- Sep
- 995
- 3,098
- مدالها
- 2
رها لگدی به ساق پاش کوبید و گفت:
- مگه من چمه؟
سام دستهاش رو به معنای تسلیم بالا آورد و گفت:
- ببخشید.
رها نیز عاقل اندرسفیهانه نگاهش کرد و سپس رو بهم ایستاد، لبخند لبهاش رو کش آورد و ردیف سفید دندونهاش نمایان شد. این دختر تندیسی از زیبایی بود؛ البته اگه شوکا رو فراموش کنیم.
رها لب زد:
- آمادهای؟
کلافه لب زدم.
- حتی نمیدونم چهطوری باید آماده باشم.
رها تکخندیای زد و گفت:
- خب باید به... .
سام بین حرفش پرید و خطاب به من گفت:
- بهتر نیست اول لباسهات رو در بیاری؟
مشکوک پرسیدم.
- ببخشید؟
سام گفت:
- واسه خاطر خودت گفتم. اگه تغییر شکل بدی، کسی نیست برات لباس بیارهها. رو من حساب نکنین.
رها رو به سام گفت:
- پس بفرما.
و با دستش به سمتی اشاره کرد، سام با قیافهای وا رفته گفت:
- چرا؟
چشمهام رو گرد کردم که سام متوجه شد چه چرندی پرونده و زمزمه کرد.
- حیف شد.
با تأکید گفتم:
- میبینمت.
سام با اکراه ازمون فاصله گرفت. با تنها شدنمون رها گفت:
- حالا لباسهات رو در بیار.
کمی معذب بودم؛ اما اطاعت کردم. فقط لباس شخصی تنم بود. رها لبخندی زد و گفت:
- ببین مرحله اول باید از درونت شروع کنی.
- هان؟
- سعی کن انرژیت رو ذخیره کنی، اون رو مثل یک نقطه تصور کن. از انگشت پات بالا بیارش تا پهلوهات، حواست باشه یک لحظه هم ازش غافل نشی.
- چه سخت! چهجوری انجامش بدم؟
سرم رو با دستهاش قاب گرفت و گفت:
- چشمهات رو ببند و تمرکز کن، تمام حواست روی اون نقطه باشه. تو میتونی دختر.
پلکهام رو روی هم گذاشتم. هیجان زده بودم و تمرکز کردن سختم بود.
تصور یک نقطه! سعی کردم اون نقطه رو از انگشت پام تصورش کنم. صدای رها در گوشم پخش شد.
- اون نقطه رو پیدا کردی؟
سرم رو به تأیید حرفش تکون دادم.
- حالا با ریسمانت اون نقطه رو به دام بنداز.
چهقدر سقف تصوراتم کوتاه بود، در حالی که نفسهای عمیق میکشیدم و بیشترین توجهام روی نقطهی فرضی بود. به سختی سعی کردم حرفش رو عملی کنم.
- بکشش بالا، گرمت میشه؛ اما حواست باشه انرژیت رو از دست ندی.
هنوز به زانوهام نرسیده بودم که تودهای از انرژی رو حس کردم. مانند ابرکی از پایین به سمت بالای بدنم کشیده میشد. بالاخره تونستم حسش کنم، ولی از فرط حیرت و هیجان دست و پام رو گم کردم و چشمهام باز شد.
رها نالید.
- آیسان؟!
شوکه شده زمزمه کردم:
- شگفتانگیزه! حسش کردم.
رها یک ابروش رو بالا فرستاد و گفت:
- خوبه، دوباره؟
چند بار تند و سریع پلک زدم. با حرکت سرم حرفش رو تأیید کردم و چشمهام رو بستم. اینسری بیشتر مشتاق بودم. رها دوباره مراحل رو مرور کرد، ولی من جلوتر از اون با دقت پیش میرفتم.
با جمع شدن اون توده و لغزشش به سمت کمرم، میزان نفس کشیدنهام بیشتر شد و حرارت بدنم بالا رفت، ماهیچههای بدنم شروع به خارش کرد، پشت سرش لرزش نامحسوسی رو حس کردم. ماهیچههای شونهام خارید و لرزش همینطور کل بدنم رو فرا میگرفت.
میتونستم اون انرژی رو لمس کنم. رها که گویا من رو در حال برانگیخته شدن میدید، هشدار داد.
- حواست باشه انرژیت رو نگه داری، اگه سست بشی. نمیتونی زیاد دووم بیاری.
حق با اون بود. یادمه وقتی تحریک شدم و تغییر شکل دادم، انرژی زیادی رو از دست دادم و نیروی کمی برای سر پا موندن در بدنم بود، این دفعه نباید چنین اشتباهی رخ میداد.
لرزشم کمی بیشتر شد و ناگهان حس کردم تمام نیروی درونیم به سمت سرم حملهور شده و از درون انقلابی صورت گرفته، تمام تلاشم رو به کار بردم تا مانعشون بشم و این شورش رو کنترل کنم.
یک دفعه نیروی نامرئی سرم رو به عقب خم کرد و وقتی دوباره صاف شدم، گویا فاصلهام با زمین زیاد شده بود، روی پاهای جلوییم فرود اومدم.
جیغ رها باعث شد چشمهام رو باز کنم.
- خودشه!
- مگه من چمه؟
سام دستهاش رو به معنای تسلیم بالا آورد و گفت:
- ببخشید.
رها نیز عاقل اندرسفیهانه نگاهش کرد و سپس رو بهم ایستاد، لبخند لبهاش رو کش آورد و ردیف سفید دندونهاش نمایان شد. این دختر تندیسی از زیبایی بود؛ البته اگه شوکا رو فراموش کنیم.
رها لب زد:
- آمادهای؟
کلافه لب زدم.
- حتی نمیدونم چهطوری باید آماده باشم.
رها تکخندیای زد و گفت:
- خب باید به... .
سام بین حرفش پرید و خطاب به من گفت:
- بهتر نیست اول لباسهات رو در بیاری؟
مشکوک پرسیدم.
- ببخشید؟
سام گفت:
- واسه خاطر خودت گفتم. اگه تغییر شکل بدی، کسی نیست برات لباس بیارهها. رو من حساب نکنین.
رها رو به سام گفت:
- پس بفرما.
و با دستش به سمتی اشاره کرد، سام با قیافهای وا رفته گفت:
- چرا؟
چشمهام رو گرد کردم که سام متوجه شد چه چرندی پرونده و زمزمه کرد.
- حیف شد.
با تأکید گفتم:
- میبینمت.
سام با اکراه ازمون فاصله گرفت. با تنها شدنمون رها گفت:
- حالا لباسهات رو در بیار.
کمی معذب بودم؛ اما اطاعت کردم. فقط لباس شخصی تنم بود. رها لبخندی زد و گفت:
- ببین مرحله اول باید از درونت شروع کنی.
- هان؟
- سعی کن انرژیت رو ذخیره کنی، اون رو مثل یک نقطه تصور کن. از انگشت پات بالا بیارش تا پهلوهات، حواست باشه یک لحظه هم ازش غافل نشی.
- چه سخت! چهجوری انجامش بدم؟
سرم رو با دستهاش قاب گرفت و گفت:
- چشمهات رو ببند و تمرکز کن، تمام حواست روی اون نقطه باشه. تو میتونی دختر.
پلکهام رو روی هم گذاشتم. هیجان زده بودم و تمرکز کردن سختم بود.
تصور یک نقطه! سعی کردم اون نقطه رو از انگشت پام تصورش کنم. صدای رها در گوشم پخش شد.
- اون نقطه رو پیدا کردی؟
سرم رو به تأیید حرفش تکون دادم.
- حالا با ریسمانت اون نقطه رو به دام بنداز.
چهقدر سقف تصوراتم کوتاه بود، در حالی که نفسهای عمیق میکشیدم و بیشترین توجهام روی نقطهی فرضی بود. به سختی سعی کردم حرفش رو عملی کنم.
- بکشش بالا، گرمت میشه؛ اما حواست باشه انرژیت رو از دست ندی.
هنوز به زانوهام نرسیده بودم که تودهای از انرژی رو حس کردم. مانند ابرکی از پایین به سمت بالای بدنم کشیده میشد. بالاخره تونستم حسش کنم، ولی از فرط حیرت و هیجان دست و پام رو گم کردم و چشمهام باز شد.
رها نالید.
- آیسان؟!
شوکه شده زمزمه کردم:
- شگفتانگیزه! حسش کردم.
رها یک ابروش رو بالا فرستاد و گفت:
- خوبه، دوباره؟
چند بار تند و سریع پلک زدم. با حرکت سرم حرفش رو تأیید کردم و چشمهام رو بستم. اینسری بیشتر مشتاق بودم. رها دوباره مراحل رو مرور کرد، ولی من جلوتر از اون با دقت پیش میرفتم.
با جمع شدن اون توده و لغزشش به سمت کمرم، میزان نفس کشیدنهام بیشتر شد و حرارت بدنم بالا رفت، ماهیچههای بدنم شروع به خارش کرد، پشت سرش لرزش نامحسوسی رو حس کردم. ماهیچههای شونهام خارید و لرزش همینطور کل بدنم رو فرا میگرفت.
میتونستم اون انرژی رو لمس کنم. رها که گویا من رو در حال برانگیخته شدن میدید، هشدار داد.
- حواست باشه انرژیت رو نگه داری، اگه سست بشی. نمیتونی زیاد دووم بیاری.
حق با اون بود. یادمه وقتی تحریک شدم و تغییر شکل دادم، انرژی زیادی رو از دست دادم و نیروی کمی برای سر پا موندن در بدنم بود، این دفعه نباید چنین اشتباهی رخ میداد.
لرزشم کمی بیشتر شد و ناگهان حس کردم تمام نیروی درونیم به سمت سرم حملهور شده و از درون انقلابی صورت گرفته، تمام تلاشم رو به کار بردم تا مانعشون بشم و این شورش رو کنترل کنم.
یک دفعه نیروی نامرئی سرم رو به عقب خم کرد و وقتی دوباره صاف شدم، گویا فاصلهام با زمین زیاد شده بود، روی پاهای جلوییم فرود اومدم.
جیغ رها باعث شد چشمهام رو باز کنم.
- خودشه!
آخرین ویرایش توسط مدیر: