- Sep
- 73
- 115
- مدالها
- 2
#فصل_هفتم
#پارت_37
_ بابا به نظرم شما باید اینجا بمونید
_ برای امنیت دخترم هر کاری می کنم
لبخندی به هم زدیم رفتم بالا اتاق کارم که پشت سرم توپراک اومد
_ رزا؟
_ هوم
_ تو جدا با پاشازاده قرارداد بستی؟
خنده ای کردم
_ آره ، یه دویست بار مجانی آماده کن کنار بار های پاشازاده
توپراک با این حرفم داد کشید
_ تو زده به سرت دختر میدونی چیکار کردی مگه اینجا مسجده !
_ تو اون مسجد همونطور که نذری میدن به وقتش خود مسجد هم به درد آدم میخوره
_ اینقدر واسم مسجد نکن رزا تو میفهمی چیکار کردی ؟
عصبی داد زدم
_ توپراک اینجا رئیس منم و من تایین می کنم که چیکار کنیم فهمیدی؟
پوزخندی زد که سمت در رفت مشتی به در زد رفت بیرون...
احمق نفهم ، باید به تو هم جواب پس بدم
وارد اتاق شدم نگاهی تو آینه به خودم کردم ، شلوار گشاد مشکی و نیم تنه مشکی رنگ آستین دار به قول دنیز مناسب امروزم نبود ولی خیلی دوسش داشتم شونه ای بالا انداختم موهام گوجه ای بستم
آرایش کاملی کردم از اتاق اومدم بیرون به سمت اتاق کارم رفتم درو باز کردم وارد بالکن شدم خیره شدم به پشت عمارت که عجیب سر سبز بود . اتاق خودم بالکن رو به در اصلی داشت ولی اینجا آرامش خاصی داشت.
کجا بودم الان کجام؟!
کاش می تونستم از این وضع خلاص بشم
نه پدر مادری داشتم نه رفیقی داشتم که بهش تکیه کنم
اگرم داشتم همشون یه جوری میزدن زیرش
فکر کنم مامانم تو بد شانسی به دنیا آوردتم بعید نیست.
_ رزا ؟
با صدای توپراک به خودم اومدم برگشتم
_ پایین منتظرن ، بریم؟
_ خلیل کجاست ؟
_ رفت کازینو
_ باشه بریم
شونه به شونه توپراک از اتاق خارج شدیم با اون کفشای پاشنه بلندم که صداش باعث میشد همه برگردن سمتت درست مثل فیلما که یه پادشاهی میاد دستت میگیره پوزخندی واسه این افکارم زدم.
با دیدن ساشا و مردی که به جرئت میتونم بگم دوبرابر ساشا بود لبخند کجی زدم به سمت ساشا رفتم با هم دست دادیم
_ سلام خیلی خوش اومدین
تیپ ساشا حرف نداشت چقدر این پسر جذاب بود.
ساشا لبخندی زد نگاهی به مرد کناریش کرد گفت
_ ایشون برادر من شاهد هستن
لبخند کجی زدم برگشتم که با دیدن چشمای شاهد لبخندم محو شد .
_ خوش اومدین
شاهد هیچ واکنشی نشون نداد بی اهمیت بهشون نشستم رو مبل صدا زدم
_ سمیرا پذیرایی کن
ساشا همچنان با لبخند نگاهم می کرد ولی شاهد برعکس ساشا با اخم نگاهم می کرد .
_ نمیخواین معرفی کنین ؟
با حرف ساشا نگاهمو دوختم به توپراک جواب دادم
_ ایشون توپراک رفیق و همکارم هستن
_ خوشبختم
توپراک لبخندی زد
_ همچنین
ساشا نگاهی به اطراف کرد که پرسیدم
_ مشکلی پیش اومده ؟
_ اوم ، بقیه کجان ؟
توپراک جواب داد
_ خیلی کم پیش میاد بیان اینجا
ساشا سری تکون داد
_ خلیل کجاست ؟
با صدای شاهد با تعجب نگاهش کردم ، صداش جوری بود که انگار سال هاست نخوابیده بود .
جواب دادم
_ شرمنده پدرم امروز تشریف ندارن
_ طرف حساب من با پدرتونه نه شما
با این حرف شاهد پوزخندی زدم که ساشا زودتر از من گفت
_ شاهد کارای اصلی خانم بابایی انجام میده
شاهد همونطور که نگاهش به من بود جواب داد
_ فکر نمی کردم خلیل انقدر احمق باشه
با این حرف شاهد عصبی لبخندی زدم ، نباید نشون میدادم عصبانی شدم همونطور که خونسرد نگاهم می کرد خونسرد نگاهش کردم که دیدم نخیر می خواد تا صبح نگاهم کنه
_ خانم آقای شهریاری تشریف آوردن
با صدای سمیرا دنیا رو سرم خراب شد ، نباید فعلا منو میدید ولی انگار چاره ای نبود توپراک به جای من جواب داد
_ سمیرا راهنمایی کن بیاد داخل
یه بار سرد میشی و دیگه هیچی مثل قبل نمیشه.
دستام سِر شده بودن ، خیلی سرد بود ، خیلی...
هر احساس کوفتی که داشتم تو وجودم خفه کردم.
با دیدنش تو اون کت شلوار مشکی رنگ پوزخندی زدم
خودت جمع جور کن دختر
#پارت_37
_ بابا به نظرم شما باید اینجا بمونید
_ برای امنیت دخترم هر کاری می کنم
لبخندی به هم زدیم رفتم بالا اتاق کارم که پشت سرم توپراک اومد
_ رزا؟
_ هوم
_ تو جدا با پاشازاده قرارداد بستی؟
خنده ای کردم
_ آره ، یه دویست بار مجانی آماده کن کنار بار های پاشازاده
توپراک با این حرفم داد کشید
_ تو زده به سرت دختر میدونی چیکار کردی مگه اینجا مسجده !
_ تو اون مسجد همونطور که نذری میدن به وقتش خود مسجد هم به درد آدم میخوره
_ اینقدر واسم مسجد نکن رزا تو میفهمی چیکار کردی ؟
عصبی داد زدم
_ توپراک اینجا رئیس منم و من تایین می کنم که چیکار کنیم فهمیدی؟
پوزخندی زد که سمت در رفت مشتی به در زد رفت بیرون...
احمق نفهم ، باید به تو هم جواب پس بدم
وارد اتاق شدم نگاهی تو آینه به خودم کردم ، شلوار گشاد مشکی و نیم تنه مشکی رنگ آستین دار به قول دنیز مناسب امروزم نبود ولی خیلی دوسش داشتم شونه ای بالا انداختم موهام گوجه ای بستم
آرایش کاملی کردم از اتاق اومدم بیرون به سمت اتاق کارم رفتم درو باز کردم وارد بالکن شدم خیره شدم به پشت عمارت که عجیب سر سبز بود . اتاق خودم بالکن رو به در اصلی داشت ولی اینجا آرامش خاصی داشت.
کجا بودم الان کجام؟!
کاش می تونستم از این وضع خلاص بشم
نه پدر مادری داشتم نه رفیقی داشتم که بهش تکیه کنم
اگرم داشتم همشون یه جوری میزدن زیرش
فکر کنم مامانم تو بد شانسی به دنیا آوردتم بعید نیست.
_ رزا ؟
با صدای توپراک به خودم اومدم برگشتم
_ پایین منتظرن ، بریم؟
_ خلیل کجاست ؟
_ رفت کازینو
_ باشه بریم
شونه به شونه توپراک از اتاق خارج شدیم با اون کفشای پاشنه بلندم که صداش باعث میشد همه برگردن سمتت درست مثل فیلما که یه پادشاهی میاد دستت میگیره پوزخندی واسه این افکارم زدم.
با دیدن ساشا و مردی که به جرئت میتونم بگم دوبرابر ساشا بود لبخند کجی زدم به سمت ساشا رفتم با هم دست دادیم
_ سلام خیلی خوش اومدین
تیپ ساشا حرف نداشت چقدر این پسر جذاب بود.
ساشا لبخندی زد نگاهی به مرد کناریش کرد گفت
_ ایشون برادر من شاهد هستن
لبخند کجی زدم برگشتم که با دیدن چشمای شاهد لبخندم محو شد .
_ خوش اومدین
شاهد هیچ واکنشی نشون نداد بی اهمیت بهشون نشستم رو مبل صدا زدم
_ سمیرا پذیرایی کن
ساشا همچنان با لبخند نگاهم می کرد ولی شاهد برعکس ساشا با اخم نگاهم می کرد .
_ نمیخواین معرفی کنین ؟
با حرف ساشا نگاهمو دوختم به توپراک جواب دادم
_ ایشون توپراک رفیق و همکارم هستن
_ خوشبختم
توپراک لبخندی زد
_ همچنین
ساشا نگاهی به اطراف کرد که پرسیدم
_ مشکلی پیش اومده ؟
_ اوم ، بقیه کجان ؟
توپراک جواب داد
_ خیلی کم پیش میاد بیان اینجا
ساشا سری تکون داد
_ خلیل کجاست ؟
با صدای شاهد با تعجب نگاهش کردم ، صداش جوری بود که انگار سال هاست نخوابیده بود .
جواب دادم
_ شرمنده پدرم امروز تشریف ندارن
_ طرف حساب من با پدرتونه نه شما
با این حرف شاهد پوزخندی زدم که ساشا زودتر از من گفت
_ شاهد کارای اصلی خانم بابایی انجام میده
شاهد همونطور که نگاهش به من بود جواب داد
_ فکر نمی کردم خلیل انقدر احمق باشه
با این حرف شاهد عصبی لبخندی زدم ، نباید نشون میدادم عصبانی شدم همونطور که خونسرد نگاهم می کرد خونسرد نگاهش کردم که دیدم نخیر می خواد تا صبح نگاهم کنه
_ خانم آقای شهریاری تشریف آوردن
با صدای سمیرا دنیا رو سرم خراب شد ، نباید فعلا منو میدید ولی انگار چاره ای نبود توپراک به جای من جواب داد
_ سمیرا راهنمایی کن بیاد داخل
یه بار سرد میشی و دیگه هیچی مثل قبل نمیشه.
دستام سِر شده بودن ، خیلی سرد بود ، خیلی...
هر احساس کوفتی که داشتم تو وجودم خفه کردم.
با دیدنش تو اون کت شلوار مشکی رنگ پوزخندی زدم
خودت جمع جور کن دختر