- Oct
- 150
- 453
- مدالها
- 1
ارمیا با کلافگی موهاش و چنگ زد و گفت: نیایش میدونی داری در حقم بد میکنی؟
روناک هم قبل از اینکه نیایش چیزی بگه میگه: میشه شما خفه شی؟
نیایش نگاه کلافهاش رو بین بچه ها و ارمیا رد و بدل میکنه ... .
***
*ارمیا*
چنگی به موهام زدم و کلافه نگاهی به نیایش کردم
- نیایش میدونی داری در حقم بد میکنی؟
روناک هم زود میپره وسط و با عصبانیت گفت: میشه شما خفه شی ؟
این دختر چی گفت سیلی محکمی روی صورتش زدم. نیایش میخواد حرفی بزنه که یکهو سر و کله آبتین پیدا میشه. نیایش با لکنت و کمی ترس گفت: آبتین بخدا اونجور که فکر میکنی نیست بخدا نیست! عقب عقب میره که.....!
***
*نیایش*
به چه جرئتی دست رو خواهر من بلند میکنه؟ میخوام حرفی بزنم یکدفعه آبتین جلویم ظاهر میشه.
- آبتین بخدا اونجور که فکر میکنی نیست بخدا نیست!
آبتین پوزخندی میزنه. کمی عقبعقب میرم که یکهو، یک نفر منو از پشت میگیره! این همه بد بختی از کجا!؟ این آیدین اینجا چیکار میکنه !...رو به آیدین میکنم و با هقهق میگم: آیدین بهخدا اونجور که فکر میکنی نیست. این...این... این اومده میگه آوینا رو دوست داره!
آیدین آتیشی میشه و گفت: چه غلطی کرده پسرهی بیفکر و نفهم! از نامزد من خوشش اومده میکشمش! کل خانوادهاش رو میکشم. اصلا نابودش میکنم. غلط کرده عاشق آوینا شده. میخواد به سمت ارمیا هجوم بیاره که من نمیذارم و میگم: بسه آیدین بسه.
بعد رو به ارمیا میکنم میگم: تو هم برو...برو بسه این عشق نیست برای بار آخر میگم عشق نیست هوسه هوس...!
روناک هم قبل از اینکه نیایش چیزی بگه میگه: میشه شما خفه شی؟
نیایش نگاه کلافهاش رو بین بچه ها و ارمیا رد و بدل میکنه ... .
***
*ارمیا*
چنگی به موهام زدم و کلافه نگاهی به نیایش کردم
- نیایش میدونی داری در حقم بد میکنی؟
روناک هم زود میپره وسط و با عصبانیت گفت: میشه شما خفه شی ؟
این دختر چی گفت سیلی محکمی روی صورتش زدم. نیایش میخواد حرفی بزنه که یکهو سر و کله آبتین پیدا میشه. نیایش با لکنت و کمی ترس گفت: آبتین بخدا اونجور که فکر میکنی نیست بخدا نیست! عقب عقب میره که.....!
***
*نیایش*
به چه جرئتی دست رو خواهر من بلند میکنه؟ میخوام حرفی بزنم یکدفعه آبتین جلویم ظاهر میشه.
- آبتین بخدا اونجور که فکر میکنی نیست بخدا نیست!
آبتین پوزخندی میزنه. کمی عقبعقب میرم که یکهو، یک نفر منو از پشت میگیره! این همه بد بختی از کجا!؟ این آیدین اینجا چیکار میکنه !...رو به آیدین میکنم و با هقهق میگم: آیدین بهخدا اونجور که فکر میکنی نیست. این...این... این اومده میگه آوینا رو دوست داره!
آیدین آتیشی میشه و گفت: چه غلطی کرده پسرهی بیفکر و نفهم! از نامزد من خوشش اومده میکشمش! کل خانوادهاش رو میکشم. اصلا نابودش میکنم. غلط کرده عاشق آوینا شده. میخواد به سمت ارمیا هجوم بیاره که من نمیذارم و میگم: بسه آیدین بسه.
بعد رو به ارمیا میکنم میگم: تو هم برو...برو بسه این عشق نیست برای بار آخر میگم عشق نیست هوسه هوس...!
آخرین ویرایش توسط مدیر: