- Mar
- 123
- 761
- مدالها
- 2
چشمام رو ماساژ میدم دیگه داشتم از سوال های بی معنیش حرصم در میومد این بار دستش رو مهکم تر میگیرم و در ماشین رو براش باز میکنم و هلش میدم داخل خودمم ماشین و دور میزنم و سوار میشم و راه میوفتم تو راه بهش میگم
_آدرس خونتون کجاست
فرزانه _بچه که بودم بابام گفت نباید آدرس خونت رو به یه غریبه بدی
نگاه تندی بهش میکنمو خیابون رو دور میزنم که فرزانه هول و ولا دستش رو بند بازوم میکنه و میگه
فرزانه _چی کار میکنی دیونه قرار بود ببریم خونه
_من آدرس جایی رو که بلد نیستم نمیرم
فرزانه _خیلی خب از اول بگو باشه آدرس و بهت میدم اینکه ناراحتی نداره
_خیلی پرویی به والله
بعد چند دقیقه ای کنار خونشون پارک میکنم و میگم
_کلک تو کارت نباشه پلاستیک رو میدی و زود بر میگردی باشه
باسر اشاره ای کرد و از ماشین پیاده شد از پشت شیشه ماشین میبینم که زنگ در خونه رو میزنه و صبر میکنه تادر خونه رو براش باز کنن وقتی باز کرد داخل رفت و درم بست یه تای ابروم بالا پرید یعنی من قال گزاشت و رفت ای تو روحت دختر چشم سفید چند دقیقه ای صبر کردم وقتی صبرم طاق شد می خواستم از ماشین پیاده شم که دوباره در خونه باز شد و فرزانه بیرون اومد ولی لباسش عوض شده بود یعنی به این سرعت رفت لباسش رو عوض کرد و اومدچه دختر فرضی
فرزانه ☆☆☆
من دارم برای نجات جونش بهش میگم گمشو این پیداش میشه خرید ها رو به بیبی میدم وهمین طور که لباسم رو عوض میکنم میگم
_بیبی من تا یه جایی میرم و زود میام اگه مهران پرسید کجاست بگو رفته با دختر عمه سحر بازار برای خرید پارچه
بیبی از اتاق سرک میکشه و میگه
بیبی _او دختر دردسر درست نکنی مورَ بچاره کنی (دختر دردسر درست نکنی و مارو بیچاره کنی )
_نه بیبی نگران نباش زود میام
بعد کیفم رو بر میدارم و از خونه بیرون میزنم که امیر رو در حال پیاده شدن دیدم لبخند مرموزی میزنم و دست به کمر میگم
_چیه در میرم
امیر متفکرانه به من گوشه چشمش رو میخارونه و میگه _از تو بعید هم نیست که خود قلابیت رو پیشم بفرستی تا در بری
این حرفش اخم میکنم و نزدیکش می ایستم
امیر _لباس تو عوض کردی
_نه همونه فقط دادم دکورش رو عوض کنن
امیر با لبخندی که گوشه لبش جا خوش کرده انگشت اشارش رو دایره وار روی گونه ام میکشه و میگه
امیر_مثل همیشه جزاب و خوردنی
دستش رو پس میزنم ودرحالی که سوار ماشین میشم میگم _اونوقت جواب مهران رو باید خودت بدی که چرا خواهرش رو خوردی
امیر_اونکه بله ولی نه اینکه برای آقا مهران مهم هم هستی
با ناز میگم _پس چیه چی فکر کردی اون منو خیلی دوست داره
امیر _اوه بله بله اون که صد در صد پس اون منم روی صورتت خود نمایی میکنه یا یا من بودم نزاشتم درس بخونی
یهویی چهرم گرفته شد که امیر هم متوجه شد سوار ماشین شدم امیر گفت
امیر_ببخشید فرزانه نمی خواستم ناراحتت کنم
_مهم نیست بعضیا آفریده میشن برای ناراحتی مردم که با حرفاشون گند بزنن به همه چی ریدی امیر
امیر منظور حرفم رو به خودش گرفت و با اخم ماشین رو حرکت داد اصلا به درک به خودش بگیره مگه من دل ندادم که همش می شاشه به بحثمون منم صورتم رو سمت آینه ماشین میبرم و به آسمان گرفته همیشگی شهر تهران میدوزم آه هوا خیلی بده حتما بارون میاد تا دل این آسمون صاف بشه شاید دل آسمونم مثل من پره و دلش یه دل سیر گریه میخواد چقدر من تنهام کسی رو هم ندارم و گیر یه مشت آدم زور گو افتادم
_آدرس خونتون کجاست
فرزانه _بچه که بودم بابام گفت نباید آدرس خونت رو به یه غریبه بدی
نگاه تندی بهش میکنمو خیابون رو دور میزنم که فرزانه هول و ولا دستش رو بند بازوم میکنه و میگه
فرزانه _چی کار میکنی دیونه قرار بود ببریم خونه
_من آدرس جایی رو که بلد نیستم نمیرم
فرزانه _خیلی خب از اول بگو باشه آدرس و بهت میدم اینکه ناراحتی نداره
_خیلی پرویی به والله
بعد چند دقیقه ای کنار خونشون پارک میکنم و میگم
_کلک تو کارت نباشه پلاستیک رو میدی و زود بر میگردی باشه
باسر اشاره ای کرد و از ماشین پیاده شد از پشت شیشه ماشین میبینم که زنگ در خونه رو میزنه و صبر میکنه تادر خونه رو براش باز کنن وقتی باز کرد داخل رفت و درم بست یه تای ابروم بالا پرید یعنی من قال گزاشت و رفت ای تو روحت دختر چشم سفید چند دقیقه ای صبر کردم وقتی صبرم طاق شد می خواستم از ماشین پیاده شم که دوباره در خونه باز شد و فرزانه بیرون اومد ولی لباسش عوض شده بود یعنی به این سرعت رفت لباسش رو عوض کرد و اومدچه دختر فرضی
فرزانه ☆☆☆
من دارم برای نجات جونش بهش میگم گمشو این پیداش میشه خرید ها رو به بیبی میدم وهمین طور که لباسم رو عوض میکنم میگم
_بیبی من تا یه جایی میرم و زود میام اگه مهران پرسید کجاست بگو رفته با دختر عمه سحر بازار برای خرید پارچه
بیبی از اتاق سرک میکشه و میگه
بیبی _او دختر دردسر درست نکنی مورَ بچاره کنی (دختر دردسر درست نکنی و مارو بیچاره کنی )
_نه بیبی نگران نباش زود میام
بعد کیفم رو بر میدارم و از خونه بیرون میزنم که امیر رو در حال پیاده شدن دیدم لبخند مرموزی میزنم و دست به کمر میگم
_چیه در میرم
امیر متفکرانه به من گوشه چشمش رو میخارونه و میگه _از تو بعید هم نیست که خود قلابیت رو پیشم بفرستی تا در بری
این حرفش اخم میکنم و نزدیکش می ایستم
امیر _لباس تو عوض کردی
_نه همونه فقط دادم دکورش رو عوض کنن
امیر با لبخندی که گوشه لبش جا خوش کرده انگشت اشارش رو دایره وار روی گونه ام میکشه و میگه
امیر_مثل همیشه جزاب و خوردنی
دستش رو پس میزنم ودرحالی که سوار ماشین میشم میگم _اونوقت جواب مهران رو باید خودت بدی که چرا خواهرش رو خوردی
امیر_اونکه بله ولی نه اینکه برای آقا مهران مهم هم هستی
با ناز میگم _پس چیه چی فکر کردی اون منو خیلی دوست داره
امیر _اوه بله بله اون که صد در صد پس اون منم روی صورتت خود نمایی میکنه یا یا من بودم نزاشتم درس بخونی
یهویی چهرم گرفته شد که امیر هم متوجه شد سوار ماشین شدم امیر گفت
امیر_ببخشید فرزانه نمی خواستم ناراحتت کنم
_مهم نیست بعضیا آفریده میشن برای ناراحتی مردم که با حرفاشون گند بزنن به همه چی ریدی امیر
امیر منظور حرفم رو به خودش گرفت و با اخم ماشین رو حرکت داد اصلا به درک به خودش بگیره مگه من دل ندادم که همش می شاشه به بحثمون منم صورتم رو سمت آینه ماشین میبرم و به آسمان گرفته همیشگی شهر تهران میدوزم آه هوا خیلی بده حتما بارون میاد تا دل این آسمون صاف بشه شاید دل آسمونم مثل من پره و دلش یه دل سیر گریه میخواد چقدر من تنهام کسی رو هم ندارم و گیر یه مشت آدم زور گو افتادم