- Apr
- 699
- 1,997
- مدالها
- 2
منشی خطاب به من گفت:
- وقت قبلی گرفتین؟
سرم رو به نشونهی نه تکون دادم.
منشی: بدون نوبت قبلی نمیتونین ویزیت بشین.
این یعنی یه خرج ویزیت هم میافته روی دستم؟ من فقط میخوام یکم باهاش بحث کنم تا دلم خنک بشه؛ برای شادی دل خودم هم باید پول بدم؟
به طرفش رفتم و گفتم:
- من امروز حتماً باید سوگل... یعنی خانم مقدم رو ببینم.
یه لبخند معنا دار زد که متأسفانه معنیش رو نفهمیدم، گفت:
- خانم مقدم رو میشناسین؟
منظورش چیه؟!
من: بله! دکتره!
زود گفت:
- نه، نه! منظورم بیرون از کاره.
صبر کنم ببینم! الان داره اون دختره رو به من میچسبونه؟ چه تاکتیک بدی برای شوهر دادن سوگل خانمش پیدا کرده. من باید از این فرصت استفاده کنم مگه نه؟!
لبخند زدم و گفتم:
- بله! باهاشون آشنایی دارم.
ذوق زده شد و دستهاش رو جلوی دهانش گرفت. اینقدر بی شوهری بیداد میکنه که این بدبخت شگفت زده شده؟
کمی بلند گفت:
- چرا از شما چیزی به من نگفته؟ نگفته بود قصد ازدواج داره.
الان زنم داد آره؟ جالب شد؛ اصلاً خدا رو چه دیدی؟ شاید بختم همینجا باز شد و زن گرفتم.
یهو دستش رو با طرف تلفن گوشهی میز برد و گفت:
- الان بهشون خبر میدم که کی اومده، اسمتون رو لطف میکنین؟!
ای بابا! چه گیری. الان چی بگم؟
کلاً ذوق زن گرفتن و پول ویزیت ندادن از سرم پرید و گفتم:
- من با ایشون آشنایی دارم اما اونجور که فکر میکنین نیست.
با تعجب گفت:
- نیست؟ یعنی آشنایی خاصی ندارین؟
سرمو به معنای تائید بالا و پایین کردم.
خجالت زده دستش رو از روی تلفن عقب کشید و گفت:
- شرمنده من بد برداشت کردم.
آخرش چیشد؟ یه خرج ویزیت افتاد گردن منِ بدبخت!
خیلی، خیلی، خیلی زیاد طول کشید تا همهی بیمار ها کارشون تموم شد و نوبت من رسید.
پشت در اتاق ایستاده بودم و دستم روی دستگیرهی در بود اما تردید داشتم بازش کنم یا نه؟!
- وقت قبلی گرفتین؟
سرم رو به نشونهی نه تکون دادم.
منشی: بدون نوبت قبلی نمیتونین ویزیت بشین.
این یعنی یه خرج ویزیت هم میافته روی دستم؟ من فقط میخوام یکم باهاش بحث کنم تا دلم خنک بشه؛ برای شادی دل خودم هم باید پول بدم؟
به طرفش رفتم و گفتم:
- من امروز حتماً باید سوگل... یعنی خانم مقدم رو ببینم.
یه لبخند معنا دار زد که متأسفانه معنیش رو نفهمیدم، گفت:
- خانم مقدم رو میشناسین؟
منظورش چیه؟!
من: بله! دکتره!
زود گفت:
- نه، نه! منظورم بیرون از کاره.
صبر کنم ببینم! الان داره اون دختره رو به من میچسبونه؟ چه تاکتیک بدی برای شوهر دادن سوگل خانمش پیدا کرده. من باید از این فرصت استفاده کنم مگه نه؟!
لبخند زدم و گفتم:
- بله! باهاشون آشنایی دارم.
ذوق زده شد و دستهاش رو جلوی دهانش گرفت. اینقدر بی شوهری بیداد میکنه که این بدبخت شگفت زده شده؟
کمی بلند گفت:
- چرا از شما چیزی به من نگفته؟ نگفته بود قصد ازدواج داره.
الان زنم داد آره؟ جالب شد؛ اصلاً خدا رو چه دیدی؟ شاید بختم همینجا باز شد و زن گرفتم.
یهو دستش رو با طرف تلفن گوشهی میز برد و گفت:
- الان بهشون خبر میدم که کی اومده، اسمتون رو لطف میکنین؟!
ای بابا! چه گیری. الان چی بگم؟
کلاً ذوق زن گرفتن و پول ویزیت ندادن از سرم پرید و گفتم:
- من با ایشون آشنایی دارم اما اونجور که فکر میکنین نیست.
با تعجب گفت:
- نیست؟ یعنی آشنایی خاصی ندارین؟
سرمو به معنای تائید بالا و پایین کردم.
خجالت زده دستش رو از روی تلفن عقب کشید و گفت:
- شرمنده من بد برداشت کردم.
آخرش چیشد؟ یه خرج ویزیت افتاد گردن منِ بدبخت!
خیلی، خیلی، خیلی زیاد طول کشید تا همهی بیمار ها کارشون تموم شد و نوبت من رسید.
پشت در اتاق ایستاده بودم و دستم روی دستگیرهی در بود اما تردید داشتم بازش کنم یا نه؟!
آخرین ویرایش: