- Aug
- 65
- 1,074
- مدالها
- 2
شبدر: سلام هنرمندجانم، به خوبیت.
ایشون سمیهجان هستن، بقیهی سؤالها رو جواب میدن. داشت یادم میرفت که یه تماس مهم دارم، زود برمیگردم.
سمیه جان، تور این لباس رو براشون توضیح بده.
سمیه: چشم خانم.
با دور شدن شبدر به آن سه نفر نگاه میکند.
سمیه : چقدر لباسها بهتون میاد دخترا!
پریچهر: سلام، پریچهر.
نغمه: سلام، نغمه.
لادن: منم لادنم.
سمیه: خوشوقتم از آشناییتون. خب، تور رو خیلی ساده بخوام بگم، یه تور بلند که تا روی زمین کشیده میشه و سنگهای ریز روش کار شده و متأسفانه عکسش رو نداریم، چون اولین کار دوخته شده از طرح خانموالا هستش.
پریچهر متعجب لب میزند.
پریچهر: اولین طرح؟
سمیه: بله اولین طرح. میشه بپرسم نسبتتون با ایشون چیه؟ آخه تا حالا ندیدم کار اولیه رو سریع به کسی بدن، ایشون روی کارهاشون اینقدر حساسن که به قول خودشون مثل بچههاشون دوستشون دارن.
پریچهر: خانموالا خالهی بنده هستن.
سمیه: پس حق داشتن که لباس رو بهتون بدن. خیلی خب... اگه کاری با بنده ندارین که میتونین برین صندوق، البته قابلتون رو هم نداره.
پریچهر: ممنونم بابت کمکهاتون.
سمیه: خواهش میکنم گلم، پس میگم برای کمک بیان که لباسها رو راحت عوض کنین.
لادن: نیازی نیست، خودمون میتونیم.
سمیه: هر طور راحتین. کاری با بنده داشتین صدام کنین، همین اطرافم.
نغمه: مرسی عزیزم، خسته نباشی.
با تعویض لباسها از پرو بیرون میآیند و بهطرف صندوق میروند.
لادن: پری، دیدی چقدر قشنگ بودن!
پریچهر: واقعاً معرکه بودن، اصلاً نمیشد چشم ازشون برداشت.
نغمه: اگه برمیگشتم عقب از همینجا لباسم رو میگرفتم. از طرحهاشون خیلی خوشم اومد.
لادن: پس خالت کجاست؟ کنار صندوق نیستش که.
نغمه: کنار پرو هم نبود.
پریچهر: حتماً کار واسش پیش اومده، رفته. اشکالی نداره، بریم بیعانه رو پرداخت کنم که داره دیر میشه.
لادن: آره بریم تو رو خدا، توان ندارم دیگه.
خستگی و گرسنگی زیاد گامهایشان بهسمت صندوق را سرعت میبخشد.
پریچهر:سلام اون لباس جدید دانتل بدون پف و ژیپو... .
- همون که تازه اومده رو میخواید، متوحه شدم.
پریچهر: بله همون، چقدر باید تقدیم کنم؟
- خانموالا براشون کاری پیش اومد رفتن، اما به بنده گفتن که بهتون بگم لباس هدیهی عروسیتون هستش و مبلغی هم ازتون دریافت نکنم.
پریچهر: اما... .
زن با گشادهرویی ادامه میدهد.
- از بچهها شنیدم خواهرزادشون هستین، با این حساب فکر کنم بهتر خلقیاتشون رو بشناسید، هیچوقت حرفشون رو عوض نمیکنن.
پریچهر: بله میشناسمشون. خیلی ممنونم، از طرف بنده ازشون تشکر کنید.
ایشون سمیهجان هستن، بقیهی سؤالها رو جواب میدن. داشت یادم میرفت که یه تماس مهم دارم، زود برمیگردم.
سمیه جان، تور این لباس رو براشون توضیح بده.
سمیه: چشم خانم.
با دور شدن شبدر به آن سه نفر نگاه میکند.
سمیه : چقدر لباسها بهتون میاد دخترا!
پریچهر: سلام، پریچهر.
نغمه: سلام، نغمه.
لادن: منم لادنم.
سمیه: خوشوقتم از آشناییتون. خب، تور رو خیلی ساده بخوام بگم، یه تور بلند که تا روی زمین کشیده میشه و سنگهای ریز روش کار شده و متأسفانه عکسش رو نداریم، چون اولین کار دوخته شده از طرح خانموالا هستش.
پریچهر متعجب لب میزند.
پریچهر: اولین طرح؟
سمیه: بله اولین طرح. میشه بپرسم نسبتتون با ایشون چیه؟ آخه تا حالا ندیدم کار اولیه رو سریع به کسی بدن، ایشون روی کارهاشون اینقدر حساسن که به قول خودشون مثل بچههاشون دوستشون دارن.
پریچهر: خانموالا خالهی بنده هستن.
سمیه: پس حق داشتن که لباس رو بهتون بدن. خیلی خب... اگه کاری با بنده ندارین که میتونین برین صندوق، البته قابلتون رو هم نداره.
پریچهر: ممنونم بابت کمکهاتون.
سمیه: خواهش میکنم گلم، پس میگم برای کمک بیان که لباسها رو راحت عوض کنین.
لادن: نیازی نیست، خودمون میتونیم.
سمیه: هر طور راحتین. کاری با بنده داشتین صدام کنین، همین اطرافم.
نغمه: مرسی عزیزم، خسته نباشی.
با تعویض لباسها از پرو بیرون میآیند و بهطرف صندوق میروند.
لادن: پری، دیدی چقدر قشنگ بودن!
پریچهر: واقعاً معرکه بودن، اصلاً نمیشد چشم ازشون برداشت.
نغمه: اگه برمیگشتم عقب از همینجا لباسم رو میگرفتم. از طرحهاشون خیلی خوشم اومد.
لادن: پس خالت کجاست؟ کنار صندوق نیستش که.
نغمه: کنار پرو هم نبود.
پریچهر: حتماً کار واسش پیش اومده، رفته. اشکالی نداره، بریم بیعانه رو پرداخت کنم که داره دیر میشه.
لادن: آره بریم تو رو خدا، توان ندارم دیگه.
خستگی و گرسنگی زیاد گامهایشان بهسمت صندوق را سرعت میبخشد.
پریچهر:سلام اون لباس جدید دانتل بدون پف و ژیپو... .
- همون که تازه اومده رو میخواید، متوحه شدم.
پریچهر: بله همون، چقدر باید تقدیم کنم؟
- خانموالا براشون کاری پیش اومد رفتن، اما به بنده گفتن که بهتون بگم لباس هدیهی عروسیتون هستش و مبلغی هم ازتون دریافت نکنم.
پریچهر: اما... .
زن با گشادهرویی ادامه میدهد.
- از بچهها شنیدم خواهرزادشون هستین، با این حساب فکر کنم بهتر خلقیاتشون رو بشناسید، هیچوقت حرفشون رو عوض نمیکنن.
پریچهر: بله میشناسمشون. خیلی ممنونم، از طرف بنده ازشون تشکر کنید.
آخرین ویرایش: