- Dec
- 787
- 14,090
- مدالها
- 4
انگشتم رو روی عکس ارسالی هنگامه فشردم، کمی طول کشید تا عکس باز بشه. دستم رو بالا گرفتم و روی عکس زوم کردم، خوب به نظر میرسید.
انگشت شستم رو روی ضبط صدا نگه داشتم.
- ظاهرش که خوبه، حالا دقیقاً چی بهت گفت؟
پیامم بلافاصله دوتا تیک خورد و چند لحظه بعد صدای ضبط شده هنگامه برام ارسال شد.
- اومده میگه اِنقدر دلم میخواد همش تو رو ببینم!... واقعاً این چه طرز حرف زدنه مژده؟!
گوشه لبم رو گاز گرفتم، لحن شاکی و معترضانه هنگامه واقعاً بامزه بود.
- تو چی گفتی؟
و منتظر به صفحه پیاممون چشم دوختم.
- گفتم اَه چه جالب! چون من نظرم برعکسه و خوشم نمیاد ببینمت!... والا پسره پررو، این چه مدل حرف زدن با یک خانوم محترمه؟ منو بگو که تا الان میگفتم این پسره درست حسابی و شیکه!
همونطور که به صدای هنگامه گوش میدادم میخندیدم. سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم و موبایل رو جلوی دهانم قرار دادم.
- یکی اومده سمتت که مثل خودت بلبل زبونه ها! طفلی خیلی هم حرف بدی نزده، اگه بیادبی نکرد از رُک بودنش ناراحت نشو شاید این مدلیه... بالاخره گفتی درست حسابی و شیکه!
و ریز ریز خندیدم.
- یعنی نباید شوکه میشدم وقتی اونجوری با اشتیاق گفت دوست داره من رو ببینه؟... وای مژده حالا جالب اینجا بود که اون هم از طرز جواب دادن من شوکه شد فقط به جای اینکه مثل من حرص بخوره خندید.
خواستم جوابش رو بدم که صدای ضبط شده بعدی هم ارسال شد و بعد چند لحظه، صدای هنگامه تو گوشم پخش شد.
- بعدشم گفت همیشه که تفاهم جواب نمیده گاهی تضاد جذابتره هنگامه جان!
دستم رو جلوی دهانم گرفتم و دوباره خندیدم. باورم نمیشه داره از این اتفاقها تو زندگی هنگامه میفته.
- عصبی نشو هنگامه ولی بازم مثل خودت حاضر جوابه!
و ارسال کردم و با لبی خندون به خیابونهای پر هیاهوی این شهر خیره شدم اما تصویر خواهرِ هیجان زدهام از جلوی نگاهم کنار نمیرفت و کاش پیشش بودم.
- حالا تو هی بگو مثل منه! بهش گفتم بله بله هنگامه جان؟ اصلاً توجه نکرد و به جاش گفت بیا من شما رو میرسونم که مقاومت کردم و اون هم در کمال پررویی دنبال من راه افتاد! میگم آخه کجا میای؟ میگه تو که نذاشتی برسونمت میخوام همراهیت کنم!... مژده تا دم در خونه، با پای پیاده دنبالم اومد و حرف زد حرف زد و سرم رو خورد!
منِ مشتاق تندتند نوشتم.
- بعدش چی شد؟
و دو دقیقه بعد مجدد صدای هنگامه.
- گفت هنگامه جان شدیداً دلم میخواد بیشتر باهات آشنا بشم چون خیلی به نظرم جذابی... گفتم تو به همه دخترای جذاب اینو میگی؟... پررو پررو خندید و خیره به چشمهام گفت من که صورتت رو نمیگم، اخلاقتو دوست دارم!... منم برداشتم گفتم آخه نه که هم صورتم جذابه هم اخلاقم، گفتم شاید شیفته جفتش شدی!... وای مژده بعدش گفت نه نه صورتت که حالا خوبه اما من صرفاً شیفته حاضر جوابی و اخلاق شما شدم هنگامه جان وگرنه دختر خوشگل که زیاده!
خندیدم و سنگینی نگاهِ راننده آژانس رو حس کردم اما اهمیتی ندادم تا اینبار هنگامه برام نوشت.
- خلاصه دوتا اون گفت و دوتا من گفتم که آخرش داشتم از دستش عصبی میشدم که گفت حالا بخوای نخوای چشمم شیش ماهه تو رو گرفته ولتم نمیکنم به جای مقاومت کردن برو خونه یهکم جدی به من فکر کن که من از تصورت هم جدیترم.
و پیام بعدی.
- مژده جونم من برم که همراهی مریض داره میاد اینجا.
و آفلاین شد. دوست داشتم بازم برام حرف بزنه! لب و لوچهام آویزون شد و با ایستادن ماشین، هزینهاش رو حساب کردم و پیاده شدم. جلوی در خونه تینا ایستادم و انگشتم رو روی ضبط صدا نگه داشتم.
- همون اندازه که اون یههویی تو رو سوپرایز کرده و این حرفهای قشنگ قشنگ رو بهت زده، توام یههوییتر از اون اومدی به من گفتی و من رو هیجان زده کردی.
خندیدم و ادامه دادم:
- خوشم میاد داستانهایی که برات پیش میاد هم مثل خودت جذاب و هیجان انگیزه.
و زنگ آیفون رو فشردم که خیلی زود در باز شد. وارد حیاط شدم و مجدد صدام رو ضبط کردم.
- اصولاً دو حالت داری، یا از یکی شدیداً بدت میاد و یا باهاش حال میکنی، اگه جزء دسته اول نیست پس شاید هم بد نباشه که به این آقایی که تصمیمشون خیلی هم جدیه یهکم فکر کنی!
با یاد پند و اَندرزهای روناک آروم گفتم:
- شاید بد نباشه و بهتر باشه گاردت رو پایین بیاری، شاید جدی جدی عاشقته!... وای من باورم نمیشه یکی عاشق و دلباخته هنگامه قشنگ من شده.
- سلام مژده جون.
دکمه کنار موبایل رو فشردم و با لبخند در جواب تینایی که جلوی در منتظر من ایستاده بود بلند گفتم:
- سلام تینای گلم... .
انگشت شستم رو روی ضبط صدا نگه داشتم.
- ظاهرش که خوبه، حالا دقیقاً چی بهت گفت؟
پیامم بلافاصله دوتا تیک خورد و چند لحظه بعد صدای ضبط شده هنگامه برام ارسال شد.
- اومده میگه اِنقدر دلم میخواد همش تو رو ببینم!... واقعاً این چه طرز حرف زدنه مژده؟!
گوشه لبم رو گاز گرفتم، لحن شاکی و معترضانه هنگامه واقعاً بامزه بود.
- تو چی گفتی؟
و منتظر به صفحه پیاممون چشم دوختم.
- گفتم اَه چه جالب! چون من نظرم برعکسه و خوشم نمیاد ببینمت!... والا پسره پررو، این چه مدل حرف زدن با یک خانوم محترمه؟ منو بگو که تا الان میگفتم این پسره درست حسابی و شیکه!
همونطور که به صدای هنگامه گوش میدادم میخندیدم. سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم و موبایل رو جلوی دهانم قرار دادم.
- یکی اومده سمتت که مثل خودت بلبل زبونه ها! طفلی خیلی هم حرف بدی نزده، اگه بیادبی نکرد از رُک بودنش ناراحت نشو شاید این مدلیه... بالاخره گفتی درست حسابی و شیکه!
و ریز ریز خندیدم.
- یعنی نباید شوکه میشدم وقتی اونجوری با اشتیاق گفت دوست داره من رو ببینه؟... وای مژده حالا جالب اینجا بود که اون هم از طرز جواب دادن من شوکه شد فقط به جای اینکه مثل من حرص بخوره خندید.
خواستم جوابش رو بدم که صدای ضبط شده بعدی هم ارسال شد و بعد چند لحظه، صدای هنگامه تو گوشم پخش شد.
- بعدشم گفت همیشه که تفاهم جواب نمیده گاهی تضاد جذابتره هنگامه جان!
دستم رو جلوی دهانم گرفتم و دوباره خندیدم. باورم نمیشه داره از این اتفاقها تو زندگی هنگامه میفته.
- عصبی نشو هنگامه ولی بازم مثل خودت حاضر جوابه!
و ارسال کردم و با لبی خندون به خیابونهای پر هیاهوی این شهر خیره شدم اما تصویر خواهرِ هیجان زدهام از جلوی نگاهم کنار نمیرفت و کاش پیشش بودم.
- حالا تو هی بگو مثل منه! بهش گفتم بله بله هنگامه جان؟ اصلاً توجه نکرد و به جاش گفت بیا من شما رو میرسونم که مقاومت کردم و اون هم در کمال پررویی دنبال من راه افتاد! میگم آخه کجا میای؟ میگه تو که نذاشتی برسونمت میخوام همراهیت کنم!... مژده تا دم در خونه، با پای پیاده دنبالم اومد و حرف زد حرف زد و سرم رو خورد!
منِ مشتاق تندتند نوشتم.
- بعدش چی شد؟
و دو دقیقه بعد مجدد صدای هنگامه.
- گفت هنگامه جان شدیداً دلم میخواد بیشتر باهات آشنا بشم چون خیلی به نظرم جذابی... گفتم تو به همه دخترای جذاب اینو میگی؟... پررو پررو خندید و خیره به چشمهام گفت من که صورتت رو نمیگم، اخلاقتو دوست دارم!... منم برداشتم گفتم آخه نه که هم صورتم جذابه هم اخلاقم، گفتم شاید شیفته جفتش شدی!... وای مژده بعدش گفت نه نه صورتت که حالا خوبه اما من صرفاً شیفته حاضر جوابی و اخلاق شما شدم هنگامه جان وگرنه دختر خوشگل که زیاده!
خندیدم و سنگینی نگاهِ راننده آژانس رو حس کردم اما اهمیتی ندادم تا اینبار هنگامه برام نوشت.
- خلاصه دوتا اون گفت و دوتا من گفتم که آخرش داشتم از دستش عصبی میشدم که گفت حالا بخوای نخوای چشمم شیش ماهه تو رو گرفته ولتم نمیکنم به جای مقاومت کردن برو خونه یهکم جدی به من فکر کن که من از تصورت هم جدیترم.
و پیام بعدی.
- مژده جونم من برم که همراهی مریض داره میاد اینجا.
و آفلاین شد. دوست داشتم بازم برام حرف بزنه! لب و لوچهام آویزون شد و با ایستادن ماشین، هزینهاش رو حساب کردم و پیاده شدم. جلوی در خونه تینا ایستادم و انگشتم رو روی ضبط صدا نگه داشتم.
- همون اندازه که اون یههویی تو رو سوپرایز کرده و این حرفهای قشنگ قشنگ رو بهت زده، توام یههوییتر از اون اومدی به من گفتی و من رو هیجان زده کردی.
خندیدم و ادامه دادم:
- خوشم میاد داستانهایی که برات پیش میاد هم مثل خودت جذاب و هیجان انگیزه.
و زنگ آیفون رو فشردم که خیلی زود در باز شد. وارد حیاط شدم و مجدد صدام رو ضبط کردم.
- اصولاً دو حالت داری، یا از یکی شدیداً بدت میاد و یا باهاش حال میکنی، اگه جزء دسته اول نیست پس شاید هم بد نباشه که به این آقایی که تصمیمشون خیلی هم جدیه یهکم فکر کنی!
با یاد پند و اَندرزهای روناک آروم گفتم:
- شاید بد نباشه و بهتر باشه گاردت رو پایین بیاری، شاید جدی جدی عاشقته!... وای من باورم نمیشه یکی عاشق و دلباخته هنگامه قشنگ من شده.
- سلام مژده جون.
دکمه کنار موبایل رو فشردم و با لبخند در جواب تینایی که جلوی در منتظر من ایستاده بود بلند گفتم:
- سلام تینای گلم... .
آخرین ویرایش: