- Sep
- 73
- 115
- مدالها
- 2
#پارت_بیست و هشتم
به نظر من سرد شدنه یه نفر توي رابطه مثل اين ميمونه كه رفته باشه تو كما!
کما...
وقتی سرد ميشه برات عزيز ميشه!
تازه قدر روزايی كه بیوقفه بهت محبت ميكرده رو ميفهمی!
تازه ميفهمی هر "عزيزم"گفتنش چقدر با ارزش بوده و تو به چشم يه عادت بهش نگاه كردی!
و حالا همه چيز برعكس ميشه!
يه روزایی بدونِ در نظر گرفتن بدیهات مدام بهت خوبی ميكرده و عاشقانه كنارت بوده و تو بیتفاوت ازش رد شدی و حالا كه اون ديگه مثل قبل به راحتی نميتونه "عزيزم"ی بهت بگه و سرد شده تو يادگرفتی بايد عاشقی كنی و مدام دنبال يه فرصت ميگردی برای جبران!
درست شبيه كسی كه وقتی تویِ كماس برای همه عزيز ميشه و همه بهش محبت ميكنن اما اون حس نميكنه!
اون ديگه زندگيش وابسته به محبت كسی نيست!
اما تاوقتی نرفته تویِ كما با هر محبتی ميتونه يه روز به روزای زندگيش اضافه بشه!
از هر ده نفری كه از يه جايی به بعد قلبشون رو در ميارن و جاش رو با برف پُر ميكنن شايد فقط يه نفر بتونه دوباره قلبش رو بذاره سرجاش ، یه نفر!
درست مثل آدمايی كه ميرن تویِ كما و از بين چندين نفر ممكنه فقط ينفر به زندگی برگرده..
خراب كردن آسونه!
اما هر چيزی كه خراب بشه معلوم نيست قابل ترميم باشه!
هر قلبی دوباره به تپش نميوفته
هر كما رفته ای دوباره چشماشو باز نميكنه!
پیام تو کُمای زندگیش گیر کرد
با لحنی که خوشحال بود رو کرد سمت پیام لبخند ی زد
_ چطوری عشقم دلت برای رهای قشنگت تنگ نشده بود ؟!
اخم کردم تموم فکر ذهنم پیام بود.
پیام سرشو انداخته بود پایین می لرزید ، صدای ضربان قلبش میشنیدم
بمیرم برات...
_ دخترم در چه حالی ؟
با وارد شدن نرگس خانم دنیا دور سرم چرخید ، این امکان نداشت دیگه تحمل شوکه بعدی نداشتم
عصبانی بودم بیشتر از همیشه داد زدم
_ بیشرف تو هنوز زنده ای ، چرا نمردی بسه دیگه تمومش کن...
با داغی صورتم خفه شدم رها انگشتشو تهدید وار جلوی صورتم گرفت
با نفرت خاصی نگاهم کرد که متقابلا با نفرت نگاهش کردم
_ خفه شو زبونت میبرم اگه یه کلمه دیگه بگی
صدای ضعیف و لرزش پیام شنیدم
_ نزنش
با این حرفش بغضم ترکید اشکام پشت سر هم باریدن
_ نریز اون اشکاتو من طاقت دیدن اشکاتو ندارم
با این حرفش بلند تر گریه کردم من فقط آرامش می خواستم اونم با پیام ، من هنوز زندگی نکردم
_ پیام نگو که بعد من عاشق روشنا شدی که باور نمی کنم ، البته زیادم عجیب نیست خلایق هر چی لایق این تو بودی که منو نمی شناختی وگرنه ذات من بد بود ، من از همون اول برای همه بد بودم من همیشه نحس بودم
تفی انداختم تو صورتش
_ خوبه میدونی بی شرف
رها خواست بیاد سمتم که نرگس خانم جلوشو گرفت نگاهمو دوختم به مامان نرگس پوزخندی زدم
_ از شما بعیده نرگس خانم شما چرا شما که غریبه نبودی اونی که اونجا داره عذاب میکشه پسرته
داد زدم
_ پسرته احمق پسرت
_ اون پسر من نیست
دیگه نتونستم چیزی بگم که با حرف بعدی نرگس اخمام رفت تو هم
به نظر من سرد شدنه یه نفر توي رابطه مثل اين ميمونه كه رفته باشه تو كما!
کما...
وقتی سرد ميشه برات عزيز ميشه!
تازه قدر روزايی كه بیوقفه بهت محبت ميكرده رو ميفهمی!
تازه ميفهمی هر "عزيزم"گفتنش چقدر با ارزش بوده و تو به چشم يه عادت بهش نگاه كردی!
و حالا همه چيز برعكس ميشه!
يه روزایی بدونِ در نظر گرفتن بدیهات مدام بهت خوبی ميكرده و عاشقانه كنارت بوده و تو بیتفاوت ازش رد شدی و حالا كه اون ديگه مثل قبل به راحتی نميتونه "عزيزم"ی بهت بگه و سرد شده تو يادگرفتی بايد عاشقی كنی و مدام دنبال يه فرصت ميگردی برای جبران!
درست شبيه كسی كه وقتی تویِ كماس برای همه عزيز ميشه و همه بهش محبت ميكنن اما اون حس نميكنه!
اون ديگه زندگيش وابسته به محبت كسی نيست!
اما تاوقتی نرفته تویِ كما با هر محبتی ميتونه يه روز به روزای زندگيش اضافه بشه!
از هر ده نفری كه از يه جايی به بعد قلبشون رو در ميارن و جاش رو با برف پُر ميكنن شايد فقط يه نفر بتونه دوباره قلبش رو بذاره سرجاش ، یه نفر!
درست مثل آدمايی كه ميرن تویِ كما و از بين چندين نفر ممكنه فقط ينفر به زندگی برگرده..
خراب كردن آسونه!
اما هر چيزی كه خراب بشه معلوم نيست قابل ترميم باشه!
هر قلبی دوباره به تپش نميوفته
هر كما رفته ای دوباره چشماشو باز نميكنه!
پیام تو کُمای زندگیش گیر کرد
با لحنی که خوشحال بود رو کرد سمت پیام لبخند ی زد
_ چطوری عشقم دلت برای رهای قشنگت تنگ نشده بود ؟!
اخم کردم تموم فکر ذهنم پیام بود.
پیام سرشو انداخته بود پایین می لرزید ، صدای ضربان قلبش میشنیدم
بمیرم برات...
_ دخترم در چه حالی ؟
با وارد شدن نرگس خانم دنیا دور سرم چرخید ، این امکان نداشت دیگه تحمل شوکه بعدی نداشتم
عصبانی بودم بیشتر از همیشه داد زدم
_ بیشرف تو هنوز زنده ای ، چرا نمردی بسه دیگه تمومش کن...
با داغی صورتم خفه شدم رها انگشتشو تهدید وار جلوی صورتم گرفت
با نفرت خاصی نگاهم کرد که متقابلا با نفرت نگاهش کردم
_ خفه شو زبونت میبرم اگه یه کلمه دیگه بگی
صدای ضعیف و لرزش پیام شنیدم
_ نزنش
با این حرفش بغضم ترکید اشکام پشت سر هم باریدن
_ نریز اون اشکاتو من طاقت دیدن اشکاتو ندارم
با این حرفش بلند تر گریه کردم من فقط آرامش می خواستم اونم با پیام ، من هنوز زندگی نکردم
_ پیام نگو که بعد من عاشق روشنا شدی که باور نمی کنم ، البته زیادم عجیب نیست خلایق هر چی لایق این تو بودی که منو نمی شناختی وگرنه ذات من بد بود ، من از همون اول برای همه بد بودم من همیشه نحس بودم
تفی انداختم تو صورتش
_ خوبه میدونی بی شرف
رها خواست بیاد سمتم که نرگس خانم جلوشو گرفت نگاهمو دوختم به مامان نرگس پوزخندی زدم
_ از شما بعیده نرگس خانم شما چرا شما که غریبه نبودی اونی که اونجا داره عذاب میکشه پسرته
داد زدم
_ پسرته احمق پسرت
_ اون پسر من نیست
دیگه نتونستم چیزی بگم که با حرف بعدی نرگس اخمام رفت تو هم