- Apr
- 1,404
- 20,105
- مدالها
- 7
همتا نگاه اشکآلودش را به شهاب دوخت. این لکنت زبان از شهاب دور از انتظار بود. گریه و سیلی خورده را فراموش کرد و دست زیر بغل برادر گرفت. از درب خارج شدند و یوسف را صدا زد.
با رفتن آنها زهره و ارغوان هاج و واج نگاهی بهم انداختند. با حرفهایی که شهاب زده بود، دلش به ماندن نبود. آرام در گوش ارغوان پچ زد.
- ارغوان بریم دیگه! مگه ندیدی آقاشهاب چی گفت؟!
نه! باورش نمیشد! پدر و مادرش این گونه که او تعریف میکرد نبودند. محال است پدرش نامردی کرده باشد و فروغ را رها کرده باشد، اما حالا گیریم همین باشد که او میگوید، وقتی همهی آنها مردهاند، شخم زدن و به لجن کشیدن آنها و گذشته، چه سودی برایش دارد که رهایشان نمیکند؟ تنها یک چیز در سرش میچرخید؛ اگر دردش انتقام بود و با طلعت تمام کرده بود؛ پس کمک به او و پدرش بعد از این همه سال چه بود؟ جرات به خرج داد و در حالی که صدایش میلرزید، دستی به موی بیرون آمده از شال مشکیاش کشید و آن را به پشت گوش انداخت.
- اینهایی که گفتین همهی حقیقت نیست؛ محاله پدرم نامرد باشه! در ضمن اینهایی که میگین تموم شده و تکتکشون الان دیگه نیستن؛ بعد این همه سال ربطش به من چیه؟
فهمیده بود که یک چیزی این وسط وجود دارد که او سر درنمیآورد. آمد جواب دخترک را بدهد، اما تپش قلب نامنظم و درد پیچیده در قفسه سی*ن*هاش نشانه از فشار خون بالایش را میداد. دست به دسته مبل زد و با گرفتن قفسهی سی*ن*ه و همزمان سرش روی مبل ولو شد و از برخورد عصا با پارکت صدای بدی ایجاد کرد. زهره که این علائم را در مادربزرگش هم دیده بود از کنار ارغوان با شتاب بهسمتش دوید. روی زانوهایش خم شد و با نگرانی لبهایش را تکان داد.
-آقا! آقا خوبین؟ مشکل فشار دارین؟
با بیحالی سر تکان داد. زهره نگاهش را به خاتون مات شده دوخت. با هجی کردن نامش، چشم از جای خالی آن دو گرفت و به صورت گندمگون او دوخت و با نگرانی که در صدایش موج میزد لب زد.
- آقا دردتون به جونم این چه کاری بود آخه؟ قرصتون تو جیبتونه؟
با رفتن آنها زهره و ارغوان هاج و واج نگاهی بهم انداختند. با حرفهایی که شهاب زده بود، دلش به ماندن نبود. آرام در گوش ارغوان پچ زد.
- ارغوان بریم دیگه! مگه ندیدی آقاشهاب چی گفت؟!
نه! باورش نمیشد! پدر و مادرش این گونه که او تعریف میکرد نبودند. محال است پدرش نامردی کرده باشد و فروغ را رها کرده باشد، اما حالا گیریم همین باشد که او میگوید، وقتی همهی آنها مردهاند، شخم زدن و به لجن کشیدن آنها و گذشته، چه سودی برایش دارد که رهایشان نمیکند؟ تنها یک چیز در سرش میچرخید؛ اگر دردش انتقام بود و با طلعت تمام کرده بود؛ پس کمک به او و پدرش بعد از این همه سال چه بود؟ جرات به خرج داد و در حالی که صدایش میلرزید، دستی به موی بیرون آمده از شال مشکیاش کشید و آن را به پشت گوش انداخت.
- اینهایی که گفتین همهی حقیقت نیست؛ محاله پدرم نامرد باشه! در ضمن اینهایی که میگین تموم شده و تکتکشون الان دیگه نیستن؛ بعد این همه سال ربطش به من چیه؟
فهمیده بود که یک چیزی این وسط وجود دارد که او سر درنمیآورد. آمد جواب دخترک را بدهد، اما تپش قلب نامنظم و درد پیچیده در قفسه سی*ن*هاش نشانه از فشار خون بالایش را میداد. دست به دسته مبل زد و با گرفتن قفسهی سی*ن*ه و همزمان سرش روی مبل ولو شد و از برخورد عصا با پارکت صدای بدی ایجاد کرد. زهره که این علائم را در مادربزرگش هم دیده بود از کنار ارغوان با شتاب بهسمتش دوید. روی زانوهایش خم شد و با نگرانی لبهایش را تکان داد.
-آقا! آقا خوبین؟ مشکل فشار دارین؟
با بیحالی سر تکان داد. زهره نگاهش را به خاتون مات شده دوخت. با هجی کردن نامش، چشم از جای خالی آن دو گرفت و به صورت گندمگون او دوخت و با نگرانی که در صدایش موج میزد لب زد.
- آقا دردتون به جونم این چه کاری بود آخه؟ قرصتون تو جیبتونه؟
آخرین ویرایش: