- Mar
- 186
- 43
- مدالها
- 1
به خودم اومدم و نگاه قابلمه سوخته کردم...تر زدی دختر.سریع پنجره و هود رو روشن کردم تا بوی سوختنی بره...
اما همینجور باز بو میومد.
مرجان اومد و دستم و گرفت و نچ نچی کرد و گفت:
-یه امروزی خواستی غذا درست کنی که اونم به لطفت سوزوندی نمیخواد، نمیخواد دستم به دامنت خودم میپزم؛ خوب نمیشه ولی خوب حداقل مثل تو نمیسوزونم...
سری تکون دادم و گفتم:وای مرجان چقدر وراجی میکنی، از بس حرف میزنی مادرشوهرتم یه راسته قورت میدیا!
چشمی نازک کرد و گفت:
-تو نمیخواد نگران زبون من باشی من از پس خودم بر میام..
و رفت آشپزخونه، که ادامه داد...
یه بسته گوشت چرخ کرده از فریزر در اورد و گفت:میخوام کبابی درست کنم با چیپس
-آخ جون!!!
اما همینجور باز بو میومد.
مرجان اومد و دستم و گرفت و نچ نچی کرد و گفت:
-یه امروزی خواستی غذا درست کنی که اونم به لطفت سوزوندی نمیخواد، نمیخواد دستم به دامنت خودم میپزم؛ خوب نمیشه ولی خوب حداقل مثل تو نمیسوزونم...
سری تکون دادم و گفتم:وای مرجان چقدر وراجی میکنی، از بس حرف میزنی مادرشوهرتم یه راسته قورت میدیا!
چشمی نازک کرد و گفت:
-تو نمیخواد نگران زبون من باشی من از پس خودم بر میام..
و رفت آشپزخونه، که ادامه داد...
یه بسته گوشت چرخ کرده از فریزر در اورد و گفت:میخوام کبابی درست کنم با چیپس
-آخ جون!!!
آخرین ویرایش: