- Feb
- 83
- 933
- مدالها
- 2
با بهت به وسایلم نگاه کردم
باورم نمیشد یعنی به همین راحتی منو از خونه بیرون کردن!!!.
یه قطره اشک از چشمم ریخت!
آریا سرشو گذاشت رو شونم گفت:
-خواهری بیخیال، تو الان باید خوشحال باشی که بلاخره از شرشون راحت شدی باید خوشحال باشی که دیگه کسی نیست که مانع پیشرفتت بشه!
روبه روم وایستاد وصورتمو توی دستاش قاب کرد.
آریا:
-حانیه خوب گوش کن!
تو نصف بیشتر راه رو اومدی وخیلی خیلی تلاش کردی،از همه مانع ها گذشتی وسختی کشیدی.
ولی الان نگاه کن تا موفقیتمون سه ماه بیشتر نمونده، پس همه ما باید روی حرکات کارامون وهدفمون تمرکز کنیم مخصوصا تو!
چون تو شرایط روحی خوبی نیستی و بازم مجبوری تحمل کنی بعد از یه مدت هم برات عادی میشه، فهمیدی؟
با چشمای اشکی گفتم:
-آریا پس فردا نمیان برام حرف دربیارن بگن:
-این دختره بی کسو کاره، این پدر مادر نداره، ای...
آریا با اخم پرید وسط حرفم وگفت:
-اولا مگه خودت همیشه نمیگی حرف مردم رو به پشمای دماغت هم حساب نمیکنی؟ بعدشم تو منو داری! من، بانو، همه بچه ها پشتتیم مطمئن باشتا آخر عمر چسبیدیم بهت، حالا اون اشکاتو پاک کن، چون یه پرنسس هیچ وقت گریه نمیکنه، خانم خواننده و بالرین!!
خندیدم وگفتم:
-آریا یعنی اگه اعتماد به نفس تو رو هویج داشت تا الان سالی دوکیلو زعفرون میداد! حالا اونجوری نگاهم نکن بیا کمکم وسایلمو ببریم داخل!.
با حالت نوحه وارانه داد زد:
-ای ملت عزیز ایران،ای ملت امام زمان خوب نگاه کنین به جای اینکه بیاد از من تشکر کنه که همچین برادری داره،! اومده میگه چه اعتماد به نفسی داری!!!
محکم کوبید به قفسه سینش وگفت:
-بشکنه این دست که نمک نداره!
آخه حالا مادر بگرید!
غش غش خندیدم و گفتم:
-آریا اون قفسه سینته چه ربطی به دستت داره؟
گیج نگام کرد وگفت:
-آها!
دوباره کوبید رو دستش وگفت:
بشکنه این دست که نمک نداره!!
-آریا تن لش وخی «پاشو» بیا کمکم.
یه کارتون که توش پر چیزای فانتزی بود برداشتم و به سمت خونه حرکت کردم. با صدای آریا به سمتش برگشتم، دو زانو نشسته بود روی زمین وبا صدای پر بغض گفت:
-منو دور ننداز!!
با حرص جیغ زدم،آریا بیشعور وسایلو بیار!
چهار زانو روی زمین نشست و دست به سی*ن*ه گفت:
- نوموخام!!!
پوفی کشیدم و گفتم:
-زهرمار!
وسایلو گذاشتم توی حال وداد زدم:
-بچه ها بیاین اینجا!
بعد از چند ثانیه اومدن، گفتم:
-کسرا، هادی، امید برن کمک آریا وسایلو بیارن.منو نیلی، کوثر، ملیکا، آریانا وسایلو میبریم طبقه بالا. همشون یه اوکی گفتن و ما منتظر شدیم که پسرا وسایلو بیارن.
صدای زنگ گوشیم بلندشد به سمت مبل های کلاسیک و فانتزی سفید رنگ رفتم.
اسم بانو روی صفحه بود، اخم کردم و
با جدیت جواب دادم:
-بله؟
با صدای ناراحتی گفت:
-سلام
-سلام
-خوبی؟
- بد نیستم
- حانیه من واقعا نمیدونم که دقیقا چیشد؟ قبول دارم که کارمم اشتباه بوده واینکه طبق چیزی که تو نمیخواستی پیش رفتم ودو بد وضعیتی قرارت دادم
و اینکه تا موقعی که مسابقات تموم شه منو پدربزرگت ادارش میکنیم به همون روشی که خودت میخوای واینکه حاضر شین چمدوناتون رو جمع کنید ویلای شمال همون عمارتی که خیلی بزرگ و سرسبز بود.
اوف چقدر حرف زدم!
با بهت گفتم:
-واقعا اجازه میدی بریم اونجا؟
-آره، جبران کارم و اینکه توی فیلبند یه ویلای نقلی هستش میتونید برید اونجا و ویدیو باله رو اونجا درست کنید.
داد زدم:
-عاشقتم برم به بچه ها خبر بدم. بعدم زرتی قطع کردم.
تا خواستم یه قدم بردارم یادم اومد بدون خدافظی قطع کردم! محکم کوبیدم به پیشونیم و شمارش رو گرفتم:
- بله؟
-ببخشید من یادم رفت خدافظی کنم!
- دیگه تکرار نشه، باشه؟
-باشه عشقم خداحافظ.
بعد سریع قطع کردم و جیغ زدم:
-امروز چه روزیستروز مراد است امروز، حالا همه باهم، نانای افعل وفولا نانای اصغر و صغرا
نانای کوکب ممد قولی نانای عنبر نسارا نانای پشکل خرو گاو، نانای من ته شانسم
ملیکا:
- چته شدی خری که بهش تیتاب دادن؟
داد زدم:
-بچه ها لوکیشن موزیک ویدیو و مکان باله مشخص شد
عمارت بانو اونی که توی شماله که خیلی بزرگه و یه عمارت ممنوعس
بچه ها همشون اومدن تو، کوثر رفت باندو روشن کرد و همینطور رقص نور رو زد توی برق همه برقا هم خاموش شد و هممون شروع کردیم به قر دادن،حالا اهنگ چی بود؟
-شله شله شله شله شله شله
عروس چقد قشنگه ایشلا مبارکش باد
دوماد خوش آب و رنگه ایشالا مبارکش باد
ماشالله به چشم و ابروش ایشالا مبارکش باد
کشکک ناز زانوش ایشالا مبارکش باد
شله شله شله شله شله شله
منم که ســـواستفاده گر! گوشیمو روشن کرده بودم و فیلم میگرفتم.
این وحید خاک برسر دوتا شال از توی وسایلام برداشته بود یکیشو بسته بود به کمرش یکیش هم روی سرش بسته بود!!
یعنی اگه بگم جر نخوردم دروغ گفتم!
با تیکه بعدی آهنگ دیگه نفسی از خنده برام نمونده بود.
«نون و پنیر اوردیم دخترتونو بردیم»
بچه ها به دو دسته تقسیم شده بودن
دخترا مثلا خانواده عروس بودن
پسرا هم خانواده دوماد
حالا پسرا اون تیکه رو داشتن میگفتن
این دفعه نوبت دخترا بود
«نون و پنیر ارزونیتون دختر نمی دیم بهتون»
بعدم وحیدو کشیدن سمت خودشون
نوبت پسرا:
-«شال و حریر آوردیم دخترتونو بردیم»
این وحید کثافط هم همچین سرخ و سفید میشد و لبشو گاز میگرفت که من فکر کردم واقعا اومدن خاستگاریش.
امیدو نگم که همچین شونه هاشو میلرزوند
باورم نمیشد یعنی به همین راحتی منو از خونه بیرون کردن!!!.
یه قطره اشک از چشمم ریخت!
آریا سرشو گذاشت رو شونم گفت:
-خواهری بیخیال، تو الان باید خوشحال باشی که بلاخره از شرشون راحت شدی باید خوشحال باشی که دیگه کسی نیست که مانع پیشرفتت بشه!
روبه روم وایستاد وصورتمو توی دستاش قاب کرد.
آریا:
-حانیه خوب گوش کن!
تو نصف بیشتر راه رو اومدی وخیلی خیلی تلاش کردی،از همه مانع ها گذشتی وسختی کشیدی.
ولی الان نگاه کن تا موفقیتمون سه ماه بیشتر نمونده، پس همه ما باید روی حرکات کارامون وهدفمون تمرکز کنیم مخصوصا تو!
چون تو شرایط روحی خوبی نیستی و بازم مجبوری تحمل کنی بعد از یه مدت هم برات عادی میشه، فهمیدی؟
با چشمای اشکی گفتم:
-آریا پس فردا نمیان برام حرف دربیارن بگن:
-این دختره بی کسو کاره، این پدر مادر نداره، ای...
آریا با اخم پرید وسط حرفم وگفت:
-اولا مگه خودت همیشه نمیگی حرف مردم رو به پشمای دماغت هم حساب نمیکنی؟ بعدشم تو منو داری! من، بانو، همه بچه ها پشتتیم مطمئن باشتا آخر عمر چسبیدیم بهت، حالا اون اشکاتو پاک کن، چون یه پرنسس هیچ وقت گریه نمیکنه، خانم خواننده و بالرین!!
خندیدم وگفتم:
-آریا یعنی اگه اعتماد به نفس تو رو هویج داشت تا الان سالی دوکیلو زعفرون میداد! حالا اونجوری نگاهم نکن بیا کمکم وسایلمو ببریم داخل!.
با حالت نوحه وارانه داد زد:
-ای ملت عزیز ایران،ای ملت امام زمان خوب نگاه کنین به جای اینکه بیاد از من تشکر کنه که همچین برادری داره،! اومده میگه چه اعتماد به نفسی داری!!!
محکم کوبید به قفسه سینش وگفت:
-بشکنه این دست که نمک نداره!
آخه حالا مادر بگرید!
غش غش خندیدم و گفتم:
-آریا اون قفسه سینته چه ربطی به دستت داره؟
گیج نگام کرد وگفت:
-آها!
دوباره کوبید رو دستش وگفت:
بشکنه این دست که نمک نداره!!
-آریا تن لش وخی «پاشو» بیا کمکم.
یه کارتون که توش پر چیزای فانتزی بود برداشتم و به سمت خونه حرکت کردم. با صدای آریا به سمتش برگشتم، دو زانو نشسته بود روی زمین وبا صدای پر بغض گفت:
-منو دور ننداز!!
با حرص جیغ زدم،آریا بیشعور وسایلو بیار!
چهار زانو روی زمین نشست و دست به سی*ن*ه گفت:
- نوموخام!!!
پوفی کشیدم و گفتم:
-زهرمار!
وسایلو گذاشتم توی حال وداد زدم:
-بچه ها بیاین اینجا!
بعد از چند ثانیه اومدن، گفتم:
-کسرا، هادی، امید برن کمک آریا وسایلو بیارن.منو نیلی، کوثر، ملیکا، آریانا وسایلو میبریم طبقه بالا. همشون یه اوکی گفتن و ما منتظر شدیم که پسرا وسایلو بیارن.
صدای زنگ گوشیم بلندشد به سمت مبل های کلاسیک و فانتزی سفید رنگ رفتم.
اسم بانو روی صفحه بود، اخم کردم و
با جدیت جواب دادم:
-بله؟
با صدای ناراحتی گفت:
-سلام
-سلام
-خوبی؟
- بد نیستم
- حانیه من واقعا نمیدونم که دقیقا چیشد؟ قبول دارم که کارمم اشتباه بوده واینکه طبق چیزی که تو نمیخواستی پیش رفتم ودو بد وضعیتی قرارت دادم
و اینکه تا موقعی که مسابقات تموم شه منو پدربزرگت ادارش میکنیم به همون روشی که خودت میخوای واینکه حاضر شین چمدوناتون رو جمع کنید ویلای شمال همون عمارتی که خیلی بزرگ و سرسبز بود.
اوف چقدر حرف زدم!
با بهت گفتم:
-واقعا اجازه میدی بریم اونجا؟
-آره، جبران کارم و اینکه توی فیلبند یه ویلای نقلی هستش میتونید برید اونجا و ویدیو باله رو اونجا درست کنید.
داد زدم:
-عاشقتم برم به بچه ها خبر بدم. بعدم زرتی قطع کردم.
تا خواستم یه قدم بردارم یادم اومد بدون خدافظی قطع کردم! محکم کوبیدم به پیشونیم و شمارش رو گرفتم:
- بله؟
-ببخشید من یادم رفت خدافظی کنم!
- دیگه تکرار نشه، باشه؟
-باشه عشقم خداحافظ.
بعد سریع قطع کردم و جیغ زدم:
-امروز چه روزیستروز مراد است امروز، حالا همه باهم، نانای افعل وفولا نانای اصغر و صغرا
نانای کوکب ممد قولی نانای عنبر نسارا نانای پشکل خرو گاو، نانای من ته شانسم
ملیکا:
- چته شدی خری که بهش تیتاب دادن؟
داد زدم:
-بچه ها لوکیشن موزیک ویدیو و مکان باله مشخص شد
عمارت بانو اونی که توی شماله که خیلی بزرگه و یه عمارت ممنوعس
بچه ها همشون اومدن تو، کوثر رفت باندو روشن کرد و همینطور رقص نور رو زد توی برق همه برقا هم خاموش شد و هممون شروع کردیم به قر دادن،حالا اهنگ چی بود؟
-شله شله شله شله شله شله
عروس چقد قشنگه ایشلا مبارکش باد
دوماد خوش آب و رنگه ایشالا مبارکش باد
ماشالله به چشم و ابروش ایشالا مبارکش باد
کشکک ناز زانوش ایشالا مبارکش باد
شله شله شله شله شله شله
منم که ســـواستفاده گر! گوشیمو روشن کرده بودم و فیلم میگرفتم.
این وحید خاک برسر دوتا شال از توی وسایلام برداشته بود یکیشو بسته بود به کمرش یکیش هم روی سرش بسته بود!!
یعنی اگه بگم جر نخوردم دروغ گفتم!
با تیکه بعدی آهنگ دیگه نفسی از خنده برام نمونده بود.
«نون و پنیر اوردیم دخترتونو بردیم»
بچه ها به دو دسته تقسیم شده بودن
دخترا مثلا خانواده عروس بودن
پسرا هم خانواده دوماد
حالا پسرا اون تیکه رو داشتن میگفتن
این دفعه نوبت دخترا بود
«نون و پنیر ارزونیتون دختر نمی دیم بهتون»
بعدم وحیدو کشیدن سمت خودشون
نوبت پسرا:
-«شال و حریر آوردیم دخترتونو بردیم»
این وحید کثافط هم همچین سرخ و سفید میشد و لبشو گاز میگرفت که من فکر کردم واقعا اومدن خاستگاریش.
امیدو نگم که همچین شونه هاشو میلرزوند
آخرین ویرایش: