- Jun
- 276
- 2,661
- مدالها
- 2
پریسا: چه حرکتی؟!
الینا: خب اونموقعه یعنی قبل از اینکه بخواد با داداشم نامزد باشه قبلش آرمان با یه دختر دیگه نامزد بود ولی مهیسا با نقشه جلو میاد و وقتی که یهویی آرمان رو وسط کافهایی که اون رو نامزد قبلی آرمان میخواسته بیاد بغل میکنه همه چیز بهم میخوره و ماماناینا هم از خدا خواسته تا محبوبه یا همون نامزد سابق از آرمان جدا میشه میرن سراغ مهیسا اون موقعه هم آرمان زیاد مانع نشد یعنی مانع میشد ولی خب بخاطر اینکه ماماناینا ناراحت نشن مجبور شد بمونه تا الان که دیگه میخواد همه چیز رو بهم بزنه.
حرفهاش قابل باور نبود فکر نمیکردم مهیسا بخواد اینجور کنه و به راحتی برای خوشحالی خودش زندگی دو نفر رو اینجور از هم بپاشه.
پریسا: باور نمیکنم... .
الینا: میدونم ولی باور کن.
پریسا: الینا، لطفا قضیه من رو بگو.
الینا خیره نگاهم کرد ولی استرس توی چهرهاش بیداد میزد اما شروع کرد:
- خب من تو و فادیا و آرمان و فرزاد و سام یه اکیپ بودیم و شما قبلا با هم بودید و یه رابطه کاملا عاشقانه داشتید و این رو همه یعنی من و فادیا و آرمان و مهیسا و فرزاد میدونستیم اما طی یه اتفاق یعنی یه حرف از سام زد زیر همه چیز و قضیه این بود که سام توی اون مدت زمان که با تو بود از یه دختر دیگه خوشش اومده بود و اومد و به تو گفت که نمیتونه ادامه بده و اینجور شد که تو هم از ناراحتی و عصبانیت زیاد خودت رو از پنجره انداختی پایین و اینجور که معلومه سام حرفهایی بهت زده که اگه گذشته رو به یاد بیاری چیزی جز نفرت و انتقام توی ذهنت شکل نمیگیره و از همین ما میترسیم.
حرفهای الینا انگار روم سنگینی میکرد و قدرت باور نداشتم.
پریسا: ی... یعنی من و سام با هم... .
الینا: آره همدیگه رو دوست داشتین ولی سام لغزید.
سرم یهو درد گرفت و نشستم. الینا با ترس اومد نزدیکم و باهام حرف میزد اما من متوجه نمیشدم چی میگه. اطراف داشت کمکم تار میشد بزور خودم رو سر پا نگه داشتم و دوباره به خونه خودمون برگشتیم... .
الینا: خب اونموقعه یعنی قبل از اینکه بخواد با داداشم نامزد باشه قبلش آرمان با یه دختر دیگه نامزد بود ولی مهیسا با نقشه جلو میاد و وقتی که یهویی آرمان رو وسط کافهایی که اون رو نامزد قبلی آرمان میخواسته بیاد بغل میکنه همه چیز بهم میخوره و ماماناینا هم از خدا خواسته تا محبوبه یا همون نامزد سابق از آرمان جدا میشه میرن سراغ مهیسا اون موقعه هم آرمان زیاد مانع نشد یعنی مانع میشد ولی خب بخاطر اینکه ماماناینا ناراحت نشن مجبور شد بمونه تا الان که دیگه میخواد همه چیز رو بهم بزنه.
حرفهاش قابل باور نبود فکر نمیکردم مهیسا بخواد اینجور کنه و به راحتی برای خوشحالی خودش زندگی دو نفر رو اینجور از هم بپاشه.
پریسا: باور نمیکنم... .
الینا: میدونم ولی باور کن.
پریسا: الینا، لطفا قضیه من رو بگو.
الینا خیره نگاهم کرد ولی استرس توی چهرهاش بیداد میزد اما شروع کرد:
- خب من تو و فادیا و آرمان و فرزاد و سام یه اکیپ بودیم و شما قبلا با هم بودید و یه رابطه کاملا عاشقانه داشتید و این رو همه یعنی من و فادیا و آرمان و مهیسا و فرزاد میدونستیم اما طی یه اتفاق یعنی یه حرف از سام زد زیر همه چیز و قضیه این بود که سام توی اون مدت زمان که با تو بود از یه دختر دیگه خوشش اومده بود و اومد و به تو گفت که نمیتونه ادامه بده و اینجور شد که تو هم از ناراحتی و عصبانیت زیاد خودت رو از پنجره انداختی پایین و اینجور که معلومه سام حرفهایی بهت زده که اگه گذشته رو به یاد بیاری چیزی جز نفرت و انتقام توی ذهنت شکل نمیگیره و از همین ما میترسیم.
حرفهای الینا انگار روم سنگینی میکرد و قدرت باور نداشتم.
پریسا: ی... یعنی من و سام با هم... .
الینا: آره همدیگه رو دوست داشتین ولی سام لغزید.
سرم یهو درد گرفت و نشستم. الینا با ترس اومد نزدیکم و باهام حرف میزد اما من متوجه نمیشدم چی میگه. اطراف داشت کمکم تار میشد بزور خودم رو سر پا نگه داشتم و دوباره به خونه خودمون برگشتیم... .
آخرین ویرایش: