- Apr
- 1,404
- 20,145
- مدالها
- 7
#پارت صد و پنجاه و هشت
- داریم میریم دیدن خانوادهی امیر و خواهرش، تازه زایمان کرده. صد بار به امیر میگم خواهرت برای مراسم ما نیومده، میگه اون با اون شکم و وضعش نمیتونست توی هواپیما بشینه. دیدم راست میگه، دیگه باید بریم که من هم به این رفت و آمد عادت کنم. به خدا انگار پول علف خرسه!
عاطفه با دیدن رژ روی میز توالتش، هوس زدنش را کرد، بلند شد و درب شیشهایش را باز کرد و با تاباندن پایینش، رژ کالباسیاش را بالا آورد و بعد از کشیدن به روی لبهایش، آرایشش را تکمیل کرد و گفت:
- تو چته؟ تو که پولش رو نمیدی، خدا رو شکر آقا امیر دستش به دهنش میرسه. بسه هر چی بخور و نمیر زندگی کردی! لذت ببر! در ضمن سوغاتی هم یادت نره.
و خندهای کرد. مریم نفسی گرفت و لباسش را در چمدانش جا داد و ادامه داد:
- عاطفه میخوام یه چیزی بهت بگم، منتها قاطی نکن! ببین این دفعهی بیستمِ که مامان فاطمه...
عاطفه با شنیدن نام مامان فاطمه دوباره یاد مسعود و روزهای آخرشان افتاد. رژ را در دستش فشار داد و اخمی کرد و گفت:
- مریم! میگی چیکار کنم؟ برم دست بوسیِ مامان فاطمه و بهخاطرش به پای مسعود بیفتم؟
مریم کلافه لباس دیگرش را در چمدان رها کرد و دستهای از موی لختش را دور انگشتش پیچاند.
- نه! ولی حالش خوب نیست، برو یه سر بهش بزن. من تو رو میشناسم، اگه اتفاقی براش بیفته، دوباره عذاب وجدان میگیری. مامان فاطمه که به تو بدی نکرد، بنده خدا تا آخرین لحظه هم تو رو دوست داشت هم پشتیبانی کرد، گناه داره. گناه اون بدبخت چیه؟
عاطفه کلافه نفسی کشید.
- حالش خیلی بده؟ الان کجاست؟
- بیمارستان.
- تو از کجا فهمیدی؟
مریم دست از پیچش مویش برداشت و دو زانو روی زمین نشست و همانطور که زیپ چمدانش را میکشید گفت:
- خودش با گوشی مسعود زنگ میزنه. عاطفه من باید برم، میترسم به پروازمون نرسیم. مراقب خودت باش، سلام به جفت رادشها برسون. بهار رو هم ببوس. آدرس رو هم برات پیامک میکنم، کاری نداری؟
عاطفه《مراقب خودت باش و سلام برسانی》گفت و با خداحافظی گوشی را قطع کرد. گوشی را روی بیصدا گذاشت و روی تخت رها کرد. دستگیرهی درب را آرام پایین آورد و درب را بست. با صدای کوروش سرش را برگرداند.
- خوابید؟
- داریم میریم دیدن خانوادهی امیر و خواهرش، تازه زایمان کرده. صد بار به امیر میگم خواهرت برای مراسم ما نیومده، میگه اون با اون شکم و وضعش نمیتونست توی هواپیما بشینه. دیدم راست میگه، دیگه باید بریم که من هم به این رفت و آمد عادت کنم. به خدا انگار پول علف خرسه!
عاطفه با دیدن رژ روی میز توالتش، هوس زدنش را کرد، بلند شد و درب شیشهایش را باز کرد و با تاباندن پایینش، رژ کالباسیاش را بالا آورد و بعد از کشیدن به روی لبهایش، آرایشش را تکمیل کرد و گفت:
- تو چته؟ تو که پولش رو نمیدی، خدا رو شکر آقا امیر دستش به دهنش میرسه. بسه هر چی بخور و نمیر زندگی کردی! لذت ببر! در ضمن سوغاتی هم یادت نره.
و خندهای کرد. مریم نفسی گرفت و لباسش را در چمدانش جا داد و ادامه داد:
- عاطفه میخوام یه چیزی بهت بگم، منتها قاطی نکن! ببین این دفعهی بیستمِ که مامان فاطمه...
عاطفه با شنیدن نام مامان فاطمه دوباره یاد مسعود و روزهای آخرشان افتاد. رژ را در دستش فشار داد و اخمی کرد و گفت:
- مریم! میگی چیکار کنم؟ برم دست بوسیِ مامان فاطمه و بهخاطرش به پای مسعود بیفتم؟
مریم کلافه لباس دیگرش را در چمدان رها کرد و دستهای از موی لختش را دور انگشتش پیچاند.
- نه! ولی حالش خوب نیست، برو یه سر بهش بزن. من تو رو میشناسم، اگه اتفاقی براش بیفته، دوباره عذاب وجدان میگیری. مامان فاطمه که به تو بدی نکرد، بنده خدا تا آخرین لحظه هم تو رو دوست داشت هم پشتیبانی کرد، گناه داره. گناه اون بدبخت چیه؟
عاطفه کلافه نفسی کشید.
- حالش خیلی بده؟ الان کجاست؟
- بیمارستان.
- تو از کجا فهمیدی؟
مریم دست از پیچش مویش برداشت و دو زانو روی زمین نشست و همانطور که زیپ چمدانش را میکشید گفت:
- خودش با گوشی مسعود زنگ میزنه. عاطفه من باید برم، میترسم به پروازمون نرسیم. مراقب خودت باش، سلام به جفت رادشها برسون. بهار رو هم ببوس. آدرس رو هم برات پیامک میکنم، کاری نداری؟
عاطفه《مراقب خودت باش و سلام برسانی》گفت و با خداحافظی گوشی را قطع کرد. گوشی را روی بیصدا گذاشت و روی تخت رها کرد. دستگیرهی درب را آرام پایین آورد و درب را بست. با صدای کوروش سرش را برگرداند.
- خوابید؟
آخرین ویرایش: