- Oct
- 3,453
- 12,661
- مدالها
- 4
- توی لعنتی! قدرت نظامی و فرماندهی رو با کمترین بارم ممکن قرار داده و قدرت سیاسی رو در صدر جدول گذاشته!
با حس سنگینی نگاهی، سرم رو برگردوندم و با مبارکی که به سرعت نگاهش رو ازم گرفت، مواجه شدم. نگاهم رو از صورت سبزهش گرفتم و به حرف دو نماینده مبارز از منطقههای دوازدهم و هفدهم گوش کردم. با کمی فاصله از من ایستاده بودن اما شنیدن زمزمهها، جزو هنرهای من محسوب میشد!
پسر منطقهی دوازدهم: با این حال، هنوز هم رتبهش بالاست! هفتمین منطقهی قدرتمند میتونه با بردن توی این مسابقه به اولین منطقه ارتقا پیدا کنه!
پسر منطقهی هفدهم: قدرت نظامیها نباید زیاد بشه؛ مخصوصاً این منطقهی پنجم با اون فرماندهی از خود راضیشون!
موهای قهوهای پسر منطقهی دوازدهم، با تکون دادن سرش حرکت کرد.
پسر: بچهها میگفتن جلوی همه نقطه ضعف سگها رو گفته و عملاً قدرت خودش و ضعف بقیه رو به رخ کشیده!
پسر دوم سری به نشونهی تأیید تکون داد.
پسر: به علم و قدرت آلفاهاش خیلی ایمان داره. این پایگاه برای همه خطرناکه! اگه اجازه بدن همینجوری جولان بده، قدرت سیاسیها زیر سوال میره؛ به نظرم اونها از استرنجرها و سگها بدترن!
دستهام رو توی جیب شلوارم کردم و با سه قدم بلند، خودم رو بهشون رسوندم. جلوشون قرار گرفتم و توی چشمهای جاخوردهی هردوشون نگاه کردم.
- هی بچهها! به شایعههایی که شنیدین توجه نکنین! هیچوقت نمیتونین بفهمین یه آدم آیا به همون بدی که میگن هست یا نه!
دستهام رو از توی جیبم بیرون کشیدم و پیشونیبند قرمز پسر هفدهم رو روی سرش مرتب کردم. یه سر و گردن ازش بلندتر بودم و بالا گرفتن سرش برای خیره شدن توی چشمهام، باعث لبخندم میشد. چشمکی زدم و با لبخند گوشهی لبم ادامه دادم:
- کسی چه میدونه؟ شاید حتی بدتر هم باشه! قدم اول برای مقابله با دشمن، شناخت اونه؛ البته که شما بچه مبارزهای تازهکار فقط هنر حرف زدن و کُری خوندن رو دارین!
با لبخند باقی مونده روی لبم، نگاه از چهرهی تقریباً رنگ پریده و مبهوتشون گرفتم و به مبارکی دوختم. شایان عزیزمون اونقدر از من اطلاعات آورده بود که حتی با در نظر نگرفتن شکنجه و مرگ جاسوسهاشون، باز هم میدونستن که باید از برخورد با من جلوگیری کنن!
با حس سنگینی نگاهی، سرم رو برگردوندم و با مبارکی که به سرعت نگاهش رو ازم گرفت، مواجه شدم. نگاهم رو از صورت سبزهش گرفتم و به حرف دو نماینده مبارز از منطقههای دوازدهم و هفدهم گوش کردم. با کمی فاصله از من ایستاده بودن اما شنیدن زمزمهها، جزو هنرهای من محسوب میشد!
پسر منطقهی دوازدهم: با این حال، هنوز هم رتبهش بالاست! هفتمین منطقهی قدرتمند میتونه با بردن توی این مسابقه به اولین منطقه ارتقا پیدا کنه!
پسر منطقهی هفدهم: قدرت نظامیها نباید زیاد بشه؛ مخصوصاً این منطقهی پنجم با اون فرماندهی از خود راضیشون!
موهای قهوهای پسر منطقهی دوازدهم، با تکون دادن سرش حرکت کرد.
پسر: بچهها میگفتن جلوی همه نقطه ضعف سگها رو گفته و عملاً قدرت خودش و ضعف بقیه رو به رخ کشیده!
پسر دوم سری به نشونهی تأیید تکون داد.
پسر: به علم و قدرت آلفاهاش خیلی ایمان داره. این پایگاه برای همه خطرناکه! اگه اجازه بدن همینجوری جولان بده، قدرت سیاسیها زیر سوال میره؛ به نظرم اونها از استرنجرها و سگها بدترن!
دستهام رو توی جیب شلوارم کردم و با سه قدم بلند، خودم رو بهشون رسوندم. جلوشون قرار گرفتم و توی چشمهای جاخوردهی هردوشون نگاه کردم.
- هی بچهها! به شایعههایی که شنیدین توجه نکنین! هیچوقت نمیتونین بفهمین یه آدم آیا به همون بدی که میگن هست یا نه!
دستهام رو از توی جیبم بیرون کشیدم و پیشونیبند قرمز پسر هفدهم رو روی سرش مرتب کردم. یه سر و گردن ازش بلندتر بودم و بالا گرفتن سرش برای خیره شدن توی چشمهام، باعث لبخندم میشد. چشمکی زدم و با لبخند گوشهی لبم ادامه دادم:
- کسی چه میدونه؟ شاید حتی بدتر هم باشه! قدم اول برای مقابله با دشمن، شناخت اونه؛ البته که شما بچه مبارزهای تازهکار فقط هنر حرف زدن و کُری خوندن رو دارین!
با لبخند باقی مونده روی لبم، نگاه از چهرهی تقریباً رنگ پریده و مبهوتشون گرفتم و به مبارکی دوختم. شایان عزیزمون اونقدر از من اطلاعات آورده بود که حتی با در نظر نگرفتن شکنجه و مرگ جاسوسهاشون، باز هم میدونستن که باید از برخورد با من جلوگیری کنن!