می کنن یا کثافت؟
- منم شنیدم بعضی از چیزهایی که درست می‌کنن ظاهراً به درد بخوره.
- الهی به درد گورشون بخوره.
مهدیه سر تکون داد و گفت:
- ولی به راحتی نمی‌تونن متوقفش کنن. کشورهای زیادی حامی اون‌هاست به مردم آسیب نزدن و تازه اسپانسر خیلی از شرکت‌های دیگه‌ان.حالا چی شده کیهان مهم شده؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- شاید بعدا برات گفتم
- مهم نیست دوست ندارم درمورد کار اونا فکر کنم، نگا محسن
با لبخند گفتم:
- چی شد دلشون رفت؟
- دل داداشم که از اول رفته بود ولی سربه‌سر غزل می‌ذاشت بعد که دید غزل واقعاً صبوره کوتاه اومد و شروع کرد به طرفداری ازش البته جرئت نداره روبه‌روی مامان جبهه بگیره چون مجبور میشه بدون پول از خونه بیرون بره برای حال غزل نگرانه
ایلیا روی مبل کنارم نشست و گفت:
- سلام عرض شد
- سلام
مهدیه گفت:
- من رفتم شبنم عصاتم کنار دستته
ایلیا گفت
- بیابرو بچه پرو چه زود آمار دسته چوب و میده
مهدیه گفت:
- من یه سال و یه ماه از تو بزرگ‌ترم بچه پرو هم خودتی!
ایلیا گفت:
- شبنم دختر دایی بهتریه بی ریخت
مهدیه با کوسن به ایلیا زد و با شنیدن صدای لاله ما رو ترک کرد ایلیا گفت:
- ای وای دختر دایی چه خوشمل می خندی
گفتم:
- چشت شوره؟
خندید و گفت:
- خیلی
لبخند زدم و گفتم:
- الان برای آریا 25 تا شمع روی کیک می‌چینن؟
ایلیا گفت:
- روی کیک پنج طبقه اگه شمع بچینن باید یه چهارپایه هم برای آریا بزارن تا روش وایسه و فوت کنه
- تو نمی‌خوای امتحان کنکور بدی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین