- Oct
- 3,414
- 12,212
- مدالها
- 4
نگاهی به اطراف اطراف انداختم و وارد دفترم شدم. در رو پشت سرم بستم و با قدمهای بلند بهسمت کمد رفتم. کلید رو از توی جیب شلوارم بیرون کشیدم و توی قفل در فلزی چرخوندم.
به محض باز شدن در نگاهم رو به محتویات روی قفسههای توری دادم. دستم رو دراز کردم و غلاف کلت رو از بالاترین طبقه برداشتم. روی ران پام بستم و بندهاش رو محکم کردم.
کلتهای که روبهروی صورتم بودن رو برداشتم. اولین اسلحه رو توی غلاف گذاشتم و دومی رو روی کمرم محکم کردم. نگاهی گذرا به خنجر دندونهدار باقی مونده توی دستم کردم و شونه بالا انداختم. خم شدم و خنجری که توی غلاف چرمی قرار گرفته بود رو توی پوتینم جاساز کردم.
در کمد رو بدون توجه به صداش بستم و کلید رو روی در رها کردم. خواستم از اتاق خارج بشم که تقهای به در خورد و کسی که پشت در بود، بدون اینکه منتظر اجازهی من بمونه وارد شد.
دستش رو به شقیقهش نزدیک کرد و احترامی غیرواقعی گذاشت. مردمک چشمهاش رو از چشمهام گرفت و سرتاپام رو بررسی کرد. دستی به تهریشش کشید و لبخند کوچیکی زد.
شایان: من همیشه به مقر فرماندهی گفتم که آلفا بودن یه لقب نیست؛ تو حتی توی این تیپ اسپرت هم یه آلفا به نظر میرسی و نیازی به لباس فرم نیست!
به تیشرت سبزش اشاره کردم.
- این قانون برای افراد فرماندهی هم صدق میکنه.
شونه بالا انداخت و جلو اومد. پاکت کاغذی توی دستش رو بهطرف من گرفت.
شایان: این اصلاحات پیشنهادی من در زمینهی بودجهست؛ امیدوارم وقت کافی برای خوندنش رو بذاری!
متوجه طعنهی توی حرفش شدم.
- شک نکن.
لبخندی زد و بهطرف در برگشت.
شایان: بهتره من برم تا شما به کارهات برسی!
توی سکوت بدرقهش کردم. به محض بسته شدن در، پاکت رو باز کردم. نامهی توی اون رو بیرون کشیدم و مشغول خوندن شدم. با تموم شدن هر خط نامه اخمهام غلیظتر میشد.
پوزخند زدم و کاغذ رو روی زمین انداختم.
- مردهشور جلسهی شماها رو ببرن؛ فکر کردن انتقادهاشون در مورد همکاری دو منطقهی پنجم و هشتم که اتفاقاً برخلاف میل سیاسیها هم هست، برای من مهمه!
با انگشت اشاره شقیقهم رو ماساژ دادم که با یادآوری ساعت، نامه رو لگد کردم و توی سکوت از اتاق خارج شدم. در رو بستم و بعد از بررسی اطراف، مسیر خروجی رو در پیش گرفتم.
به محض باز شدن در نگاهم رو به محتویات روی قفسههای توری دادم. دستم رو دراز کردم و غلاف کلت رو از بالاترین طبقه برداشتم. روی ران پام بستم و بندهاش رو محکم کردم.
کلتهای که روبهروی صورتم بودن رو برداشتم. اولین اسلحه رو توی غلاف گذاشتم و دومی رو روی کمرم محکم کردم. نگاهی گذرا به خنجر دندونهدار باقی مونده توی دستم کردم و شونه بالا انداختم. خم شدم و خنجری که توی غلاف چرمی قرار گرفته بود رو توی پوتینم جاساز کردم.
در کمد رو بدون توجه به صداش بستم و کلید رو روی در رها کردم. خواستم از اتاق خارج بشم که تقهای به در خورد و کسی که پشت در بود، بدون اینکه منتظر اجازهی من بمونه وارد شد.
دستش رو به شقیقهش نزدیک کرد و احترامی غیرواقعی گذاشت. مردمک چشمهاش رو از چشمهام گرفت و سرتاپام رو بررسی کرد. دستی به تهریشش کشید و لبخند کوچیکی زد.
شایان: من همیشه به مقر فرماندهی گفتم که آلفا بودن یه لقب نیست؛ تو حتی توی این تیپ اسپرت هم یه آلفا به نظر میرسی و نیازی به لباس فرم نیست!
به تیشرت سبزش اشاره کردم.
- این قانون برای افراد فرماندهی هم صدق میکنه.
شونه بالا انداخت و جلو اومد. پاکت کاغذی توی دستش رو بهطرف من گرفت.
شایان: این اصلاحات پیشنهادی من در زمینهی بودجهست؛ امیدوارم وقت کافی برای خوندنش رو بذاری!
متوجه طعنهی توی حرفش شدم.
- شک نکن.
لبخندی زد و بهطرف در برگشت.
شایان: بهتره من برم تا شما به کارهات برسی!
توی سکوت بدرقهش کردم. به محض بسته شدن در، پاکت رو باز کردم. نامهی توی اون رو بیرون کشیدم و مشغول خوندن شدم. با تموم شدن هر خط نامه اخمهام غلیظتر میشد.
پوزخند زدم و کاغذ رو روی زمین انداختم.
- مردهشور جلسهی شماها رو ببرن؛ فکر کردن انتقادهاشون در مورد همکاری دو منطقهی پنجم و هشتم که اتفاقاً برخلاف میل سیاسیها هم هست، برای من مهمه!
با انگشت اشاره شقیقهم رو ماساژ دادم که با یادآوری ساعت، نامه رو لگد کردم و توی سکوت از اتاق خارج شدم. در رو بستم و بعد از بررسی اطراف، مسیر خروجی رو در پیش گرفتم.