- Apr
- 68
- 829
- مدالها
- 2
- باشه، ممنون. فقط من هنوز فامیل شریفتون رو نمیدونم.
- من غلامی هستم.
- خوشبختم. اجازه هست برم؟
- آره، فقط اینکه مدارکتون رو تحویل منشی بدید، این یک. دوم اینکه کلاسهای ما مختلطه و سن شما هم کمه. مراقب یهسری رفتارها و برخوردها باشید.
- بله، متوجه هستم. با اجازه.
از جاش بلند شد و اومد اینور میز و گفت:
- خوش آمدین.
از اتاق زدم بیرون و رفتم پیش منشی. مدارک رو تحویلش دادم و گفتم:
- چقدر طول میکشه، خانم منشی؟
- عجله دارید؟
دستم رو گذاشتم رو میزش و با لحن تمسخرآمیزی گفتم:
- عجله من رو داره، خانم.
سرش رو آورد بالا و کمی خندید و گفت:
- پس شما هم آره؟
یکم نگاهش کردم.
- نه، من نه هستم. آره بیرون منتظر نشسته.
دستم روی میز بلندش بود که یک نفر ایستاد کنارم و گفت:
- خانم منشی، شهریهی این ماه رو میخواستم پرداخت کنم.
برگشتم به سمتش... هانیه بود. اونم برگشت سمت من و نگاهش قفل شد توی نگاهم. با سرفهی منشی، جفتمون به خودمون اومدیم.
هانیه: س... س... سلا... سلام.
- سلام، خوب هستی شما؟
- به خوبی شما.
منشی: همدیگه رو میشناسید؟
- بله، ایشون رو میشناسم من.
- علی آقا، شما هم برای ثبتنام اومدی؟
- من تدریس برداشتم اینجا.
- جدی؟ چه جالب!
- شما اینجا کلاس داری؟
- اوهوم.
منشی شالش رو مرتب کرد و گفت:
- آقای سام، کارای شما تموم شد. باهاتون تماس میگیرم.
- تشکر. هانیه خانم، شما الان میمونی؟
- من نه، فقط اومدم برای پرداخت شهریه.
- پس منتظر میمونم، با هم بریم.
- چی؟
منشی یه نگاهی خاصی کرد و سرش رو انداخت پایین و به کارش مشغول شد.
- هیچی.
- باشه، فقط مزاحمتون نباشم الان؟ عجله ندارید؟
- نه، عجله کجا بود؟
منشی: نه، آقای سام عجله اصلاً نداره.
یه لبخندی زدم و خداحافظی کردم. رفتم بیرون، عینک دودیم رو زدم و منتظرش وایستادم تا بیاد. وقتی که اومد، یه نگاه کلی بهش کردم. دختر خوب و زیبایی بود. یه شلوار لی قد ۹۰، یه جفت کفش اسپرت سفید، شال آبی تیره و یه مانتوی چهارخونهی تقریباً آبی. در کل، خوب بود.
- من غلامی هستم.
- خوشبختم. اجازه هست برم؟
- آره، فقط اینکه مدارکتون رو تحویل منشی بدید، این یک. دوم اینکه کلاسهای ما مختلطه و سن شما هم کمه. مراقب یهسری رفتارها و برخوردها باشید.
- بله، متوجه هستم. با اجازه.
از جاش بلند شد و اومد اینور میز و گفت:
- خوش آمدین.
از اتاق زدم بیرون و رفتم پیش منشی. مدارک رو تحویلش دادم و گفتم:
- چقدر طول میکشه، خانم منشی؟
- عجله دارید؟
دستم رو گذاشتم رو میزش و با لحن تمسخرآمیزی گفتم:
- عجله من رو داره، خانم.
سرش رو آورد بالا و کمی خندید و گفت:
- پس شما هم آره؟
یکم نگاهش کردم.
- نه، من نه هستم. آره بیرون منتظر نشسته.
دستم روی میز بلندش بود که یک نفر ایستاد کنارم و گفت:
- خانم منشی، شهریهی این ماه رو میخواستم پرداخت کنم.
برگشتم به سمتش... هانیه بود. اونم برگشت سمت من و نگاهش قفل شد توی نگاهم. با سرفهی منشی، جفتمون به خودمون اومدیم.
هانیه: س... س... سلا... سلام.
- سلام، خوب هستی شما؟
- به خوبی شما.
منشی: همدیگه رو میشناسید؟
- بله، ایشون رو میشناسم من.
- علی آقا، شما هم برای ثبتنام اومدی؟
- من تدریس برداشتم اینجا.
- جدی؟ چه جالب!
- شما اینجا کلاس داری؟
- اوهوم.
منشی شالش رو مرتب کرد و گفت:
- آقای سام، کارای شما تموم شد. باهاتون تماس میگیرم.
- تشکر. هانیه خانم، شما الان میمونی؟
- من نه، فقط اومدم برای پرداخت شهریه.
- پس منتظر میمونم، با هم بریم.
- چی؟
منشی یه نگاهی خاصی کرد و سرش رو انداخت پایین و به کارش مشغول شد.
- هیچی.
- باشه، فقط مزاحمتون نباشم الان؟ عجله ندارید؟
- نه، عجله کجا بود؟
منشی: نه، آقای سام عجله اصلاً نداره.
یه لبخندی زدم و خداحافظی کردم. رفتم بیرون، عینک دودیم رو زدم و منتظرش وایستادم تا بیاد. وقتی که اومد، یه نگاه کلی بهش کردم. دختر خوب و زیبایی بود. یه شلوار لی قد ۹۰، یه جفت کفش اسپرت سفید، شال آبی تیره و یه مانتوی چهارخونهی تقریباً آبی. در کل، خوب بود.