Raaz67
سطح
4
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Apr
- 1,369
- 19,129
- مدالها
- 7
- بشین عمو! لبو هم خواستی به روی چشم، برات میارم، مهمون من!
مسعود تشکّری کرد و کنار دَلّه آتش نشست و با چشمانش خیره آتش شد و در افکارش غوطهور شد که صدای پسری او را به خود آورد.
- سلام عمو علی، امشب دیر اومدی؟ چاییت به راهه؟
- سلام سلمان جان، بشین عمو! الان برات میارم. لبو هم بیارم دیگه، طبق همیشه با گلپر!
- دستت درد نکنه.
و خندید. نگاهی گذرا به مسعود کرد و سلامی داد و در کنار مسعود و آتش نشست. عمو علی دو لیوان چایی و لبویی برداشت؛ آنکه گلپر داشت را به دست سلمان داد و دیگری را کنار مسعود گذاشت و گفت:
- بخور جوون (جوان) امشب مهمون من!
و به روی مسعود لبخندی زد. مسعود که میخواست دست عمو علی را رد کند تا آمد حرف بزند صدای سلمان زودتر به گوشش خورد.
- دست عمو علی رو رد نکن! شب اوّلته؟ هیچوقت اینجا ندیدمت. بخور! آرومت میکنه. یاد روزهای اوّلی که خودم اومدم اینجا افتادم عین تو داغون بودم. دیگه بعدش شد کار هر شبم، عمو علی هم شد رفیق شفیق ما، اینجا هم کنار آتیشش پاتوقمون.
مسعود لحظهای به پسر چشم سبز روبهرویش که عمو علی، سلمان صدایش کرده بود، خیره شد. میخواست زبان باز کند و راز دل بگوید و درد و دل کند، امّا پشیمان شد و چیزی نگفت. چشمان قرمز و پریشانی حالش با آن موهای تیفوسی تازه آرایش شدهی بهم ریختهاش، همهی شهر را از اوضاع بدش باخبر میکرد. سلمان همانطور که چایش را میخورد ادامه داد:
- اگه گلپر دوست داری از این یکی بخور؛ البتّه هیچکَس، لبو رو با گلپر نمیخوره، منتها من به یاد یه عزیزی میخورم. نمیدونم چته، ازت هم نمیپرسم، امّا بدون جز مرگ، همهی بدبختی آدمها یه روزی درست میشه. پس اگه مرگ عزیزت در کار نیست، خودت رو اذیت نکن. به قول عمو علی بسپار به اون اوس کریم.
و با اجازهای گفت و آهنگ مورد علاقهاش را با گوشیاش گذاشت و حالِ مسعود را با آن آهنگ زیر و رو کرد. مسعود با هر کلمهی خواننده بغضش گرفت و آخر پاهاش را درون شکمش جمع کرد و دستش را دور پاهایش قفل کرد و سرش را روی پاهایش گذاشت و بغضش ترکید و شانهاش لرزید و به گریه افتاد.
تو آه منی، اشتباه منی، چگونه هنوز از تو میگویم
همسفر نیمه راه منی، چگونه هنوز از تو میگویم
تو آه منی، تکیه گاه منی که زندهات مانده در گوشم
گناه منی، بیگناه منی که بار غمت مانده بر دوشم
بهانهی من، بغض خانهی من، گرفته دلم گریه میخواهد
خیال خوش عاشقانهی من، همیشه تویی آخرین راهم
بهانهی من، بغض خانهی من، گرفته دلم گریه میخواهد
خیال خوش عاشقانه من، همیشه تویی آخرین راهم
صدای توام، پا به پای توام، تو میبَریَم رو به خاموشی
غریبهترین آشنای توام که میکشتت این فراموشی
تمام منی، ناتمام منی، چه بغض بدی در گلو دارم
بیا و بگو فکر حال منی، بدون که هنوز آرزو دارم
(خیال خوش) علیرضا قربانی
مسعود تشکّری کرد و کنار دَلّه آتش نشست و با چشمانش خیره آتش شد و در افکارش غوطهور شد که صدای پسری او را به خود آورد.
- سلام عمو علی، امشب دیر اومدی؟ چاییت به راهه؟
- سلام سلمان جان، بشین عمو! الان برات میارم. لبو هم بیارم دیگه، طبق همیشه با گلپر!
- دستت درد نکنه.
و خندید. نگاهی گذرا به مسعود کرد و سلامی داد و در کنار مسعود و آتش نشست. عمو علی دو لیوان چایی و لبویی برداشت؛ آنکه گلپر داشت را به دست سلمان داد و دیگری را کنار مسعود گذاشت و گفت:
- بخور جوون (جوان) امشب مهمون من!
و به روی مسعود لبخندی زد. مسعود که میخواست دست عمو علی را رد کند تا آمد حرف بزند صدای سلمان زودتر به گوشش خورد.
- دست عمو علی رو رد نکن! شب اوّلته؟ هیچوقت اینجا ندیدمت. بخور! آرومت میکنه. یاد روزهای اوّلی که خودم اومدم اینجا افتادم عین تو داغون بودم. دیگه بعدش شد کار هر شبم، عمو علی هم شد رفیق شفیق ما، اینجا هم کنار آتیشش پاتوقمون.
مسعود لحظهای به پسر چشم سبز روبهرویش که عمو علی، سلمان صدایش کرده بود، خیره شد. میخواست زبان باز کند و راز دل بگوید و درد و دل کند، امّا پشیمان شد و چیزی نگفت. چشمان قرمز و پریشانی حالش با آن موهای تیفوسی تازه آرایش شدهی بهم ریختهاش، همهی شهر را از اوضاع بدش باخبر میکرد. سلمان همانطور که چایش را میخورد ادامه داد:
- اگه گلپر دوست داری از این یکی بخور؛ البتّه هیچکَس، لبو رو با گلپر نمیخوره، منتها من به یاد یه عزیزی میخورم. نمیدونم چته، ازت هم نمیپرسم، امّا بدون جز مرگ، همهی بدبختی آدمها یه روزی درست میشه. پس اگه مرگ عزیزت در کار نیست، خودت رو اذیت نکن. به قول عمو علی بسپار به اون اوس کریم.
و با اجازهای گفت و آهنگ مورد علاقهاش را با گوشیاش گذاشت و حالِ مسعود را با آن آهنگ زیر و رو کرد. مسعود با هر کلمهی خواننده بغضش گرفت و آخر پاهاش را درون شکمش جمع کرد و دستش را دور پاهایش قفل کرد و سرش را روی پاهایش گذاشت و بغضش ترکید و شانهاش لرزید و به گریه افتاد.
تو آه منی، اشتباه منی، چگونه هنوز از تو میگویم
همسفر نیمه راه منی، چگونه هنوز از تو میگویم
تو آه منی، تکیه گاه منی که زندهات مانده در گوشم
گناه منی، بیگناه منی که بار غمت مانده بر دوشم
بهانهی من، بغض خانهی من، گرفته دلم گریه میخواهد
خیال خوش عاشقانهی من، همیشه تویی آخرین راهم
بهانهی من، بغض خانهی من، گرفته دلم گریه میخواهد
خیال خوش عاشقانه من، همیشه تویی آخرین راهم
صدای توام، پا به پای توام، تو میبَریَم رو به خاموشی
غریبهترین آشنای توام که میکشتت این فراموشی
تمام منی، ناتمام منی، چه بغض بدی در گلو دارم
بیا و بگو فکر حال منی، بدون که هنوز آرزو دارم
(خیال خوش) علیرضا قربانی
آخرین ویرایش توسط مدیر: