موضوع نویسنده
- Oct
- 6,750
- 32,313
- مدالها
- 7
نگاهی به صفحهی گوشیم انداختم آیلین بود.
در حالی که خندهی بینظیری روی لبهام نقش میبست تماس رو جواب دادم و زبونم رو روی لب قلوهای سرخ رنگم کشیدم و در حالی که به دندهی چپ جابهجا میشدم لب زدم:
- سلام خوبی؟
صدای خوابآلود و آرومش توی گوشم پیچید:
- سلام مرسی، تو خوبی؟
در حالی که با هندزفریم بازی میکردم توی تخت قلطی خوردم و روی شکمم خوابیدم و در جوابش گفتم:
- خوبم!
در حالی که خمیازه میکشید لب زد:
- رادمینا، میخوام بیام پیشت!
در حالی که از روی تخت بلند میشدم و دستی توی موهام فرو میبردم گفتم:
- متاسفانه امشب مهمون دارن اومدنت قدقعنه، اما فردا بیای موردی نداره!
با حس تنفرانگیز و صدایی عصبی گفت:
- من میخوام تو رو ببینم، چیکارم به مهمونها؟
با لحن خوب و منسفانهای سعی کردم قانعش کنم، در حینی که یکی از رشتههای موهام رو دور انگشتهام میپیچیدم لب زدم:
- آیلین، قربونت برم من آبجی قشنگم، نمیشه بیای چون اینجا متعلق به من نیست. فردا قبل اینکه برم عمارت خودمون، قول میدم در اسرع وقت اول پیش تو بیام. خوبه؟
میدونستم بهشدت ازم دلخوره، اما این رو هم میدونم که آیلین زمانی که قهر کنه هیچ حرفی نمیتونه قانعش کنه. با حالت قهر مانندی آروم گفت:
- باشه رواله، مزاحمت نمیشم!
از روی تخت بلند شدم و در حینی که دستهی زرد رنگ کمدم رو توی دست نحیفم گرفته بودم و آروم میکشیدم گفتم:
- مراحمی دیوونه، فردا میبینمت!
بدون اینکه جواب حرفم رو بده یا خداحافظی کنه تماس رو قطع کرد.
با اخمی که وسط ابروهام نشسته بود با ضربهی محکمی تلفن رو روی تختخوابم پرت کردم.
از اونجا که خون به مغزم نمیرسید و مغزم مثل عقربه ساعت از کار افتاده بود. میون لباسها گشتم اما هیچ لباسی باب میلم نبود.
زیپ چمدونم رو باز کردم و لباسها رو یکییکی جلوی تنم میگرفتم و توی آینه آنالیز میکردم اما هر کدوم که میدیدم توی دلم نیست روی تخت پرتابش میکردم.
با مانتو بنفشی که جلو تنم گرفتم و تا حدودی توی دلم فرمانروایی میکرد و ریشه میدواند.
لباس رو توی بغلم فشردم و ناخودآگاه با دیدن خودم توی آینه لبخند گشادی روی لبهام جا خوش کرد.
شلوار سفید بگم که یه طرفش سفید و یه طرفش نقرهای بود رو از میون شلوارهام بیرون کشیدم و هر دو رو روی تخت انداختم تا اتو بزنم.
دستگاه بابلیس رو از توی کمد کشویی بیرون آوردم و روی دکمهی مشکی بزرگ زدم و روی عدد چهار صد و چهل و پنج تنظیمش کردم که موهام به سرعت بالاتری فر بشه.
روی صندلی جلوی آینه قدی نشستم و بخش کوچیکی از موهام رو میون دست راستم گرفتم و با دست چپم موهام رو دور بابلیس پیچیدم و چند ثانیه دستگاه بابلیس رو روی موهام نگه داشتم تا فر بشه و حالت بگیره.
این کار رو تا آخرین قسمت و بخش موهام تکرار کردم تا همهشون یهدست و یکنواخت به حالت فر در بیاد.
یکم رژ به لبم زدم و لب بالام رو به لب پایینم زدم و چند مرتبه این کار رو تکرار کردم که رژ لب همهجای لبم پخش بشه.
یه خط چشم گربهای نه زیاد بلند و نه زیاد کوتاه کشیدم و از روی صندلی بلند شدم و لباسهام رو یکییکی پوشیدم.
دستی توی موهام کشیدم تا مرتب روی سرم وایستن.
