- Jan
- 1,793
- 12,097
- مدالها
- 5
بیست و هشت
روی زمین دراز کشیدم و به سقف سفید اتاق که حالا در بادکنک بود نگاه کردم. واقعا کارم درستهها. حیف شد نرفتم دیزاینر بشم. درسمونم که ول کردیم. دیگه اگه این هنرهامو نداشتم که باید میرفتم واسه خودم سنگ قبر سفارش بدم.
به ساعت سفید نگین کاری شدهای که خانواده داماد خریده بودن نگاه کردم.
اوه اوه ساعت نزدیک پنج بعد از ظهر بود. از ساعت شیش صبح اومده بودم و یه بند داشتم کار میکردم.
تا الان که شاهکار کرده بودم با این تایم.
از جام بلند شدم و بادکنکهایی هلیومی رو برداشتم و یکییکی روی پایههاشون وصل کردم؛ چندتاشو کنار پنجره، دوتاشو کنار عسلیها و بقیهشو کنار میز توالت قرار دادم.
کیف وسایل آرایشی و لباسهای قهوهایمو روی تخت گذاشتم. به دوروبرم نگاهی انداختم؛ همه چی عالی بود و فقط یه جارو کشیدن نیاز داشت.
- افسون! افسون جان جارو رو بیار.
بعد از چند دقیقه افسون با جارو برقی پیداش شد.
از روی تخت بلند شدم و خواستم جارو رو از دستش بگیرم که نذاشت.
- بذار خودم جارو میکشم تو دیگه خسته شدی آبجی.
لبخندی به صورت مهربونش زدم. برگشتم و روی تخت لم دادم. یکم خستگی در کنم بعد میرم سراغ آماده کردن خودم. چشمم به حجله که داخلش پر از بادکنکهای هلیومی فیروزهای و سفید بود. توی همون حالت کمکم چشمهام گرم شد و دیگه هیچی نفهمیدم.
***
تکونی خوردم که محکم افتادم زمین. بلند شدم و دسمتو گذاشتم رو سرم. به ساعت نگاه کردم.
- اوه اوه! یک ساعتِ خوابیدم؟!
ساعت شیش و ده دقیقه بود.
تند از روی زمین بلند شدم. به دوروبر نگاهی انداختم؛ همه چیز عالی بود. لباسهامو برداشتم و رفتم سمت سرویس بهداشتی.
- الانِ که مهمونا برسن اونوقت من اینجا خوابیدم!
بعد از تعویض لباسهام دست و صورتمو شستم. از سرویس بهداشتی زدم بیرون. لباسهای قبلیمو تو کیف جا کرد و رفتم سمت میز توالت؛ وسایلمو از کیف خارج کردم...
***
روی تخت نشستم. کفشهای قهوهای ست لباسهایی که با کمک افسانه دوختیم رو جلوی پاهام گذاشتم؛ کمی خم شدم تا کفشها رو پام کنم که موهای بلندم از روی شونهی چپم سر خوردن و جلوی دیدم رو گرفتن. دست راستم رو بلند کردم و موهای خرماییم رو که حالا دم اسبی بسته بودم به عقب هل دادم. دوباره خم شدم که ایندفعه از روی شونهی راستم سر خورد.
- اوف! اینم باهامون لجه.
کلیپس صورتی کوچولوی افسانه رو از روی میز چنگ زدم و ته موهامو که فر ریز زده بودم بردم بالا و با کلیپس محکم بستمشون تا راحتتر کفشهام رو پام کنم.
***
روی زمین دراز کشیدم و به سقف سفید اتاق که حالا در بادکنک بود نگاه کردم. واقعا کارم درستهها. حیف شد نرفتم دیزاینر بشم. درسمونم که ول کردیم. دیگه اگه این هنرهامو نداشتم که باید میرفتم واسه خودم سنگ قبر سفارش بدم.
به ساعت سفید نگین کاری شدهای که خانواده داماد خریده بودن نگاه کردم.
اوه اوه ساعت نزدیک پنج بعد از ظهر بود. از ساعت شیش صبح اومده بودم و یه بند داشتم کار میکردم.
تا الان که شاهکار کرده بودم با این تایم.
از جام بلند شدم و بادکنکهایی هلیومی رو برداشتم و یکییکی روی پایههاشون وصل کردم؛ چندتاشو کنار پنجره، دوتاشو کنار عسلیها و بقیهشو کنار میز توالت قرار دادم.
کیف وسایل آرایشی و لباسهای قهوهایمو روی تخت گذاشتم. به دوروبرم نگاهی انداختم؛ همه چی عالی بود و فقط یه جارو کشیدن نیاز داشت.
- افسون! افسون جان جارو رو بیار.
بعد از چند دقیقه افسون با جارو برقی پیداش شد.
از روی تخت بلند شدم و خواستم جارو رو از دستش بگیرم که نذاشت.
- بذار خودم جارو میکشم تو دیگه خسته شدی آبجی.
لبخندی به صورت مهربونش زدم. برگشتم و روی تخت لم دادم. یکم خستگی در کنم بعد میرم سراغ آماده کردن خودم. چشمم به حجله که داخلش پر از بادکنکهای هلیومی فیروزهای و سفید بود. توی همون حالت کمکم چشمهام گرم شد و دیگه هیچی نفهمیدم.
***
تکونی خوردم که محکم افتادم زمین. بلند شدم و دسمتو گذاشتم رو سرم. به ساعت نگاه کردم.
- اوه اوه! یک ساعتِ خوابیدم؟!
ساعت شیش و ده دقیقه بود.
تند از روی زمین بلند شدم. به دوروبر نگاهی انداختم؛ همه چیز عالی بود. لباسهامو برداشتم و رفتم سمت سرویس بهداشتی.
- الانِ که مهمونا برسن اونوقت من اینجا خوابیدم!
بعد از تعویض لباسهام دست و صورتمو شستم. از سرویس بهداشتی زدم بیرون. لباسهای قبلیمو تو کیف جا کرد و رفتم سمت میز توالت؛ وسایلمو از کیف خارج کردم...
***
روی تخت نشستم. کفشهای قهوهای ست لباسهایی که با کمک افسانه دوختیم رو جلوی پاهام گذاشتم؛ کمی خم شدم تا کفشها رو پام کنم که موهای بلندم از روی شونهی چپم سر خوردن و جلوی دیدم رو گرفتن. دست راستم رو بلند کردم و موهای خرماییم رو که حالا دم اسبی بسته بودم به عقب هل دادم. دوباره خم شدم که ایندفعه از روی شونهی راستم سر خورد.
- اوف! اینم باهامون لجه.
کلیپس صورتی کوچولوی افسانه رو از روی میز چنگ زدم و ته موهامو که فر ریز زده بودم بردم بالا و با کلیپس محکم بستمشون تا راحتتر کفشهام رو پام کنم.
***