- Jun
- 555
- 5,470
- مدالها
- 2
و چه حقیقتی تلختر از این که عشق من به تو را افسانه بدانند.
- تو خیلی شبیه پسرعموم هستی. احتمالاً برای اونم فرقی نمیکرد که طرفش من باشم یا... .
اسم سارا هم مثل آوردن نام من که برای عمه شیما سخت بود برای من هم به همان اندازه سخت بود و اگر بخواهم این قصه را برای کسی تعریف کنم میگویم:« او تمام قسمتها و خلأهای زندگیام را در بر میگرفت، در حالی که قسمت من نبود.»
به در خانه که رسیدیم به اسبابهایی که توسط کارگران خارج میشدند، نگاه کردم. طناز در حیاط ایستادهبود و موبایلش هم در دستش بود.
- سلام خانم.
با تکان دادن سرش جوابم را داد و مثل اینکه سرش خیلی شلوغ بود.
- این وسیلهها... .
البرز از پشت سر گفت:
- فکر کنم از همون وسایلیان که سالهاست توی زیرزمین خاک خوردند.
همیشه دوست داشتم یکبار هم شده به زیرزمین بروم و حال که درش باز بود، بهترین فرصت برایم بود.
از میان کارگرانی که فرش یا کمد قدیمی را حمل میکردند، گذشتم و وارد زیرزمین شدم. دیوارهایش پر از تار عنکبوت و ترکخوردگیهایی عمیق بود.
شالام را جلوی دهانم گذاشتم تا خاک وارد حلقم نشود و چند قدم به جلو برداشتم. چیز دیگری نمانده بود، الا یک تابلو که برعکس روی دیوار نصب شده بود. روی پنجه پایم ایستادم و تابلو را برداشتم به تاریخ ۵/۳/ ۱۳۸۳ بود.
تابلو را چرخاندم. تصویر صورت نصفه یک زن که نیمه دیگر از صورتش نامشخص بود. در حالی بررسی این تابلو بودم که کسی آن را از دستم گرفت.
- برو بیرون!
لحن طناز تهاجمی و عصبانیتر از همیشه بود. ببخشیدی گفتم و از زیرزمین بیرون آمدم.
- تو خیلی شبیه پسرعموم هستی. احتمالاً برای اونم فرقی نمیکرد که طرفش من باشم یا... .
اسم سارا هم مثل آوردن نام من که برای عمه شیما سخت بود برای من هم به همان اندازه سخت بود و اگر بخواهم این قصه را برای کسی تعریف کنم میگویم:« او تمام قسمتها و خلأهای زندگیام را در بر میگرفت، در حالی که قسمت من نبود.»
به در خانه که رسیدیم به اسبابهایی که توسط کارگران خارج میشدند، نگاه کردم. طناز در حیاط ایستادهبود و موبایلش هم در دستش بود.
- سلام خانم.
با تکان دادن سرش جوابم را داد و مثل اینکه سرش خیلی شلوغ بود.
- این وسیلهها... .
البرز از پشت سر گفت:
- فکر کنم از همون وسایلیان که سالهاست توی زیرزمین خاک خوردند.
همیشه دوست داشتم یکبار هم شده به زیرزمین بروم و حال که درش باز بود، بهترین فرصت برایم بود.
از میان کارگرانی که فرش یا کمد قدیمی را حمل میکردند، گذشتم و وارد زیرزمین شدم. دیوارهایش پر از تار عنکبوت و ترکخوردگیهایی عمیق بود.
شالام را جلوی دهانم گذاشتم تا خاک وارد حلقم نشود و چند قدم به جلو برداشتم. چیز دیگری نمانده بود، الا یک تابلو که برعکس روی دیوار نصب شده بود. روی پنجه پایم ایستادم و تابلو را برداشتم به تاریخ ۵/۳/ ۱۳۸۳ بود.
تابلو را چرخاندم. تصویر صورت نصفه یک زن که نیمه دیگر از صورتش نامشخص بود. در حالی بررسی این تابلو بودم که کسی آن را از دستم گرفت.
- برو بیرون!
لحن طناز تهاجمی و عصبانیتر از همیشه بود. ببخشیدی گفتم و از زیرزمین بیرون آمدم.
آخرین ویرایش: