- Dec
- 869
- 25,697
- مدالها
- 3
چشمهاش رو ریز کرد.
- رفیق؟!
- بله! دوتا رفیق از جنس مخالف.
گونههاش سرخ شد و آروم گفت:
- من تا به حال رفیقِ پسر نداشتم.
اَبروهام رو بالا و پایین کردم، با لبخند گفتم:
- منم با غیر همجنسم رفاقت نداشتم.
دستم رو مشت کردم و جلوش گرفتم.
- اگه موافقی بزن قدش.
بعد کمی تعلل، دستش رو مشت کرد. مشتم رو که خیلی بزرگتر از دست اون بود رو به مشتش کوبیدم. لبخند کمجونی زد و سریع دستش رو عقب کشید.
- رفیقتم تا آخر عمرم، خودم شوهرت میدم، خودم عمو و دایی بچههات میشم.
چشمهاش گرد شد و گفت:
- من هیچوقت ازدواج نمیکنم.
خندیدم، سرم رو نزدیک صورتش بردم.
- اصلاً ببین برات شوهر پیدا میشه؟ البته اگه سیامک رو فاکتور بگیریم.
لبش رو به دندون گرفت و تو چشمهام خیره شد.
- آقا فرهاد اسم سیامک رو نیارین که عصبی میشم.
- فرهاد.
سؤالی نگاهم کرد. دستگیرهی پنجره رو گرفتم و بلند شدم.
- فرهادم، آقاش رو حذف کن، رفیقها به اسم کوچیک همدیگه رو صدا میزنن.
سرش رو بلند کرد و معذب گفت:
- ازم که بزرگترین.
چشم راستم رو ریز کردم و پرسیدم:
- چند سال؟
- هشت.
سری تکون دادم و بهطرف رختخواب رفتم، روی تشک نشستم، با احتیاط دراز کشیدم.
- نچنچ چه دقیق؟!
تا خواست جوابم رو بده عمه خانم از اتاق بیرون اومد. تسبیحش رو دور مچ دستش پیچوند و با تحکم خطاب به من.
- وا مادر شما که بیداری! بخواب تو زخم داری، خون ازت رفته.
پتو رو تا روی شکمم بالا کشیدم.
- چشم، الان میخوابم.
سُرمه بلند شد و شالش رو روی سرش مرتب کرد.
- عمه جان! منم میرم خونه یهکم استراحت کنم.
عمه خانم روی مبل تک نفره نشست.
- تا خونه بری که چی، برو همین اتاق استراحت کن.
- یهکم کار دارم.
- بری تا بشینی گریه کنی؟
سُرمه دستپاچه شد، سرش رو پایین انداخت و آروم گفت:
- نه.
برای اینکه جَو رو عوض کنم، نیمخیز شدم و خطاب به سُرمه.
- بیزحمت اگه میتونی برو از صندقعقب ماشینم یه مقدار خرت و پرته بیارشون. اون روز خرید کردم.
تندتند سرش رو بالا و پایین کرد.
- حتماً، سوییچتون کجاست؟
به سوییچ روی جلو مبلیِ چوبی اشاره کردم.
- اونجاست، چترم جلوی ورودیه.
سُرمه سویچ رو برداشت و سریع بدون چتر به بیرون رفت.
عمه خانم آهی کشید، عینکش رو از روی چشمهاش برداشت و نم چشمهاش رو گرفت و گفت:
- کبابم برای این دختر! کارش شده گریه و زاری. به منم نمیگه اون نومزدش چی کرده که ازش زده شد.
- بهش فرصت بدین، اون تو بدترین دوران زندگیشه؛ منم پا به پای شما هواش رو دارم.
عمه خانم عینکش رو روی چشمهاش گذاشت و لبخندی عمیق زد.
- خدا خیرت بده، این دختر کسی رو نداره، در حقش برادری کن.
- رفیق؟!
- بله! دوتا رفیق از جنس مخالف.
گونههاش سرخ شد و آروم گفت:
- من تا به حال رفیقِ پسر نداشتم.
اَبروهام رو بالا و پایین کردم، با لبخند گفتم:
- منم با غیر همجنسم رفاقت نداشتم.
دستم رو مشت کردم و جلوش گرفتم.
- اگه موافقی بزن قدش.
بعد کمی تعلل، دستش رو مشت کرد. مشتم رو که خیلی بزرگتر از دست اون بود رو به مشتش کوبیدم. لبخند کمجونی زد و سریع دستش رو عقب کشید.
- رفیقتم تا آخر عمرم، خودم شوهرت میدم، خودم عمو و دایی بچههات میشم.
چشمهاش گرد شد و گفت:
- من هیچوقت ازدواج نمیکنم.
خندیدم، سرم رو نزدیک صورتش بردم.
- اصلاً ببین برات شوهر پیدا میشه؟ البته اگه سیامک رو فاکتور بگیریم.
لبش رو به دندون گرفت و تو چشمهام خیره شد.
- آقا فرهاد اسم سیامک رو نیارین که عصبی میشم.
- فرهاد.
سؤالی نگاهم کرد. دستگیرهی پنجره رو گرفتم و بلند شدم.
- فرهادم، آقاش رو حذف کن، رفیقها به اسم کوچیک همدیگه رو صدا میزنن.
سرش رو بلند کرد و معذب گفت:
- ازم که بزرگترین.
چشم راستم رو ریز کردم و پرسیدم:
- چند سال؟
- هشت.
سری تکون دادم و بهطرف رختخواب رفتم، روی تشک نشستم، با احتیاط دراز کشیدم.
- نچنچ چه دقیق؟!
تا خواست جوابم رو بده عمه خانم از اتاق بیرون اومد. تسبیحش رو دور مچ دستش پیچوند و با تحکم خطاب به من.
- وا مادر شما که بیداری! بخواب تو زخم داری، خون ازت رفته.
پتو رو تا روی شکمم بالا کشیدم.
- چشم، الان میخوابم.
سُرمه بلند شد و شالش رو روی سرش مرتب کرد.
- عمه جان! منم میرم خونه یهکم استراحت کنم.
عمه خانم روی مبل تک نفره نشست.
- تا خونه بری که چی، برو همین اتاق استراحت کن.
- یهکم کار دارم.
- بری تا بشینی گریه کنی؟
سُرمه دستپاچه شد، سرش رو پایین انداخت و آروم گفت:
- نه.
برای اینکه جَو رو عوض کنم، نیمخیز شدم و خطاب به سُرمه.
- بیزحمت اگه میتونی برو از صندقعقب ماشینم یه مقدار خرت و پرته بیارشون. اون روز خرید کردم.
تندتند سرش رو بالا و پایین کرد.
- حتماً، سوییچتون کجاست؟
به سوییچ روی جلو مبلیِ چوبی اشاره کردم.
- اونجاست، چترم جلوی ورودیه.
سُرمه سویچ رو برداشت و سریع بدون چتر به بیرون رفت.
عمه خانم آهی کشید، عینکش رو از روی چشمهاش برداشت و نم چشمهاش رو گرفت و گفت:
- کبابم برای این دختر! کارش شده گریه و زاری. به منم نمیگه اون نومزدش چی کرده که ازش زده شد.
- بهش فرصت بدین، اون تو بدترین دوران زندگیشه؛ منم پا به پای شما هواش رو دارم.
عمه خانم عینکش رو روی چشمهاش گذاشت و لبخندی عمیق زد.
- خدا خیرت بده، این دختر کسی رو نداره، در حقش برادری کن.
آخرین ویرایش توسط مدیر: