جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار فروغی بسطامی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط محسا با نام فروغی بسطامی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,848 بازدید, 294 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع فروغی بسطامی
نویسنده موضوع محسا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
تا به رُخ ‌چینِ سرِ زلفِ تو لرزان نشود
همه جا قیمت مشک ختن ارزان نشود

دلِ یک سلسله دیوانه نجنبد از جای
حلقه‌ی موی تو گر، سلسله‌ جنبان نشود

راه در جمعِ پراکنده‌دلانش ندهند
آن که در حلقه‌ی زلف تو پریشان نشود

پیش صاحب‌نظران صورتِ بر دیوار است
آن که در صورتِ زیبای تو حیران نشود

خضر اگر بوسه زند لعلِ می‌آلودِ تو را
هرگز آلوده به سرچشمه‌ی حیوان نشود

تا دمادم نکشد جام لبالب ساقی
سر به سر با خبر از گردش دوران نشود

تا کسی خواجگی هر دو جهان را نکند
لایق بندگی حضرت انسان نشود

تا کسی ذره صفت پاک نگردد در عشق
قابل تربیت مهر درخشان نشود

دوش با آن مه تابنده فروغی می‌گفت
کز دلم مهر تو پیدا شد و پنهان نشود
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
تا شدم صید تو آسوده ز هر صیادم
وای بر من گر ازین قید کنی آزادم

نازها کردی و از عجز کشیدم نازت
عجزها کردم و از عجب ندادی دادم

چون مرا می‌کشی از کشتنم انکار مکن
که من از بهر همین کار ز مادر زادم

تو قوی پنجه شکارافکن و من صید ضعیف
ترسم از ضعف به گوشت نرسد فریادم

آب چشمم مگر از خاک درت چاره شود
ورنه این سیل پیاپی بکند بنیادم

گاهی از جلوهٔ لیلی‌روشی مجنونم
گاهی از خندهٔ شیرین منشی فرهادم

جاودان نیست فروغی غم و شادی جهان
شکر زان گویم اگر شاد و گر ناشادم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما

قامت افروخته می‌رفت و به شوخی می‌گفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما

او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
خود پسندیدن او بنگر و خودرایی ما

قتل خود را به دم تیغ محبت دیدیم
گو عدو کور شو از حسرت بینایی ما

جان بیاسود به یک ضربت قاتل ما را
یعنی از عمر همین بود تن آسایی ما

حالیا مسـ*ـت و خرابیم ز کیفیت عشق
پس از این تا چه رسد بر سر سودایی ما

هر کجا جام می‌آن کودک خندان بخشد
باده گو پاک بشو دفتر دانایی ما

نقد دنیا به بهای لب ساقی دادیم
تا کجا صرف شود مایهٔ عقبایی ما

شب ما تا به قیامت نشود روز، که هست
پردهٔ روز قیامت شب تنهایی ما

مگرش زلف تو زنجیر نماید ور نه
در همه شهر نگنجد دل صحرایی ما

دل ز وصلت نتوان کند، بهل تا بکند
سیل هجران تو بنیاد شکیبایی ما

ناتوان چشم تو بر بست فروغی را دست
ورنه کی خاسته مردی به توانایی ما
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
تو مَردمَکِ چَشمِ مَنِ مَهجوری
زان با همه نزدیکیَّت از مَن دوری

نی نی غَلَطَم تو جانِ شیرینِ منی
زان با مَنی وَز چَشمِ مَنِ مستوری
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
من خراب نگه نرگس شهلای توام
بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام

تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام

می‌توان یافتن از بی سر و سامانی من
که سراسیمهٔ گیسوی سمن‌سای توام

اهل معنی همه از حالت من حیرانند
بس که حیرت‌زدهٔ صورت زیبای توام

تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است
بس که شوریده‌دل از لعل شکرخای توام

مرد میدان بلای دو جهان دانی کیست
من که افتادهٔ بالای دلارای توام

سر مویی به خود از شوق نپرداخته‌ام
تا گرفتار سر زلف چلیپای توام

بس که سودای تو از هر سر مویم سر زد
مو به مو با خبر از عالم سودای توام

زیر شمشیر تو امروز فروغی می‌گفت
فارغ از کشمکش شورش فردای توام
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گاهی هوس بادهٔ رنگین دارم
گاه آرزوی وصل نگارین دارم

گه سبحه به دست و گاه زنار به دوش
یارب چه کنم، کیم، چه آیین دارم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد
که دو صد خون به دل محرم و بیگانه نکرد

خرمنی نیست که غمهای تو بر باد نداد
خانه‌ای نیست که سودای تو ویرانه نکرد

آخرش چرخ به زندان مکافات کشید
هر که را سلسله ی موی تو دیوانه نکرد

شیخ تا حلقه ی زنار سر زلف تو دید
هیچ در دل هوس سبحه ی صد دانه نکرد

رخ افروخته‌ات ز آتش هجرانم سوخت
آن چه او کرد به من، شمع به پروانه نکرد

خانه هستیش از سیل فنا ویران باد
هر که از روی صفا خدمت می‌خانه نکرد

نه عجب گر بکند دست قضا ریشه ی او
هر حریفی که می از شیشه به پیمانه نکرد

آگهی هیچ ز کیفیت مستانش نیست
آن که در پای قدح نعره ی مستانه نکرد

پی به سر منزل مقصود فروغی نبرد
آن که جان را به فدای سر جانانه نکرد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
آن که در عشق سزاوار سر دار نشد
هرگز از حالت منصور خبردار نشد

نقشی از پرده ایجاد پدیدار نشد
کز تماشای رخت صورت دیوار نشد

آن که بوسید لب نوش تو شکر نچشید
وان که خسبید در آغوش تو بیدار نشد

طرب انگیز گلی در همه گل‌زار نرست
که به سودای غمت بر سر بازار نشد

مو به مو حال پراکنده دلان کی داند
آن که در حلقه موی تو گرفتار نشد

هر چه گفتند مکرر همه در گوش آمد
بجز از نکتهٔ توحید که تکرار نشد

گر نگفتم غم دیرینهٔ دل معذورم
که میان من و او فرصت گفتار نشد

آن که نوشید شراب از قدح ساقی ما
مسـ*ـت گردید بدان گونه که هشیار نشد

آن که در جمع خرابات نشینان ننشست
در حرم خانهٔ حق محرم اسرار نشد

زلف شاهد ز سر طعنه به زاهد می‌گفت
حیف از آن رشته تسبیح که زنار نشد

هر که را خون دل از دیده فروغی نچکید
قابل دیدن آن مشرق انوار نشد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
خوشا شبی که به آرامگاه من باشی
من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی

کمان نهم به کمان زلف ز نیروی عشق
تو گر نشانهٔ تیر نگاه من باشی

تو را دو زلف شب آسا برای آن دادند
که واقف از من و روز سیاه من باشی

من از دو نرگس مسـ*ـت تو چشم آن دارم
که آگه از نگه گاه گاه من باشی

به حکم عشق و تقاضای حسن می‌باید
که من گدای تو باشم، تو شاه من باشی

پس از هلاک به خاکم بیا که می‌ترسم
علی الصباح جزا عذرخواه من باشی

اگر چه هیچ امید از تو بر نمی‌آید
همین بس است که امیدگاه من باشی

بتان کج کله آنجا که در میان آیند
تو در میان بت کج کلاه من باشی

چو نیست قسمت من عافیت همان بهتر
که آفت من و حال تباه من باشی

از آن به چشم خود ای اشک مسکنت دادم
که در بیان محبت گواه من باشی

به گریه گفتمش آیا گذر کنی بر من
به خنده گفت اگر خاک راه من باشی

فروغی از پی آن زلف و چهره تا نروی
چگونه با خبر از اشک و آه من باشی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره
عاجز شد از دل دوست یارب دگر چه چاره

بیداریم چه دانی، ای خفته‌ای که شبها
ننشسته‌ای به حسرت، نشمرده‌ای ستاره

جانان اگر نشیند یک بار در کنارم
یک باره می‌توانم کردن ز جان کناره

گفتم به شحنه نالم از چشم او ولیکن
پروا ز ک.س ندارد مسـ*ـت شراب خواره

ای تاب داده گیسو حالی است بر دل من
از تاب بی حسابت وز پیچ بی شماره

آشفتگان عشقت گیرم که جمع گردند
جمع از کجا توان کرد دلهای پاره پاره

ای شه سوار چالاک احوال ما چه دانی
کز حالت پیاده غافل بود سواره

با این سپاه مژگان از خانه گر درآیی
تسخیر می‌توان کرد شهری به یک اشاره

از لعل و چشمت آخر دیدی که شد فروغی
ممنون به یک تبسم، قانع به یک نظاره
 
بالا پایین