- Jun
- 2,118
- 39,504
- مدالها
- 3
علی سری به مخالف تکان داد.
- من با این شرط کاملاً مخالفم، من علاقهمند بچه هستم و حتماً هم بچه میخوام.
- منم نگفتم اصلاً نمیخوام، گفتم فعلاً نمیخوام؛ میدونم همه ازدواج میکنن که همسر و بچه داشته باشن، با اینکه از نظر من داشتن بچه فقط قبول دردسر هست، اما بهتون حق میدم و با یک بچه کنار میام اما نه الان، تا زمانی که به یه ثبات در درس و کارم نرسم، بچه نمیخوام، بچه مانع پیشرفت من میشه.
- من موافق این نظر نیستم که بچه مانع پیشرفته، بچهها بیشتر از اینکه دردسر داشته باشن، خیر و برکت دارن، اصلاً شیرینی زندگی به بچهاس.
- بله! پدرها باید هم بگن بچه شیرینه، چون هیچ مسئولیتی جز تامین هزینههاش با اونها نیست، این مادره که همهی وقت و آسایشش رو میذاره برای بزرگ کردن بچه، به عبارتی تلخی بچه مال مادره و شیرینیاش مال پدر.
- خیلی سنگدلانه حرف میزنید.
- واقعیت رو دارم میگم، وقتی بچهدار بشیم شما بازم مانعی برای درسخوندن و کارکردن ندارید، اما از من مادر همه توقع دارن درس و کارم رو ول کنم بشینم خونه بچهام رو بزرگ کنم.
- خب من چنین توقعی ندارم.
- یعنی چی؟
- یعنی اگه ازدواج کردیم اولاً تا زمانی که شما نخوایید و آمادگیش رو نداشته باشید، بچهدار نمیشیم؛ اما هیچوقت از خواست بچه داشتنم کوتاه نمیام و اگر شما خواستید و خدا هم خواست بچهدار شدیم، قول میدم تا جاییکه بتونم کارهای بچه رو خودم به عهده میگیرم تا شما تو دردسر نیفتید و به درس و کارتون برسید.
لبخند کجی زدم.
- واقعاً بهتون برنمیخوره تو خونه به زنتون کمک کنید؟
- من مادرم شاغل بودن؛ از بچگی چون بعضی مواقع خونه نبودن، بعضی از کارهای خونه رو یاد گرفتم انجام بدم، ابایی از انجام کار خونه ندارم و چون علاقهی زیادی هم به بچهها دارم، خیالتون راحت باشه، ترسی از بچهداری هم ندارم، برام هم مهم نیست بقیه چه فکری درموردم میکنن.
سری تکان دادم.
- جالبه، فکر نمیکردم از این اخلاقها داشته باشید.
کمی مکث کردم و گفتم:
- یه نکتهی دیگه هم هست.
- بفرمایید.
- من هر جور بخوام لباس میپوشم، نمیتونید منو مجبور کنید مثلاً چادر بپوشم.
- من اصراری درمورد چادر ندارم، پوشش الان شما مشکلی از نظر من نداره، تا وقتی که از همین حد کمتر نشه، مشکلی نیست.
منظورش را فهمیدم که دوست ندارد جلف بپوشم، خب خود من هم از آن طرز پوشیدن خوشم نمیآمد.
- ببینید آقای درویشیان! این جلساتی که باهم داشتیم فقط باعث شد من اون جبههای رو که قبلاً درمورد شماها داشتم کنار بذارم و قبول کنم شما هم برای عقاید خودتون دلایل عقلی دارید، ولی هنوز نمیتونم قبول کنم مثل شما زندگی کنم.
- من با این شرط کاملاً مخالفم، من علاقهمند بچه هستم و حتماً هم بچه میخوام.
- منم نگفتم اصلاً نمیخوام، گفتم فعلاً نمیخوام؛ میدونم همه ازدواج میکنن که همسر و بچه داشته باشن، با اینکه از نظر من داشتن بچه فقط قبول دردسر هست، اما بهتون حق میدم و با یک بچه کنار میام اما نه الان، تا زمانی که به یه ثبات در درس و کارم نرسم، بچه نمیخوام، بچه مانع پیشرفت من میشه.
- من موافق این نظر نیستم که بچه مانع پیشرفته، بچهها بیشتر از اینکه دردسر داشته باشن، خیر و برکت دارن، اصلاً شیرینی زندگی به بچهاس.
- بله! پدرها باید هم بگن بچه شیرینه، چون هیچ مسئولیتی جز تامین هزینههاش با اونها نیست، این مادره که همهی وقت و آسایشش رو میذاره برای بزرگ کردن بچه، به عبارتی تلخی بچه مال مادره و شیرینیاش مال پدر.
- خیلی سنگدلانه حرف میزنید.
- واقعیت رو دارم میگم، وقتی بچهدار بشیم شما بازم مانعی برای درسخوندن و کارکردن ندارید، اما از من مادر همه توقع دارن درس و کارم رو ول کنم بشینم خونه بچهام رو بزرگ کنم.
- خب من چنین توقعی ندارم.
- یعنی چی؟
- یعنی اگه ازدواج کردیم اولاً تا زمانی که شما نخوایید و آمادگیش رو نداشته باشید، بچهدار نمیشیم؛ اما هیچوقت از خواست بچه داشتنم کوتاه نمیام و اگر شما خواستید و خدا هم خواست بچهدار شدیم، قول میدم تا جاییکه بتونم کارهای بچه رو خودم به عهده میگیرم تا شما تو دردسر نیفتید و به درس و کارتون برسید.
لبخند کجی زدم.
- واقعاً بهتون برنمیخوره تو خونه به زنتون کمک کنید؟
- من مادرم شاغل بودن؛ از بچگی چون بعضی مواقع خونه نبودن، بعضی از کارهای خونه رو یاد گرفتم انجام بدم، ابایی از انجام کار خونه ندارم و چون علاقهی زیادی هم به بچهها دارم، خیالتون راحت باشه، ترسی از بچهداری هم ندارم، برام هم مهم نیست بقیه چه فکری درموردم میکنن.
سری تکان دادم.
- جالبه، فکر نمیکردم از این اخلاقها داشته باشید.
کمی مکث کردم و گفتم:
- یه نکتهی دیگه هم هست.
- بفرمایید.
- من هر جور بخوام لباس میپوشم، نمیتونید منو مجبور کنید مثلاً چادر بپوشم.
- من اصراری درمورد چادر ندارم، پوشش الان شما مشکلی از نظر من نداره، تا وقتی که از همین حد کمتر نشه، مشکلی نیست.
منظورش را فهمیدم که دوست ندارد جلف بپوشم، خب خود من هم از آن طرز پوشیدن خوشم نمیآمد.
- ببینید آقای درویشیان! این جلساتی که باهم داشتیم فقط باعث شد من اون جبههای رو که قبلاً درمورد شماها داشتم کنار بذارم و قبول کنم شما هم برای عقاید خودتون دلایل عقلی دارید، ولی هنوز نمیتونم قبول کنم مثل شما زندگی کنم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: