جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

نیمه حرفه‌ای [چیناچین] اثر «دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن رمان‌ بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط دردانه با نام [چیناچین] اثر «دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن رمان‌ بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,055 بازدید, 330 پاسخ و 59 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [چیناچین] اثر «دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن رمان‌ بوک»
نویسنده موضوع دردانه
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط دردانه
موضوع نویسنده

دردانه

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
2,042
37,829
مدال‌ها
3
همین که ماشین را مقابل خانه، روی پل پارک کردم، سرم را به طرف مهری چرخانده و به او که با دقت اطراف را نگاه می‌کرد، گفتم:
- بفرمایید خانم آذرپی! اینجا هم خونه‌ی ما!
مهری با ابروهای بالا رفته کمی خود را پیش کشید و نگاهش را به در سفیدرنگ خانه دوخت.
- چقدر این‌جا قشنگه!
با تک ابرویی که بالا داده‌بودم چرخیده و نگاهم را به نمای سنگ مرمر خانه و بعد به باغچه‌ی تقریباً خالی کنار در که فقط دو درخت نارنج کوچک و زوار در رفته در آن بود دوختم و به دنبال زیبایی که مدنظر مهری بود گشتم، اما چیزی نیافتم.
- این واقعاً نظر لطفته که میگی اینجا قشنگه، آخه من هرچی نگاه می‌کنم قشنگی نمی‌بینم.
مهری به اطراف سر چرخانده و گفت:
- چرا آقا! این‌جا از روستا قشنگ‌تره!
چشمانم بیشتر گرد شد.
- واقعاً دلت میاد اون هوای تمیز، سبزی باغ‌ها و صدای رودخونه و بذاری کنار و به اینجا بگی قشنگ؟
مهری به طرف من سر چرخاند.
- نه آقا! این‌جا خیلی بهتره، همه‌جا تمیزه، اصلاً خاک و خل نداره، خونه‌ها بزرگ‌ترن، بعضیا چند طبقه‌ان، قشنگه این‌جا، روستا همش خاکیه و خونه‌ها اصلاً بزرگ و قشنگ نیستن.
خندیدم و سر تکان دادم.
- اینا تازه اولشه، یه چند روز که بگذره، اینقدر دلت برای سکوت روستا تنگ میشه که فراموش می‌کنی یه زمانی گفتی این‌جا بهتره.
دستم را به دسته‌ی در گرفته و همزمان با باز کردن و پیاده شدن گفتم:
- به هر حال من روستا رو به شهر ترجیح میدم.
در را بسته و منتظر پیاده شدن مهری ماندم، با نگاه دوختن به او لبخند زدم و آرام گفتم:
- روستا بهتره چون تو رو به من داد.
مهری به محض پیاده شدن، به طرف من برگشت.
- آقا صندوق رو باز نمی‌کنید وسایلو برداریم؟
دسته‌کلیدم را از جیب شلوارم بیرون کشیدم.
- فعلاً بریم داخل، خیلی خستم، بعداً میام وسایلو میارم.
مهری سر تکان داد و درحالی‌ که ماشین را دور میزد تا نزدیک من بیاید، کلید را درون قفل در فرو کرده و آن را چرخاندم. با باز کردن در، به مهری تعارف کردم.
- برو داخل مهرآواجان! این‌جا بعد از این همون‌قدر که خونه‌ی منه، خونه‌ی تو هم هست.
مردمک‌های سیاهش را که به من دوخته‌بود، برق زدند و با لبخند دندان‌نمایی پا به درون خانه گذاشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین