- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
که داری هذیون میگی، دستت رو که گرفتم دیدم عین کوره داری تو آتیش میسوزی، حسابی گر گرفته بودی و خلاصه اومدم همه رو هم خبر کردم، تا صبح آیدا بالا سرت بود.
با دهنی باز مونده، نگاهم رو به آیدا دوختم... . لبخند مهربون و البته خستهای بهم زد. اینها چی میگفتن؟ من که حالم خوب بود، تازه من دیشب کلی گریه کرده بودم.
- حالا چی میگفتم؟
شادی:
- والا هیچکس نمیفهمید چی میگی.
مردد نگاهش کردم و گفتم:
- منظورت از هیچک.س؟
فرح:
- شادی چنان جیغ کشان از پلهها اومد پایین و هولزده اسمت رو صدا زد که ما گفتیم یک چیزیت شده... .
شادی چپ چپ نگاهش کرد و گفت:
- و البته چیزی هم شده بود، ندیدی فرهاد هم گفت اگر تا دو ساعت دیگه تبش پایین نیومد باید ببریمش بیمارستان؟
- مگه فرهاد هم بالا اومد؟
مهرموش:
- فرهاد که فرهاده...همه رو تو اتاقت ریختیم، بنده خدا آراد خیلی ترسیده بود. یک جوری سر شادی داد زد:
- ترنم چی؟
با دادی که زد پرده گوشهامون جر خورد.
فرح رو به مهرنوش گفت:
- وقتی دوید، رو بگو!
سمت من چرخید و ادامه داد:
- چنان خیز برداشت و سمت پلهها دوید که بیچاره یکهو پاهاش تو هم پیچ خورد که داشت زمین میخورد.
آیدا:
- یک جوری نگران بالا سرت ایستاده بود و همهش هم اصرار میکرد که به بیمارستان ببریمت، منتهی فرهاد مانع شد و گفت:
- اگر تبت پایین نیومد میبریمت اما بعد که تبت پایین اومد دیگه راضی شد و حرفی نزد.
مهرنوش با خنده گفت:
- اما حال این ستاره بدجور گرفته شد، یک جوری برزخی نگاهت میکرد. بدجور تو برجکش خورد.
آیدا:
- عهعه ما رو باش میگفتیم آدم شده دست از سر کچل آراد برداشته، نگو خانوم با نقشه جلو اومده.
فرح:
- اما ترنم، متین اینجوری نگرانت نبودها هرکی نمیدونست فکر میکرد هنوز بین تو و آراد یک چیزی هست.
اونها حرف میزدن و روح از تن من خارج میشد. آراد؟! نگرانی؟ آراد نگران من شده بود؟ حین دویدن واسه اومدن پیش من سکندری خورده بود؟ مگه میشه؟ چرا من متوجه این اتفاقهات نشدم؟ یعنی آرادی که نم پس نمیده و هیچوقت هیچک.س نمیتونه بفهمه به چی فکر میکنه و یا در لحظه چه حسی داره یک جوری رفتار کرده که اینها متوجه این دلنگرانیه شدن؟ اصلاً مگه همچین چیزی میشه؟!
فرح چشمکی زد و گفت:
- شاید هم باشه.
گنگ بهشون نگاه میکردم، چی باید میگفتم
مهرنوش:
- بدت نیاد ترنم ولی من که از متین لجم گرفته.
کنجکاو پرسیدم:
- چرا؟
مهرنوش:
- فرهاد کیف پزشکیش همراهش بود، تببُر هم داشت بهت داد اما گفت: باید تا دوساعت بالا سرت باشیم که مدام تبت رو چک و پاشویَت کنیم.
خب همه انتظار داشتن متین بگه باشه حله، اینکارو میکنم یا پیشنهاد بده ببریمت بیمارستان ولی گفت:
با دهنی باز مونده، نگاهم رو به آیدا دوختم... . لبخند مهربون و البته خستهای بهم زد. اینها چی میگفتن؟ من که حالم خوب بود، تازه من دیشب کلی گریه کرده بودم.
- حالا چی میگفتم؟
شادی:
- والا هیچکس نمیفهمید چی میگی.
مردد نگاهش کردم و گفتم:
- منظورت از هیچک.س؟
فرح:
- شادی چنان جیغ کشان از پلهها اومد پایین و هولزده اسمت رو صدا زد که ما گفتیم یک چیزیت شده... .
شادی چپ چپ نگاهش کرد و گفت:
- و البته چیزی هم شده بود، ندیدی فرهاد هم گفت اگر تا دو ساعت دیگه تبش پایین نیومد باید ببریمش بیمارستان؟
- مگه فرهاد هم بالا اومد؟
مهرموش:
- فرهاد که فرهاده...همه رو تو اتاقت ریختیم، بنده خدا آراد خیلی ترسیده بود. یک جوری سر شادی داد زد:
- ترنم چی؟
با دادی که زد پرده گوشهامون جر خورد.
فرح رو به مهرنوش گفت:
- وقتی دوید، رو بگو!
سمت من چرخید و ادامه داد:
- چنان خیز برداشت و سمت پلهها دوید که بیچاره یکهو پاهاش تو هم پیچ خورد که داشت زمین میخورد.
آیدا:
- یک جوری نگران بالا سرت ایستاده بود و همهش هم اصرار میکرد که به بیمارستان ببریمت، منتهی فرهاد مانع شد و گفت:
- اگر تبت پایین نیومد میبریمت اما بعد که تبت پایین اومد دیگه راضی شد و حرفی نزد.
مهرنوش با خنده گفت:
- اما حال این ستاره بدجور گرفته شد، یک جوری برزخی نگاهت میکرد. بدجور تو برجکش خورد.
آیدا:
- عهعه ما رو باش میگفتیم آدم شده دست از سر کچل آراد برداشته، نگو خانوم با نقشه جلو اومده.
فرح:
- اما ترنم، متین اینجوری نگرانت نبودها هرکی نمیدونست فکر میکرد هنوز بین تو و آراد یک چیزی هست.
اونها حرف میزدن و روح از تن من خارج میشد. آراد؟! نگرانی؟ آراد نگران من شده بود؟ حین دویدن واسه اومدن پیش من سکندری خورده بود؟ مگه میشه؟ چرا من متوجه این اتفاقهات نشدم؟ یعنی آرادی که نم پس نمیده و هیچوقت هیچک.س نمیتونه بفهمه به چی فکر میکنه و یا در لحظه چه حسی داره یک جوری رفتار کرده که اینها متوجه این دلنگرانیه شدن؟ اصلاً مگه همچین چیزی میشه؟!
فرح چشمکی زد و گفت:
- شاید هم باشه.
گنگ بهشون نگاه میکردم، چی باید میگفتم
مهرنوش:
- بدت نیاد ترنم ولی من که از متین لجم گرفته.
کنجکاو پرسیدم:
- چرا؟
مهرنوش:
- فرهاد کیف پزشکیش همراهش بود، تببُر هم داشت بهت داد اما گفت: باید تا دوساعت بالا سرت باشیم که مدام تبت رو چک و پاشویَت کنیم.
خب همه انتظار داشتن متین بگه باشه حله، اینکارو میکنم یا پیشنهاد بده ببریمت بیمارستان ولی گفت:
آخرین ویرایش توسط مدیر: