- Jun
- 2,160
- 40,086
- مدالها
- 3
علی به من نگاه کرد.
- نباید میخوندم؟
- نه، آخه، فکر نمیکردم خوندن کتاب عاشقانه توی سلیقهت باشه.
- پس چه کتابهایی بهم میاد.
سرم را کج کردم و کمی حالت متفکر گرفتم.
- فقط بهت میاد کتابهای فلسفی و منطقیِ خشک و خشن بخونی، این عاشقانهها بهت نمیاد.
- چرا خب؟
- آخه اینقدر همیشه جدی و خشک و خشن بودی که بهت نمیاومد احساسات سرت بشه.
علی لبخندی زد.
- عجب غول بیشاخ و دمی بودم برات.
- ببخشید، ولی رفتار خودت باعث میشد اینطوری فکر کنم.
لبخندش عمیقتر شد، آنقدر که دندانهای سفیدش را نمایان کرد. کتاب را با کمی تکان دادن نشان داد.
- من نه تنها این کتاب رو خوندم، بلکه بهش علاقه هم دارم.
لبخندی زدم.
- بیا بریم بشینیم، فالودهها آب شد.
بهطرف صندلیهای چرمی رفته و نشستیم. علی کتاب یک عاشقانه آرام را روی میز گذاشت و گفت:
- به نظرم تفکر منطقی که داری بهخاطر وجود همین اتاق شکل گرفته.
ظرف فالوده را نزدیکش گذاشتم.
- فکر میکنی من تفکر منطقی دارم؟
علی ظرف فالوده را با تشکری نزدیک خودش کشید.
- آره خانمگل! اینکه ذهنت قابلیت پذیرش استدلالهای منطقی رو داره به این خاطر هست که بهش اجازه فکر کردن میدی و این مشخص میکنه که زیاد مطالعه کردی.
یکی از نصفه لیموها را نشانش دادم.
- لیمو میخوای؟
علی لیمو را گرفت.
- بدم نمیاد.
نصفه لیموی دیگر را برداشتم و روی فالودهام چلاندم.
- علی چی باعث شد تفکر منطقی تو شکل بگیره؟ تو هم طرفدار استدلال و تفکری.
علی تهمانده لیمویی را که آبش را روی فالوده ریخته بود، در سینی گذاشت.
- شاید بابا باعث شد.
قاشقی از فالوده ترش و شیرین را در دهان گذاشتم.
- بابات؟ چطور؟
- نباید میخوندم؟
- نه، آخه، فکر نمیکردم خوندن کتاب عاشقانه توی سلیقهت باشه.
- پس چه کتابهایی بهم میاد.
سرم را کج کردم و کمی حالت متفکر گرفتم.
- فقط بهت میاد کتابهای فلسفی و منطقیِ خشک و خشن بخونی، این عاشقانهها بهت نمیاد.
- چرا خب؟
- آخه اینقدر همیشه جدی و خشک و خشن بودی که بهت نمیاومد احساسات سرت بشه.
علی لبخندی زد.
- عجب غول بیشاخ و دمی بودم برات.
- ببخشید، ولی رفتار خودت باعث میشد اینطوری فکر کنم.
لبخندش عمیقتر شد، آنقدر که دندانهای سفیدش را نمایان کرد. کتاب را با کمی تکان دادن نشان داد.
- من نه تنها این کتاب رو خوندم، بلکه بهش علاقه هم دارم.
لبخندی زدم.
- بیا بریم بشینیم، فالودهها آب شد.
بهطرف صندلیهای چرمی رفته و نشستیم. علی کتاب یک عاشقانه آرام را روی میز گذاشت و گفت:
- به نظرم تفکر منطقی که داری بهخاطر وجود همین اتاق شکل گرفته.
ظرف فالوده را نزدیکش گذاشتم.
- فکر میکنی من تفکر منطقی دارم؟
علی ظرف فالوده را با تشکری نزدیک خودش کشید.
- آره خانمگل! اینکه ذهنت قابلیت پذیرش استدلالهای منطقی رو داره به این خاطر هست که بهش اجازه فکر کردن میدی و این مشخص میکنه که زیاد مطالعه کردی.
یکی از نصفه لیموها را نشانش دادم.
- لیمو میخوای؟
علی لیمو را گرفت.
- بدم نمیاد.
نصفه لیموی دیگر را برداشتم و روی فالودهام چلاندم.
- علی چی باعث شد تفکر منطقی تو شکل بگیره؟ تو هم طرفدار استدلال و تفکری.
علی تهمانده لیمویی را که آبش را روی فالوده ریخته بود، در سینی گذاشت.
- شاید بابا باعث شد.
قاشقی از فالوده ترش و شیرین را در دهان گذاشتم.
- بابات؟ چطور؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: