(چند روز بعد )
« سانیا»
بعد یه روز خسته کننده دیگه نشسته بودم تو بالکن داشتم قهوه میخوردم که یکی از پشت گفت : میتونم بیام .
سامیار بود هنوز مجازاتش تموم نشده بود برای همین سرسنگین با همون جدیت اخم گفتم: اهم
اومد جلو روم وایساد همینجوری که خیره به باغ بودم گفتم: میشنوم !
سامیار : رئیس، اسی ترقه اومده بود
- خوب؟
سامیار: اومده بود تا پیشنهاد یه شراکت کنندهای رو به ما بده .
- اطلاعات داری ازش؟
سامیار سری تکون داد گفت: بله، من تحقیق کردم به نتیجه نسبتاً خوبی رسیدم .
بعد جلوم یه پاکت گذاشت گفت: اطلاعات تو اینه.
- میتونی بری
وایساد تا چیزی بگه که پشیمون شد بعد چرخید تا بره اما زود گفتم: از ماموریتت چه خبر !
سامیار: به نتیجه های نهچندان خوبی رسیدم اما میدونم این فقط یه مجازاته وگرنه شما قبل از من ته توی غضیه رو در آوردین
پوزخندی زدم هه مثل همیشه در جریان بود هفف چیزی نگفتم سرب تکون دادم و با دست اشاره کردم بره که اونم کلافه از بالکن خارج شد خم شدم و پاکت رو از رو میز برداشتم بازش کردم یه برگه توش بود درش اوردم شروع کردم به خوندن:
«نام: رادین
سن:۲۶
نام خانوادگی: مهروند
سابقه : قبلا در یک شرکت قطعات کامپیوتر کار میکرد.
طلاعات کامل: رادین مهروند تک فرزند پدر مادر در چند سال اخیر فوت کرده قبلا در شرکت قطعات کامپیوتر کار میکرد اما به دلایل هایی اخراج شده اطلاعات خاص و مشکوکی هم نداشته بعد تحقیق های زیادی به این نتیجه رسیدیم که مورد خاصی نیست و از طریق اسی ترقه به باند نیم مافیا معرفی شده ...تمام »
آم خوبه اطلاعاتش آدم زیاد مهمویا مشکوکی به نظر نمیاد اما نمیتونم ریسک کنم برگه رو تو پاکت گذاشتم پرت کردم رو میز بعد دوباره به ادامه تماشای منظره رو به روم پرداختم ...