- Jan
- 956
- 3,345
- مدالها
- 2
با شنیدن صدای نالهی دلارام ، هر دو سرشان را به سمت او چرخاندند .
از درد ناله میکرد!
به تندی روی مبلی که دراز کشیده بود ، رفت و کنارش زانو زد.
وقتی چشمانش را باز کرد .. انگار آوایش را روبرویش میدید..
نالید و خواست حرفی بزند که ..
_ هیش.. هیچی نگو ..
بغضش شکست .. دست دراز کرد و اشکی که روی گونهاش چکید را با انگشتش پاک کرد .
صورتش داغ بود!
نفس نفس زدن هایش تبدیل به سرفه شدید شد..
سیامک رویش خم شد و نگران گفت :
_ دارویی مصرف میکنی دلارام؟ چی کار کنم اوکی شی؟
سرفه از نفس انداخته بودتش.. در همان حال تلخندی زد و چیزی زیر لب زمزمه کرد .
سیامک با شنیدن اسم داروهایی که گفته بود، ابرو هایش بالا پرید .
_ دزشون خیلی بالا نیست؟
سرش را با پوزخندی تکان داد ..
_ یه دیوونه رو با چی میتونن کنترل کنن به نظرت؟
سرفه هایش کمی آرامتر شد ..
_ شایان می گفت تو ام..
اهورا دستانش را روی صورت او قاب کرد .
_ شایان غلط کرد هر چی که گفت!
باورم نمیشه دلارام .. تو که خودت حقهی اینا رو بهتر از من بلدی .. کارت به جایی رسیده که چرندیات اونا رو باور می کنی؟
کسی که این همه سال باعث عذابت شد؟
خوب نگاه کن .. هنوز زخم چاقویی که شایان بهت زده تازست!
_ هنوز هم تمام طعنه هات تو گوشمه..
_ بسه دلارام.. این بحث مزخرف مال دوسالِ پیشه! واقعاً نمیفهمم قصدش از گفتن اینا به تو چی بود!؟
_ تو زن داری حامی..!
جملهاش سوالی نبود و بیشتر جنبهی تعجب داشت.
با این حرف او، ابروهایش بالا پرید و سیامک پقی زیر خنده زد.
_ اره حامی ؟ زن گرفتی و خبر ندادی بی معرفت؟
نگاهش را به دلارام داد
_ بابا هر کی خبرها رو بهت میرسونه منبع اطلاعاتش زده تو جاده خاکی!
کی به این چلمنگ زن میده؟ تنها کسی که زنش میشد همون گیسوی بیسو بود..
اهورا تیز نگاهش کرد . با چشم غرهاش تازه فهمید بهبه عجب سوتی داده!
_ گیسو؟
اهورا با غیض چشمانش را بست .
_ خواهش میکنم فکر های بیخود نکن دلارام.. من نه میخوام دورت بزنم نه میخوام مثل شایان راپورت بدم!
من مثل خودتم .. یه زخم خورده که داره میجنگه برای انتقام!
از درد ناله میکرد!
به تندی روی مبلی که دراز کشیده بود ، رفت و کنارش زانو زد.
وقتی چشمانش را باز کرد .. انگار آوایش را روبرویش میدید..
نالید و خواست حرفی بزند که ..
_ هیش.. هیچی نگو ..
بغضش شکست .. دست دراز کرد و اشکی که روی گونهاش چکید را با انگشتش پاک کرد .
صورتش داغ بود!
نفس نفس زدن هایش تبدیل به سرفه شدید شد..
سیامک رویش خم شد و نگران گفت :
_ دارویی مصرف میکنی دلارام؟ چی کار کنم اوکی شی؟
سرفه از نفس انداخته بودتش.. در همان حال تلخندی زد و چیزی زیر لب زمزمه کرد .
سیامک با شنیدن اسم داروهایی که گفته بود، ابرو هایش بالا پرید .
_ دزشون خیلی بالا نیست؟
سرش را با پوزخندی تکان داد ..
_ یه دیوونه رو با چی میتونن کنترل کنن به نظرت؟
سرفه هایش کمی آرامتر شد ..
_ شایان می گفت تو ام..
اهورا دستانش را روی صورت او قاب کرد .
_ شایان غلط کرد هر چی که گفت!
باورم نمیشه دلارام .. تو که خودت حقهی اینا رو بهتر از من بلدی .. کارت به جایی رسیده که چرندیات اونا رو باور می کنی؟
کسی که این همه سال باعث عذابت شد؟
خوب نگاه کن .. هنوز زخم چاقویی که شایان بهت زده تازست!
_ هنوز هم تمام طعنه هات تو گوشمه..
_ بسه دلارام.. این بحث مزخرف مال دوسالِ پیشه! واقعاً نمیفهمم قصدش از گفتن اینا به تو چی بود!؟
_ تو زن داری حامی..!
جملهاش سوالی نبود و بیشتر جنبهی تعجب داشت.
با این حرف او، ابروهایش بالا پرید و سیامک پقی زیر خنده زد.
_ اره حامی ؟ زن گرفتی و خبر ندادی بی معرفت؟
نگاهش را به دلارام داد
_ بابا هر کی خبرها رو بهت میرسونه منبع اطلاعاتش زده تو جاده خاکی!
کی به این چلمنگ زن میده؟ تنها کسی که زنش میشد همون گیسوی بیسو بود..
اهورا تیز نگاهش کرد . با چشم غرهاش تازه فهمید بهبه عجب سوتی داده!
_ گیسو؟
اهورا با غیض چشمانش را بست .
_ خواهش میکنم فکر های بیخود نکن دلارام.. من نه میخوام دورت بزنم نه میخوام مثل شایان راپورت بدم!
من مثل خودتم .. یه زخم خورده که داره میجنگه برای انتقام!