- Aug
- 368
- 3,987
- مدالها
- 3
- اتفاقی که برات افتاده یه اتفاق عادی نیست که بخوای ازش ساده رد بشی!
کف دستانش عرق کردهبود. با درماندگی چرخید و گفت:
- منظورتو نمیفهمم!
اردلان نگاه به آخرین قطرات سِرُم کرد. سوزش سرش طاقتفرسا شدهبود، نمیفهمید چطور به رویا حالی کند پایش را کج نگذارد.
- یه کارت شماره افتاده داخل سطل آشغال، برشدار. مال یه پلیسه.
چشمانش را بست و در گلو خندید. اوضاع داشت خیط میشد و او جز انکار کردن هیچ راهی نمیدید. نمیخواست درست و حسابی از او سوال کند چه میداند، وگرنه دو دستی خودش را هم لو میداد.
- برش دارم که چی بشه؟!
نگاه اردلان پر از خشم و ملامت شد.
- خب میفهمی که چی! میگم کاری کردی که هیچ ک.س جز یه پلیس نمیتونه کمکت کنه، تو گرگی که توی گلهی میش بزرگ شده.
چندی پلک زد و سرش را خاراند. اینبار واقعاً نفهمید اردلان از چه چیزی میگفت!
- من گرگم؟
درد استخوانسوز شدهبود و اعصاب حرف زدن نداشت؛ هر لحظه کلمات تیزتر و برندهتر از قبل شلیک میشد!
- درسته، لکهی سیاهی که پاک نمیشه! تو دو راه داری دختر؛ یا به پلیس همه چیز رو میگی، یا ازدواج میکنی و از اینجا میری. میری یه جای خیلیخیلی دور، چند سال بدون برگشت میمونی تا اونها گُمت کنن.
موهای تنش سیخ شدهبود! دیگر نفرت از آن پیرمرد دریافت نمیکرد، به جایش ترس درون دلش لانه کردهبود.
- کی گمم کنه؟
اردلان پوزخند زد، انگار ترس رویا عدم انکار بیجایش شدهبود.
- اون بدون شک کنارته و نمیبینی! اگه نمیتونی با پلیس حرف بزنی، با دانیال یا اهورا ازدواج کن و برو. خودم تدارک سفرت رو میچینم. اگه میگم دانیال یا اهورا، برای اینکه من این دو نفر رو میشناسم و حدأقل میدونم خوشبختت میکنن، هر چند تو شاید بدبختشون کنی!
همیشه اصطلاح باز ماندن دهان از فرط تعجب را میشنید، اما تا به حال در خود ندیدهبود! جز اینبار که دهانش به اندازهی یک بند انگشت باز شدهبود.
- گزینهی جیمم موجوده؟
اردلان با بیتابی سرش را گرفت. دست خودش نبود، دیدن این دختر مثل یک ویروس بود؛ تمام هورمونهای بدنش بههم میریخت و سرش به یک انفجار نزدیک میشد.
- تا آخر همین هفته وقت داری، وگرنه خودم وصلت رو جور میکنم و تا چشم بههم بزنی از اینجا دورت کردم!
وضعیت رویا وخیم شدهبود، مثل یک زخم قدیمی که سر باز کرده و در حال خونریزی بود!
- من به کنار، دانیال یا اهورا اصلاً حاضرن از اینجا برن؟!
- اهورا یه مرد کامله. بهخاطر ازدواج ناموفق و بچهی دوسالهش فکر میکنم تو براش بهترین گزینه باشی؛ خیلی زود راضی میشه باهات تا جهنمم بیاد. ولی دانیال بیچارهم، فکر کنم باید پیشنهاد وراثت کامل رو بدم تا شاید بهت فکر کنه.
گریهاش گرفت و بغض سنگینی نفسش را بند آورد، با این حال خندید که انگار از سر شوق اشکهایش هم پا به بیرون گذاشتند.
کف دستانش عرق کردهبود. با درماندگی چرخید و گفت:
- منظورتو نمیفهمم!
اردلان نگاه به آخرین قطرات سِرُم کرد. سوزش سرش طاقتفرسا شدهبود، نمیفهمید چطور به رویا حالی کند پایش را کج نگذارد.
- یه کارت شماره افتاده داخل سطل آشغال، برشدار. مال یه پلیسه.
چشمانش را بست و در گلو خندید. اوضاع داشت خیط میشد و او جز انکار کردن هیچ راهی نمیدید. نمیخواست درست و حسابی از او سوال کند چه میداند، وگرنه دو دستی خودش را هم لو میداد.
- برش دارم که چی بشه؟!
نگاه اردلان پر از خشم و ملامت شد.
- خب میفهمی که چی! میگم کاری کردی که هیچ ک.س جز یه پلیس نمیتونه کمکت کنه، تو گرگی که توی گلهی میش بزرگ شده.
چندی پلک زد و سرش را خاراند. اینبار واقعاً نفهمید اردلان از چه چیزی میگفت!
- من گرگم؟
درد استخوانسوز شدهبود و اعصاب حرف زدن نداشت؛ هر لحظه کلمات تیزتر و برندهتر از قبل شلیک میشد!
- درسته، لکهی سیاهی که پاک نمیشه! تو دو راه داری دختر؛ یا به پلیس همه چیز رو میگی، یا ازدواج میکنی و از اینجا میری. میری یه جای خیلیخیلی دور، چند سال بدون برگشت میمونی تا اونها گُمت کنن.
موهای تنش سیخ شدهبود! دیگر نفرت از آن پیرمرد دریافت نمیکرد، به جایش ترس درون دلش لانه کردهبود.
- کی گمم کنه؟
اردلان پوزخند زد، انگار ترس رویا عدم انکار بیجایش شدهبود.
- اون بدون شک کنارته و نمیبینی! اگه نمیتونی با پلیس حرف بزنی، با دانیال یا اهورا ازدواج کن و برو. خودم تدارک سفرت رو میچینم. اگه میگم دانیال یا اهورا، برای اینکه من این دو نفر رو میشناسم و حدأقل میدونم خوشبختت میکنن، هر چند تو شاید بدبختشون کنی!
همیشه اصطلاح باز ماندن دهان از فرط تعجب را میشنید، اما تا به حال در خود ندیدهبود! جز اینبار که دهانش به اندازهی یک بند انگشت باز شدهبود.
- گزینهی جیمم موجوده؟
اردلان با بیتابی سرش را گرفت. دست خودش نبود، دیدن این دختر مثل یک ویروس بود؛ تمام هورمونهای بدنش بههم میریخت و سرش به یک انفجار نزدیک میشد.
- تا آخر همین هفته وقت داری، وگرنه خودم وصلت رو جور میکنم و تا چشم بههم بزنی از اینجا دورت کردم!
وضعیت رویا وخیم شدهبود، مثل یک زخم قدیمی که سر باز کرده و در حال خونریزی بود!
- من به کنار، دانیال یا اهورا اصلاً حاضرن از اینجا برن؟!
- اهورا یه مرد کامله. بهخاطر ازدواج ناموفق و بچهی دوسالهش فکر میکنم تو براش بهترین گزینه باشی؛ خیلی زود راضی میشه باهات تا جهنمم بیاد. ولی دانیال بیچارهم، فکر کنم باید پیشنهاد وراثت کامل رو بدم تا شاید بهت فکر کنه.
گریهاش گرفت و بغض سنگینی نفسش را بند آورد، با این حال خندید که انگار از سر شوق اشکهایش هم پا به بیرون گذاشتند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: