- Sep
- 181
- 298
- مدالها
- 2
جیمز به لوسیل نزدیک تر شد و خم شد و گفت:
- هیسس. آروم باش! صدامون رو میشنون!
جیمز با نگرانی به پشت سرش نگاه کرد تا ببینی کسی متوجه بحث و گفت و گوی اون ها شده یا نه. لوسیل که حالا خودش رو به گریه انداخته بود چون چاره ای جز این کار نداشت، دستش رو جلوی دهانش گرفت و دوباره برداشت و ادامه داد:
- من ... جیمز! اون تمام این مدت منتظرت بوده. من ... .
لوسیل اشک هاش رو با آستین روپوشش پاک کرد و ادامه داد:
- من نمیدونستم که اینجوری میشه.
جیمز یک نفس عمیقی کشید و دوباره به اطراف نگاه کرد و دست به کمر شد و با اخم و نگرانی رو به لوسیل گفت:
- اون حالش خوبه. نیازی نیست گریه کنی.
لوسیل دوباره اشک هاش رو پاک کرد و به سمت راستش یعنی رو به بیرون از پنجره نگاه کرد. جیمز هم مثل لوسیل به بیرون نگاه کرد و بعد از چند ثانیه دوباره به لوسیل. جیمز با تردید دست راستش رو بالا آورد. شستش رو به آرومی رو گونه لوسیل کشید تا اشکش رو پاک کنه. لوسیل روش رو سمت جیمز کرد و به چشم های اون نگاه کرد.
جیمز دستش رو روی صورت لوسیل نگه داشت و با آرومی و تن صدای پایین گفت:
- شام میمونی؟
لوسیل سرش رو انداخت پایین و بعد از چند ثانیه تعلل ، با سرعت سرش رو بالا اورد و جواب داد:
- نمیتونم.
- چرا؟
- گربم خونه منتظره.
- مگه تو به روش قدیم بهش غذا میدی؟
- نه. بلده خودش از مخزن غذا بخوره. ولی کلافه میشه.
جیمز خنده ریزی کرد و دستش رو از روی صورت لوسیل برداشت و داخل جیب شلوارش کرد و گفت:
- بهونه خوبی نبود. باید حرفه ای تر عمل کنی.
لوسیل خنده نخودی کرد و بعد از چند لحظه فکر کردن سرش رو بالا آورد و رو به جیمز گفت:
- خب ... پس موقع شام میبینمت.
جیمز از این حرف لوسیل تعجب کرد و گفت:
- مگه جایی میخوای بری؟
- هیسس. آروم باش! صدامون رو میشنون!
جیمز با نگرانی به پشت سرش نگاه کرد تا ببینی کسی متوجه بحث و گفت و گوی اون ها شده یا نه. لوسیل که حالا خودش رو به گریه انداخته بود چون چاره ای جز این کار نداشت، دستش رو جلوی دهانش گرفت و دوباره برداشت و ادامه داد:
- من ... جیمز! اون تمام این مدت منتظرت بوده. من ... .
لوسیل اشک هاش رو با آستین روپوشش پاک کرد و ادامه داد:
- من نمیدونستم که اینجوری میشه.
جیمز یک نفس عمیقی کشید و دوباره به اطراف نگاه کرد و دست به کمر شد و با اخم و نگرانی رو به لوسیل گفت:
- اون حالش خوبه. نیازی نیست گریه کنی.
لوسیل دوباره اشک هاش رو پاک کرد و به سمت راستش یعنی رو به بیرون از پنجره نگاه کرد. جیمز هم مثل لوسیل به بیرون نگاه کرد و بعد از چند ثانیه دوباره به لوسیل. جیمز با تردید دست راستش رو بالا آورد. شستش رو به آرومی رو گونه لوسیل کشید تا اشکش رو پاک کنه. لوسیل روش رو سمت جیمز کرد و به چشم های اون نگاه کرد.
جیمز دستش رو روی صورت لوسیل نگه داشت و با آرومی و تن صدای پایین گفت:
- شام میمونی؟
لوسیل سرش رو انداخت پایین و بعد از چند ثانیه تعلل ، با سرعت سرش رو بالا اورد و جواب داد:
- نمیتونم.
- چرا؟
- گربم خونه منتظره.
- مگه تو به روش قدیم بهش غذا میدی؟
- نه. بلده خودش از مخزن غذا بخوره. ولی کلافه میشه.
جیمز خنده ریزی کرد و دستش رو از روی صورت لوسیل برداشت و داخل جیب شلوارش کرد و گفت:
- بهونه خوبی نبود. باید حرفه ای تر عمل کنی.
لوسیل خنده نخودی کرد و بعد از چند لحظه فکر کردن سرش رو بالا آورد و رو به جیمز گفت:
- خب ... پس موقع شام میبینمت.
جیمز از این حرف لوسیل تعجب کرد و گفت:
- مگه جایی میخوای بری؟
آخرین ویرایش: