جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار امیر خسرو دهلوی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *نبوا* با نام اشعار امیر خسرو دهلوی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,383 بازدید, 109 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار امیر خسرو دهلوی
نویسنده موضوع *نبوا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
رو زردی از من است ز چشم سیه گرم
ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم

من دانم ولی که شده ست آب جوی او
کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم

در جستن شکوفه روی تو شد روان
بادی که از جوانی خود بود در سرم

اکنون که مر مرا غم تو سرخ روی کرد
پیش که گویم این غم و این زر کجا برم؟

بگشا نقاب کز رخ چون آفتاب تو
روز فرود رفته خود را برآورم

دل چون چراغ سوخته شد ز آتش فراق
از شام غم هنوز به تاریکی اندرم

سودای خاک پای تو تا در سر من است
سر در کلاه سبز فلک در نیاورم

من خسروم، ولیک نگر کز فراق تو
گویی که از نگارش شاپور دفترم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
عمری در آرزوی تو رفتست و می‌رود
صبرم به جستجوی تو رفته است و می‌رود

رفتی و بوی زلف تو ماند و هزار دل
دنبال تو به بوی تو رفتست و می‌رود
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
رفتی همانا وه که من زنده بمانم در غمت
یارب، کجا یابم دگر آن صبر وقتی بوده را

کشتی مرا و نیستم غم جز غم نادیدنت
گر می توانی باز بخش این جان نابخشوده را
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
«خسرو!» مَنال بهرِ دلِ گمشده به درد
کالاش کن حلال، که دزد تو آشناست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
بیا بر دوستان -ای جان!- روا کن
هر آن تیرت که بر دشمن خطا رفت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ز عشقت بیقرارم، با که گویم؟

ز هجرت خوار و زارم، با که گویم؟

نمی پرسی ز احوالم که چونی

پریشان روزگارم، با که گویم؟

دلم بردی، غمِ کارم نخوردی

خراب است روزگارم، با که گویم؟
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
یار اگر برگشت در تیمار بودن هم خوش است
ور شکیبایی بود بی یار بودن هم خوش است

عزتی گر نیست ما را نزد خوبان، عیب نیست
عاشقان را پیش خوبان خوار بودن هم خوش است

جنگهای او خوش است ار آشتی را جا بود
وزعتاب و خشم در آزار بودن هم خوش است

گر چه خفتن خوش بود با یار در شبهای وصل
لیک در شبهای غم بیدار بودن هم خوش است
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چه اقبالست این یارب که دولت داده‌ای ما را
که در کوی فراموشان گذرشد یار زیبا را

بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع
بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را

تماشا می‌کنم این قد قیامت می‌کند یا رب
که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
تقدیر که یک چند مرا از تو جدا داشت
از جان گله دارم که مرا زنده چرا داشت؟

اندوه جدایی ز کسی پرس که یک چند
دور فلک از صحبت یارانش جدا داشت

داغ دگر این است که از گریه بشستم
آن داغ که دامانت ز خون دل ما داشت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
رفتی از پیش من و نقش تو از پیش نرفت
کیست کو دید به رخسار تو وز خویش نرفت

تا ترا دیدم، کم رفت خیالت ز دلم
کم چه باشد که خود خاطر من خویش نرفت

هیچ گاهی به سوی بند نیایی، آری
هیچ کاری به مراد دل درویش نرفت

شب کنی وعده و فردات ز خاطر برود
از تو این ناز و فراموشی و فرویش نرفت

بی سبب نیست گذرهای خیالت بر من
بی سبب گرگ مکابر به سوی میش نرفت

تیر مژگان ترا جستن دلها کیش است
عالمی کشته شد و تیر تو از کیش نرفت

من رسوا شده را خودکش و مفگن به رقیب
که بدین روز کسی پیش بداندیش نرفت

دل به مرهم چه گذاریم که بر یاد لبت
هیچ وقتی دل ما را نمک از ریش نرفت

خسروا، تن زن و بنشین پس کار خود، از آنک
جگرت خون شد و کار دلت از پیش نرفت
 
بالا پایین