جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته [دلنوشته دلتنگی]اثر م.م.ر(shahbaz)کاربر انجمن رمان بوک

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Shahbaz با نام [دلنوشته دلتنگی]اثر م.م.ر(shahbaz)کاربر انجمن رمان بوک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,218 بازدید, 79 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع [دلنوشته دلتنگی]اثر م.م.ر(shahbaz)کاربر انجمن رمان بوک
نویسنده موضوع Shahbaz
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Shahbaz
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
کنار زاینده‌رود عاشقانه خواندن، بهانه‌ایست برای پرستشِ نفس‌های جاری‌ات، تو بهانه‌ای برای نفس کشیدن،
برای دیدن، برای کلامِ عاشقانه گفتن،
تو بهانه‌ای برای همه‌ی طلوع‌ها و غروب‌هایی که کنارت جاریست... .
من به عشقِ دیدن تو، برای زیستنِ خود بهانه‌تراشی می‌کنم.
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
دست از تو شسته‌ام.
آری! دل را از خیالِ داشتنت زدوده‌ام.
دیگر فکرم را به این بهانه به بیراهه نخواهم کشید.
برای اولین و آخرین بار در مورد تو منطقی تصمیم خواهم گرفت و پا روی دلِ زبان نفهمم، خواهم گذاشت.
من عاقل شده‌ام و دست از دیوانگی‌هایم کشیده‌ام.
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
من خود را مثلِ درخت می‌بینم، گاهی سبز، گاهی زرد و نارنجی، گاهی بهاری و پر از شکوفه، گاهی هم خشک و بی‌برگ. صبحدم دستانم رو به آسمان و شبانگاه در حالِ تعظیم، ولی همیشه زنده، همیشه پر از امید.
گاهی مامن پرنده‌های باران دیده، گاهی سایه‌ی عابری خسته، اما میوه‌ی من صبر است و شکیبایی. گاهی در مسیرِ طوفانم و خمیده، گاهی در حالِ گرفتن نورِ الهی.
من یک سپیدارم...
چون درخت، ریشه دوانیده و امید را در تار و پودِ زندگی‌ام سرریز می‌کنم.
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
دعا می‌کنم که شاید در تاریخی دیگر،
دوباره تو را کنارِ پرچینِ باغِ آلبالو ببینم،
درحالِ قدم زدن با دستانی پر، هنگامی‌ که آلبالوهای درونِ سبد را زیر و رو می‌کنم، با تو چشم در چشم شده و مجدد چشمانم ستاره بارانِ عشقِ تو شود. کنارت قدم زدن در زیرِ آسمانِ آبی با لبخندی بر لب و دستانی گرم با گرمای وجودت را می‌خواهم.
این آرزویی‌ست در دل!
من با جسمی دیگر در تاریخی دیگر منتظرت می‌مانم... .
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
صدای پای بهار می‌آید، می‌شنوی؟!
روی تک شاخه‌ی درختِ رو به اتاقم، شکوفه‌های بهاری را می‌بینم که با خود آمدنِ بهار را نوید می‌دهند.
تو کجایی؟! بهارِ زندگی‌ام!
موسمِ آمدنِ تو، چه زمانی فرا می‌رسد؟!
کاش تو نیز همراه با بهار بیایی، به صندوقچه‌ی تنهایی قلبم سری بزنی و دید و بازدید نوروزی را به سرانجام برسانی.
گوش‌به‌زنگِ آمدنت خواهم بود و با پوشیدنِ پیراهنِ نوی بهارانه‌ام به استقبالت خواهم آمد.
بیا و چشمِ مرا به دیدارت، شکوفه باران کن... .
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
گاهی حتی یک پیامِ کوتاه، یک دوستت دارمِ ساده، یا یک قلبِ قرمز، پایینِ عکسِ دلتنگی، می‌تواند نور شود،
آرامش شود،
امید شود،
عشق شود
و دنیایی را پر از روشنایی کند، تنهایی را پر و وجودی را لبریز از احساس خوب سازد؛
پس همیشه باش، جاری، ساری و جاویدان!
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
از سرزمینِ دردها گذشتم و به دریای آرامشِ چشمانت رسیدم، آن‌جا که با مهربانی نگاهت، تمامِ دلشوره‌ها و اضطراب‌ها را از جانم شستی و مرا در عمقِ دیدگانِ طوفانی‌ات غرق کردی.
کاش هر دلی مایه‌ی آرامشی چون تو داشت تا جهان دیگر درد آشفتگی را به چشم نمی‌دید... .
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
چه خوب که هر سال، دوباره به دنیا می‌آیم
تا تو را ببینم،
و باز با تو آشنا شوم،
صدای تو را بشنوم،
روبه‌رویت بنشینم،
و خودم را به استکانی چای با قندِ وجودت دعوت کنم.
دوباره به دنیا می‌آیم و خوشحالم که تو را می‌شناسم و تو آشنای دیرینه‌ی من هستی.
این تولد دوباره را به خاطرِ حضورِ تو دوست می‌دارم... .
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
با مرگ، من نمی‌میرم و این پایان زندگی‌ام نیست، من می‌شوم تمامِ ذراتِ پخش شده در هوا، می‌شوم بلوطی افتاده زیرِ درخت بلوط، کنارِ کوه‌های زاگرس، می‌شوم ذراتِ گرده‌ی گلِ بی‌منت در دشت‌های شیراز،
می‌شوم ماسه‌های کنارِ دریای خزر، می‌شوم شرجی هوای جنوب، برای رسیدنِ خرمای نخل‌های همیشه استوار، می‌شوم صدف‌های زیبای کنارِ ساحلِ خلیجِ فارس،
لالایی جانسوز زنان جنوبی خواهم شد...
می‌شوم صدای رودخانه‌ی خروشانی که از کوهرنگ سرچشمه می‌گیرد، ماهی رقصان دریای عمان، یا شاید حنای روی دستانِ قشنگِ دخترکانِ هرمزی، یا قندِ کنارِ چای خویشاوندانم.
من می‌شوم صدای هو-هوی بادِ پیچیده در دامنه‌ی کوه، یا هیزم آتشِ نان‌پزی زنانِ عشایر.
من می‌شوم هر چیزی که پر از احساسِ زندگی‌ست، اما هرگز نمی‌میرم، مرگ پایان نیست!
تازه شروع جاودانگي‌ست... .
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
فقط تو را می‌خوانم...
تو در همه‌ی لحظاتِ سخت، دستِ پر از رحمتت را بر سرمان کشیدی و اشک‌هایمان را از جان و دل زدودی،
تو بذرِ امید در دل‌هایمان کاشتی و در باریک‌ترین و تاریک‌ترین لحظاتِ ناامیدی، جوانه‌ی امید را از دلِ خاکِ وجودی‌مان رویاندی!
تو ای خداوندگار، ای بزرگِ همیشگی، ای خالقِ بی‌نظیر، تو می‌توانی دستانِ ناتوانِ مرا هر وقت که یاری از تو طلبیدم، به نرمی بگیری و بلند کنی، تو قادرترین توانای جهانی که همیشه از تو یاری می‌جویم؛ چرا که یقین دارم هیچ خالقی مخلوقش را تنها نمی‌گذارد. می‌خواهم بر تاریک‌خانه‌ی وجودم نور بتابانی و مرا آینه‌ای بسازی برای بازتابِ نورِ الهی‌ات... .
 
بالا پایین