- Jun
- 2,140
- 39,821
- مدالها
- 3
در فکر بودم که با صدای عمو سر بلند کردم
- خب پسرجان ما رو اونقدر به قوم و خویشی قبول داری که توی عروسیت خبر کنی؟
کمی جابهجا شدم.
- اختیار دارید عموجان! شما بزرگ منید و صاحب مجلس.
عمو سری تکان داد:
- اگه صاحب مجلسم که دوست داشتم با هوشمند باهم براتون عروسی بگیرم.
هوشمند گفت:
- فکر خوبی هم هست، ما که باغ رو هماهنگ کردیم، اندازهش طوری هست که یه مقدار مهمونا رو بیشتر کنیم، اونقدر هم وقت داریم که بقیه چیزا رو همانگ کنیم. مهمونای خودمون که مشترکه، فقط کافیه مهمونای خانمتو دعوت کنیم. یهجا و یه شب، دوتا عروس و دوماد جالب میشه؛ نه نسیم؟
انتهای حرفش را رو به نسیم که هنوز چسبیده به او نشستهبود زد و او گفت:
- چی بگم هوشمندجان!
من از لبخند معذب او فهمیدم زیاد هم راضی نیست. من هم راضی نبودم. رو به عمو گفتم:
- عموجان شما عروسی هوشمند رو گذاشتید برای اوایل مرداد، ولی من تا یکی دو هفته دیگه توی همی تیرماه تدارکشو میبینم.
هومان سر از گوشیاش بلند کرد و گفت:
- چه زود پسرعمو! واقعاً عجولیها!
عمو تند گفت:
- شاید هم لج کردی؟
ابروهایم بالا رفت.
- لج کردن چیه عمو؟
عمو خود را کمی پیش کشید.
- خب پسرجان چرا میخوای دوباره کاری کنی؟
نگذاشت جوابی بدهم و ادامه داد:
- خیلیخب! تو جدا عروسی بگیر، ولی بیا فردا بریم پیش این یارو صاحب باغه، شاید توی همین یکی دو هفته وقت خالی برای عروسی تو داشته باشه رزرو کنی.
پریزاد به جای من جواب داد:
- عموجان زحمت نکشید! مهرزاد میخواد توی خونه عروسی بگیره.
تعجب را در چهره همه حس کردم. عمو هم که به پریزاد نگاه میکرد با گفتن «چی؟» به طرف من برگشت. ابروهایش را درهم کرده و ادامه داد:
- پریزاد چی میگه؟ اینقدر بی ک.س و کار شدی؟
چشمانم گرد شد.
- عموجان این چه حرفیه؟
- خب پسرجان ما رو اونقدر به قوم و خویشی قبول داری که توی عروسیت خبر کنی؟
کمی جابهجا شدم.
- اختیار دارید عموجان! شما بزرگ منید و صاحب مجلس.
عمو سری تکان داد:
- اگه صاحب مجلسم که دوست داشتم با هوشمند باهم براتون عروسی بگیرم.
هوشمند گفت:
- فکر خوبی هم هست، ما که باغ رو هماهنگ کردیم، اندازهش طوری هست که یه مقدار مهمونا رو بیشتر کنیم، اونقدر هم وقت داریم که بقیه چیزا رو همانگ کنیم. مهمونای خودمون که مشترکه، فقط کافیه مهمونای خانمتو دعوت کنیم. یهجا و یه شب، دوتا عروس و دوماد جالب میشه؛ نه نسیم؟
انتهای حرفش را رو به نسیم که هنوز چسبیده به او نشستهبود زد و او گفت:
- چی بگم هوشمندجان!
من از لبخند معذب او فهمیدم زیاد هم راضی نیست. من هم راضی نبودم. رو به عمو گفتم:
- عموجان شما عروسی هوشمند رو گذاشتید برای اوایل مرداد، ولی من تا یکی دو هفته دیگه توی همی تیرماه تدارکشو میبینم.
هومان سر از گوشیاش بلند کرد و گفت:
- چه زود پسرعمو! واقعاً عجولیها!
عمو تند گفت:
- شاید هم لج کردی؟
ابروهایم بالا رفت.
- لج کردن چیه عمو؟
عمو خود را کمی پیش کشید.
- خب پسرجان چرا میخوای دوباره کاری کنی؟
نگذاشت جوابی بدهم و ادامه داد:
- خیلیخب! تو جدا عروسی بگیر، ولی بیا فردا بریم پیش این یارو صاحب باغه، شاید توی همین یکی دو هفته وقت خالی برای عروسی تو داشته باشه رزرو کنی.
پریزاد به جای من جواب داد:
- عموجان زحمت نکشید! مهرزاد میخواد توی خونه عروسی بگیره.
تعجب را در چهره همه حس کردم. عمو هم که به پریزاد نگاه میکرد با گفتن «چی؟» به طرف من برگشت. ابروهایش را درهم کرده و ادامه داد:
- پریزاد چی میگه؟ اینقدر بی ک.س و کار شدی؟
چشمانم گرد شد.
- عموجان این چه حرفیه؟