در حالی که لباسهام رو توی کمد مرتب کنار هم میگذاشتم صدای زنگ آیفونی به صدا در اومد.
در حالی که خندهی بینظیری روی لبهام نقش میبست تماس رو جواب دادم و زبونم رو روی لب قلوهای سرخ رنگم کشیدم و در حالی که به دندهی چپ جابهجا میشدم لب زدم:
- سلام خوبی؟
صدای خوابآلود و آرومش توی گوشم پیچید:
- سلام مرسی، تو خوبی؟
در حالی که با هندزفریم بازی میکردم توی تخت قلطی خوردم و روی شکمم خوابیدم و در جوابش گفتم:
- خوبم!
در حالی که خمیازه میکشید لب زد:
- رادمینا، میخوام بیام پیشت!
در حالی که از روی تخت بلند میشدم و دستی توی موهام فرو میبردم گفتم:
- متاسفانه امشب مهمون دارن اومدنت قدقعنه، اما فردا بیای موردی نداره!
با حس تنفرانگیز و صدایی عصبی گفت:
- من میخوام تو رو ببینم، چیکارم به مهمونها؟
با لحن خوب و منسفانهای سعی کردم قانعش کنم، در حینی که یکی از رشتههای موهام رو دور انگشتهام میپیچیدم لب زدم:
- آیلین، قربونت برم من آبجی قشنگم، نمیشه بیای چون اینجا متعلق به من نیست. فردا قبل اینکه برم عمارت خودمون، قول میدم در اسرع وقت اول پیش تو بیام. خوبه؟
میدونستم بهشدت ازم دلخوره، اما این رو هم میدونم که آیلین زمانی که قهر کنه هیچ حرفی نمیتونه قانعش کنه. با حالت قهر مانندی آروم گفت:
- باشه رواله، مزاحمت نمیشم!
از روی تخت بلند شدم و در حینی که دستهی زرد رنگ کمدم رو توی دست نحیفم گرفته بودم و آروم میکشیدم گفتم:
- مراحمی دیوونه، فردا میبینمت!
بدون اینکه جواب حرفم رو بده یا خداحافظی کنه تماس رو قطع کرد.
با اخمی که وسط ابروهام نشسته بود با ضربهی محکمی تلفن رو روی تختخوابم پرت کردم.
از اونجا که خون به مغزم نمیرسید و مغزم مثل عقربه ساعت از کار افتاده بود. میون لباسها گشتم اما هیچ لباسی باب میلم نبود.
زیپ چمدونم رو باز کردم و لباسها رو یکییکی جلوی تنم میگرفتم و توی آینه آنالیز میکردم اما هر کدوم که میدیدم توی دلم نیست روی تخت پرتابش میکردم.
با مانتو بنفشی که جلو تنم گرفتم و تا حدودی توی دلم فرمانروایی میکرد و ریشه میدواند.
لباس رو توی بغلم فشردم و ناخودآگاه با دیدن خودم توی آینه لبخند گشادی روی لبهام جا خوش کرد.
شلوار سفید بگم که یه طرفش سفید و یه طرفش نقرهای بود رو از میون شلوارهام بیرون کشیدم و هر دو رو روی تخت انداختم تا اتو بزنم.
دستگاه بابلیس رو از توی کمد کشویی بیرون آوردم و روی دکمهی مشکی بزرگ زدم و روی عدد چهار صد و چهل و پنج تنظیمش کردم که موهام به سرعت بالاتری فر بشه.
روی صندلی جلوی آینه قدی نشستم و بخش کوچیکی از موهام رو میون دست راستم گرفتم و با دست چپم موهام رو دور بابلیس پیچیدم و چند ثانیه دستگاه بابلیس رو روی موهام نگه داشتم تا فر بشه و حالت بگیره.
این کار رو تا آخرین قسمت و بخش موهام تکرار کردم تا همهشون یهدست و یکنواخت به حالت فر در بیاد.
یکم رژ به لبم زدم و لب بالام رو به لب پایینم زدم و چند مرتبه این کار رو تکرار کردم که رژ لب همهجای لبم پخش بشه.
یه خط چشم گربهای نه زیاد بلند و نه زیاد کوتاه کشیدم و از روی صندلی بلند شدم و لباسهام رو یکییکی پوشیدم.
دستی توی موهام کشیدم تا مرتب روی سرم وایستن.
در حالی که لباسهام رو توی کمد مرتب کنار هم میگذاشتم صدای زنگ آیفونی به صدا در اومد.
آخرین ویرایش: