- Mar
- 186
- 43
- مدالها
- 1
هوفی کردمو و گفتم:+خوشم نمیاد هی زل بزنن تو چشمام
اونم متفکرانه گفت:دلیلت منطقی بود..
من من کرد و ادامه داد:_ولی قبل هرچیزی میخوام یه اعترا...
که مرجان درو باز کرد و باعث شد آوش حرفش قطع کنه اه دخترهی احمق همیشه بد موقع مزاحم میشه با خشم نگاهش کردم و گفتم چیه؟؟؟
تعجب کرد از عصبانیتم گفت:«چیزی نیست بابا بیا شام الان یخ میکنه»
اه نذاشت بگه اوش چی میگه رو بهش گفتم الان میام برو
رفت و سریع رو به آوش گفتم:+تو چی میخواستی بگی هوم؟
_چی؟عان هیچی دیگه ولش کن حرف مهمی نبود
آهانی گفتم و از فضولیم کم نشد یعنی چی میخواست بگه که اعتراف بود؟ن..نکنه اعتراف اینکه دوسم داره رو؟
نبابا دختر هول برت داشته توهم زدی
رفتم بیرون و سر میز نشستم همش در حال خوردن فکر آوش بودم
آخر سر یواشکی یه بشقاب هم برای آوس بردم توی اتاق نبود..خواستم بر گردم که توی چهار چوب در دیدمش
لبخند خسته ای زد و گفت:_میبینم که به قولت عمل کردی خانوومم
خانوم رو که گفت یجوری شدم ته دلم قیلی ویلی رفت..
گذاشتم بشقابو رومیز و سرمو انداختم پایین تا متوجه حالت صورتم نشه
اونم متفکرانه گفت:دلیلت منطقی بود..
من من کرد و ادامه داد:_ولی قبل هرچیزی میخوام یه اعترا...
که مرجان درو باز کرد و باعث شد آوش حرفش قطع کنه اه دخترهی احمق همیشه بد موقع مزاحم میشه با خشم نگاهش کردم و گفتم چیه؟؟؟
تعجب کرد از عصبانیتم گفت:«چیزی نیست بابا بیا شام الان یخ میکنه»
اه نذاشت بگه اوش چی میگه رو بهش گفتم الان میام برو
رفت و سریع رو به آوش گفتم:+تو چی میخواستی بگی هوم؟
_چی؟عان هیچی دیگه ولش کن حرف مهمی نبود
آهانی گفتم و از فضولیم کم نشد یعنی چی میخواست بگه که اعتراف بود؟ن..نکنه اعتراف اینکه دوسم داره رو؟
نبابا دختر هول برت داشته توهم زدی
رفتم بیرون و سر میز نشستم همش در حال خوردن فکر آوش بودم
آخر سر یواشکی یه بشقاب هم برای آوس بردم توی اتاق نبود..خواستم بر گردم که توی چهار چوب در دیدمش
لبخند خسته ای زد و گفت:_میبینم که به قولت عمل کردی خانوومم
خانوم رو که گفت یجوری شدم ته دلم قیلی ویلی رفت..
گذاشتم بشقابو رومیز و سرمو انداختم پایین تا متوجه حالت صورتم نشه