- Jun
- 339
- 3,790
- مدالها
- 2
و چه حقیقتی تلختر از این که عشق من به تو را افسانه بدانند.
- تو خیلی شبیه پسرعموم هستی. احتمالاً برای اونم فرقی نمیکرد که طرفش من باشم یا... .
اسم سارا هم مثل آوردن نام من که برای عمه شیما سخت بود برای من هم به همان اندازه سخت بود و اگر بخواهم این قصه را برای کسی تعریف کنم میگویم« او تمام قسمتها و خلأهای زندگیام را در بر میگرفت در حالی که قسمت من نبود.»
به در خانه که رسیدیم به اسبابهایی که توسط کارگران خارج میشدند نگاه کردم. طناز در حیاط ایستاده بود و موبایلش هم در دستش بود.
- سلام خانم.
با تکان دادن سرش جوابم را داد و مثل اینکه سرش خیلی شلوغ بود.
- این وسیلهها... .
البرز از پشت سر گفت:
- فکر کنم از همون وسایلیان که سالهاست توی زیرزمین خاک خوردند.
همیشه دوست داشتم یکبار هم شده به زیرزمین بروم و حال که درش باز بود بهترین فرصت برایم بود.
از میان کارگرانی که فرش یا کمد قدیمی را حمل میکردند گذشتم و وارد زیرزمین شدم. دیوارهایش پر از تار عنکبوت و ترک خوردگیهایی عمیق بود.
شالام را جلوی دهانم گذاشتم تا خاک وارد حلقم نشود و چند قدم به جلو برداشتم چیز دیگری نمانده بود الا یک تابلو که برعکس روی دیوار نصب شده بود. روی پنجه پایم ایستادم و تابلو را برداشتم به تاریخ ۵/۳/ ۱۳۸۳ بود.
تابلو را چرخاندم تصویر صورت نصفه یک زن که نیمه دیگر از صورتش نامشخص بود. در حالی بررسی این تابلو بودم که کسی آن را از دستم گرفت.
- برو بیرون!
لحن طناز تهاجمی و عصبانیتر از همیشه بود. ببخشیدی گفتم و از زیرزمین بیرون آمدم.
- تو خیلی شبیه پسرعموم هستی. احتمالاً برای اونم فرقی نمیکرد که طرفش من باشم یا... .
اسم سارا هم مثل آوردن نام من که برای عمه شیما سخت بود برای من هم به همان اندازه سخت بود و اگر بخواهم این قصه را برای کسی تعریف کنم میگویم« او تمام قسمتها و خلأهای زندگیام را در بر میگرفت در حالی که قسمت من نبود.»
به در خانه که رسیدیم به اسبابهایی که توسط کارگران خارج میشدند نگاه کردم. طناز در حیاط ایستاده بود و موبایلش هم در دستش بود.
- سلام خانم.
با تکان دادن سرش جوابم را داد و مثل اینکه سرش خیلی شلوغ بود.
- این وسیلهها... .
البرز از پشت سر گفت:
- فکر کنم از همون وسایلیان که سالهاست توی زیرزمین خاک خوردند.
همیشه دوست داشتم یکبار هم شده به زیرزمین بروم و حال که درش باز بود بهترین فرصت برایم بود.
از میان کارگرانی که فرش یا کمد قدیمی را حمل میکردند گذشتم و وارد زیرزمین شدم. دیوارهایش پر از تار عنکبوت و ترک خوردگیهایی عمیق بود.
شالام را جلوی دهانم گذاشتم تا خاک وارد حلقم نشود و چند قدم به جلو برداشتم چیز دیگری نمانده بود الا یک تابلو که برعکس روی دیوار نصب شده بود. روی پنجه پایم ایستادم و تابلو را برداشتم به تاریخ ۵/۳/ ۱۳۸۳ بود.
تابلو را چرخاندم تصویر صورت نصفه یک زن که نیمه دیگر از صورتش نامشخص بود. در حالی بررسی این تابلو بودم که کسی آن را از دستم گرفت.
- برو بیرون!
لحن طناز تهاجمی و عصبانیتر از همیشه بود. ببخشیدی گفتم و از زیرزمین بیرون آمدم.