- Jun
- 2,120
- 39,517
- مدالها
- 3
دستانم را روی میز گذاشتم.
- خب چرا نبود؟
- بالاخره در یک سیستم وقتی چندتا خدا وجود داشته باشه چه اتفاقی میفته؟ اونها که همیشه نمیتونن باهم بسازن و هماهنگ کار کنن، بالاخره باهم اختلاف دارن، همین اختلافشون باعث میشه ناهماهنگ کار کنند، ناهماهنگی هم باعث بینظمیه، درحالیکه ما اصلاً هیچ بینظمیای در جهان نمیبینم، پس باید نتیجه بگیریم خالقهایی که شما میگید در نهایت هماهنگی کار میکنند که فقط در یک صورت ممکنه، اون هم اینکه چندتا نباشه فقط یکی باشه.
- منظورتون اینه چندتا خدا باهم نمیتونن کار کنن؟
- بله، مدیریت چندتایی همیشه باعث اختلاف و مخاصمه میشه!
از فکری که کردم، خندیدم.
- فکر کنید، خداها سر ادارهی جهان باهم دعوا میکردند، یکی میگفت اینجا رو من خلق کردم، من باید اداره کنم، اون یکی میگفت تو بلد نیستی درست کار کنی، یکی هم از این وسط میاومد میگفت آدمها فقط باید من رو بپرستن نه شماها رو، چه جنگی رخ میداد بین خداها!
علی هم لبخندی زد.
- در نتیجه دنیا زیرورو و همهچیز نابود میشد!
نظرم به پرندهای جلب شد که از درخت بالای سرمان روی شمشادهای آنطرف پرید.
- اگه دوباره نمیخواید بگید خدا دلش خواسته، میخوام بپرسم واقعاً خدا چه نیازی داشته این همهچیز خلق کنه، میدونید چهقدر ستاره و سیاره و منظومه و کهکشان هست؟
علی کمی مکث کرد.
- این موضوع از اسرار خلقت هست که چرا خدا این همه عظمت و تا ریزترین اجزا آفریده؟ نه تنها کیهان حتی خود بدن انسان هم پر از جزئیات و پیچیدگیه اینقدر که هنوز خودمون خوب نشناختیم.
نفس عمیقی کشید و به درختان اطراف نگاه کرد.
- بهنظرم خدا میخواسته قدرت و عظمت خودش رو نشون بده.
به صندلی تکیه دادم.
- پس همون حرف اول خودتونه، خدا دلش خواسته آفریده، به ما هم ربط نداره سوال کنیم.
علی به طرف من برگشت.
- بستنی میخورید؟
- بدم نمیاد.
- مشکلی که با سنتی سهرنگ ندارید؟
- نه خوبه!
- پس من برم هم دستم رو بشورم، هم بستنی بخرم، خستگی در کنیم.
علی رفت و من از پشت سر به رفتنش نگاه کردم و به فکر رفتم. این پسر منظم و تمیزی که حواسش به خستگی بین جلساتمان هست و هر بار با چیزی مثل چای، بستنی و آبمیوه استراحت میداد، زیاد هم آنطور که قبلاً فکر میکردم اُمل و عقبمانده نیست.
- خب چرا نبود؟
- بالاخره در یک سیستم وقتی چندتا خدا وجود داشته باشه چه اتفاقی میفته؟ اونها که همیشه نمیتونن باهم بسازن و هماهنگ کار کنن، بالاخره باهم اختلاف دارن، همین اختلافشون باعث میشه ناهماهنگ کار کنند، ناهماهنگی هم باعث بینظمیه، درحالیکه ما اصلاً هیچ بینظمیای در جهان نمیبینم، پس باید نتیجه بگیریم خالقهایی که شما میگید در نهایت هماهنگی کار میکنند که فقط در یک صورت ممکنه، اون هم اینکه چندتا نباشه فقط یکی باشه.
- منظورتون اینه چندتا خدا باهم نمیتونن کار کنن؟
- بله، مدیریت چندتایی همیشه باعث اختلاف و مخاصمه میشه!
از فکری که کردم، خندیدم.
- فکر کنید، خداها سر ادارهی جهان باهم دعوا میکردند، یکی میگفت اینجا رو من خلق کردم، من باید اداره کنم، اون یکی میگفت تو بلد نیستی درست کار کنی، یکی هم از این وسط میاومد میگفت آدمها فقط باید من رو بپرستن نه شماها رو، چه جنگی رخ میداد بین خداها!
علی هم لبخندی زد.
- در نتیجه دنیا زیرورو و همهچیز نابود میشد!
نظرم به پرندهای جلب شد که از درخت بالای سرمان روی شمشادهای آنطرف پرید.
- اگه دوباره نمیخواید بگید خدا دلش خواسته، میخوام بپرسم واقعاً خدا چه نیازی داشته این همهچیز خلق کنه، میدونید چهقدر ستاره و سیاره و منظومه و کهکشان هست؟
علی کمی مکث کرد.
- این موضوع از اسرار خلقت هست که چرا خدا این همه عظمت و تا ریزترین اجزا آفریده؟ نه تنها کیهان حتی خود بدن انسان هم پر از جزئیات و پیچیدگیه اینقدر که هنوز خودمون خوب نشناختیم.
نفس عمیقی کشید و به درختان اطراف نگاه کرد.
- بهنظرم خدا میخواسته قدرت و عظمت خودش رو نشون بده.
به صندلی تکیه دادم.
- پس همون حرف اول خودتونه، خدا دلش خواسته آفریده، به ما هم ربط نداره سوال کنیم.
علی به طرف من برگشت.
- بستنی میخورید؟
- بدم نمیاد.
- مشکلی که با سنتی سهرنگ ندارید؟
- نه خوبه!
- پس من برم هم دستم رو بشورم، هم بستنی بخرم، خستگی در کنیم.
علی رفت و من از پشت سر به رفتنش نگاه کردم و به فکر رفتم. این پسر منظم و تمیزی که حواسش به خستگی بین جلساتمان هست و هر بار با چیزی مثل چای، بستنی و آبمیوه استراحت میداد، زیاد هم آنطور که قبلاً فکر میکردم اُمل و عقبمانده نیست.
آخرین ویرایش: