- Jun
- 2,160
- 40,109
- مدالها
- 3
امیر دستپاچه گفت:
- ببخشید من برم دستامو بشورم.
همین که امیر سریع از مهلکه فرار کرد، با آرنج به پهلوی شهرزاد زدم.
- زن و شوهری کُپ هَمید... حالا تو به امیر فحش یاد دادی یا از اولش همینجوری بوده؟
شهرزاد که فرصت پیدا کرده بود، خندههای آهستهاش را رها کرد و بلند خندید.
- امیر رو دیدی چه خجالتی کشید؟ بیچاره هرچی جلوی تو خودشو با پرستیژ نشون داده بود، همه رو زد خراب کرد.
آرام خندیدم.
- بیچاره فسقل با این پدر و مادر.
شهرزاد کمی خندهاش را جمع کرد.
- امیر پسر خوبیه، امروز حتماً تقیپور عصبیاش کرده وگرنه اصلاً بددهن نیست.
- فکر کنم اون هم افتاده پای تو.
شهرزاد دوباره خندید. من هم خندهام بلندتر شد، با آرنج به پهلویم زد.
- کم بخند امیر اومد خجالت نکشه.
- خوبه خودت از خنده ولو شدی.
شهرزاد خندهاش را جمع کرد. من هم سعی کردم نخندم، اما چشمان هر دوی ما از زور خنده سرخ بود. امیر که سرخی خجالت از صورتش نرفته بود آمد و روبهروی ما نشست.
- باز هم ببخشید خانم ماندگار! اصلاً شما رو ندیدم، باور کنید آدم بددهنی نیستم.
- خواهش میکنم، حتماً خیلی عصبانی شدید.
- بله متاسفانه فقط اذیت میکنن.
شهرزاد گفت:
- تقیپور چی میگفت؟
- میگفت مسئله نورخدا رو ادامه بده، گفتم نمیتونم، گفت کلاً استعفا بده برو.
شهرزاد عصبانی شد.
- یعنی چی؟ به همین راحتی گفت برو.
- بله، زورش میرسه میتونه، یه جورایی گفت نیایی اخراجت میکنم.
- حالا باید برگردی سر کار؟
- نمیدونم.
گفتم:
- خب برید سرکار ایرادش چیه؟
- با این وضعیت شهرزاد نمیتونم تنهاش بذارم، میترسم باز اتفاقی بیفته، دکتر گفته استراحت و مراقبت تا موقع زایمان.
- ببخشید من برم دستامو بشورم.
همین که امیر سریع از مهلکه فرار کرد، با آرنج به پهلوی شهرزاد زدم.
- زن و شوهری کُپ هَمید... حالا تو به امیر فحش یاد دادی یا از اولش همینجوری بوده؟
شهرزاد که فرصت پیدا کرده بود، خندههای آهستهاش را رها کرد و بلند خندید.
- امیر رو دیدی چه خجالتی کشید؟ بیچاره هرچی جلوی تو خودشو با پرستیژ نشون داده بود، همه رو زد خراب کرد.
آرام خندیدم.
- بیچاره فسقل با این پدر و مادر.
شهرزاد کمی خندهاش را جمع کرد.
- امیر پسر خوبیه، امروز حتماً تقیپور عصبیاش کرده وگرنه اصلاً بددهن نیست.
- فکر کنم اون هم افتاده پای تو.
شهرزاد دوباره خندید. من هم خندهام بلندتر شد، با آرنج به پهلویم زد.
- کم بخند امیر اومد خجالت نکشه.
- خوبه خودت از خنده ولو شدی.
شهرزاد خندهاش را جمع کرد. من هم سعی کردم نخندم، اما چشمان هر دوی ما از زور خنده سرخ بود. امیر که سرخی خجالت از صورتش نرفته بود آمد و روبهروی ما نشست.
- باز هم ببخشید خانم ماندگار! اصلاً شما رو ندیدم، باور کنید آدم بددهنی نیستم.
- خواهش میکنم، حتماً خیلی عصبانی شدید.
- بله متاسفانه فقط اذیت میکنن.
شهرزاد گفت:
- تقیپور چی میگفت؟
- میگفت مسئله نورخدا رو ادامه بده، گفتم نمیتونم، گفت کلاً استعفا بده برو.
شهرزاد عصبانی شد.
- یعنی چی؟ به همین راحتی گفت برو.
- بله، زورش میرسه میتونه، یه جورایی گفت نیایی اخراجت میکنم.
- حالا باید برگردی سر کار؟
- نمیدونم.
گفتم:
- خب برید سرکار ایرادش چیه؟
- با این وضعیت شهرزاد نمیتونم تنهاش بذارم، میترسم باز اتفاقی بیفته، دکتر گفته استراحت و مراقبت تا موقع زایمان.