جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل شده [رمان شکارچی زمستان] اثر«جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط جغد سپید با نام [رمان شکارچی زمستان] اثر«جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,684 بازدید, 123 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [رمان شکارچی زمستان] اثر«جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع جغد سپید
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط جغد سپید
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
جیمز به لوسیل نزدیک تر شد و خم شد و گفت:
- هیسس. آروم باش! صدامون رو میشنون!
جیمز با نگرانی به پشت سرش نگاه کرد تا ببینی کسی متوجه بحث و گفت و گوی اون ها شده یا نه. لوسیل که حالا خودش رو به گریه انداخته بود چون چاره ای جز این کار نداشت، دستش رو جلوی دهانش گرفت و دوباره برداشت و ادامه داد:
- من ... جیمز! اون تمام این مدت منتظرت بوده. من ... .
لوسیل اشک هاش رو با آستین روپوشش پاک کرد و ادامه داد:
- من نمیدونستم که اینجوری میشه.
جیمز یک نفس عمیقی کشید و دوباره به اطراف نگاه کرد و دست به کمر شد و با اخم و نگرانی رو به لوسیل گفت:
- اون حالش خوبه. نیازی نیست گریه کنی.
لوسیل دوباره اشک هاش رو پاک کرد و به سمت راستش یعنی رو به بیرون از پنجره نگاه کرد. جیمز هم مثل لوسیل به بیرون نگاه کرد و بعد از چند ثانیه دوباره به لوسیل. جیمز با تردید دست راستش رو بالا آورد. شستش رو به آرومی رو گونه لوسیل کشید تا اشکش رو پاک کنه. لوسیل روش رو سمت جیمز کرد و به چشم های اون نگاه کرد.
جیمز دستش رو روی صورت لوسیل نگه داشت و با آرومی و تن صدای پایین گفت:
- شام میمونی؟
لوسیل سرش رو انداخت پایین و بعد از چند ثانیه تعلل ، با سرعت سرش رو بالا اورد و جواب داد:
- نمیتونم.
- چرا؟
- گربم خونه منتظره.
- مگه تو به روش قدیم بهش غذا میدی؟
- نه. بلده خودش از مخزن غذا بخوره. ولی کلافه میشه.
جیمز خنده ریزی کرد و دستش رو از روی صورت لوسیل برداشت و داخل جیب شلوارش کرد و گفت:
- بهونه خوبی نبود. باید حرفه ای تر عمل کنی.
لوسیل خنده نخودی کرد و بعد از چند لحظه فکر کردن سرش رو بالا آورد و رو به جیمز گفت:
- خب ... پس موقع شام میبینمت.
جیمز از این حرف لوسیل تعجب کرد و گفت:
- مگه جایی میخوای بری؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
لوسیل با حالتی مشکوک، به اطراف نگاه کرد و لب پایینش رو گاز گرفت و گفت:
- امم ... آره. یک کاری ... دارم که باید انجام بدم.
و بعد با حالت ساکن به جیمز نگاه کرد و گفت:
- ساعت هشت؟
جیمز که از دوگانگی رفتار لوسیل تعجب کرده بود با اخم ریز و با گیجی جواب داد:
- ساعت هشت.
***
اتاقک آزمایشگاه تاریک بود و تنها نوری که دیده میشد، نور متصاعد شده از مانتیور کامپیوتر لوسیل بود. لوسیل به مانیتور زل زده بود و با دقت در حال بررسی فرمول های شیمیایی بود. کاغذی زیر دستش بود و خودکاری در دستش تا محاسبات ریاضی مقادیر مواد شیمایی داخل دستور عمل ویلز رو محاسبه کنه. با خستگی خودکار رو روی میز براق سفید رنگش انداخت و به پشتی صندلیش تکیه داد و دو دستش رو بالا آورد و کف دست هاش رو پشت سرش قفل کرد. هوفی کشید و چشم های قرمز شدش رو که آب میومد، بست.
لوسیل با خودش گفت:
- (( انگار ... یک چیزی کمه. ))
دوباره خودش رو روی برگه انداخت و با کلافگی و عصبانیت به برگه نگاه کرد و گفت:
- چرا یک چیزی کمه؟ چرا ... پیداش نمی کنم؟ چرا نمیتونم ... .
محاسبات ریاضی داخل برگش رو کنکاش میکرد. ادامه داد:
- چرا نمیتونم مقدار آب مصرف شده رو پیدا کنم؟
همون لحظه یکی دو ضربه به شیشه در اتاقک زد و گفت:
- کسی اونجاست؟
لوسیل سریع برگه ها رو جمع کرد و فایل رو بست و صندلیش رو جلوی میکروسکوپش کشید. به سمت در رفت و در کشویی شیشه ای مات رو باز کرد و گفت:
- بله؟
یکی از نگهبان های مرد این طبقه رو به روی لوسیل ایستاده بود و یک چراغ قوه در دستش داشت. به داخل آرمایشگاه نگاه کرد. مشکوک شده بود.
نگهبان با اخم گفت:
- دکتر؟ مگه ساعت کاری شما تموم نشده؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
لوسیل که با چشم های گردی و میمیک صورتی که سعی در طبیعی جلوه دادن شرایط داشت، به نگهبان زل زد و جواب داد:
- امم ... من دارم تحقیقات اضافی انجام میدم.
- اضافی.
- بله. باید کارم رو تا فردا تحویل بدم. مگه مشکلی پیش اومده؟
لوسیل سرش رو از اتاقک بیرون آورد و به اطراف نگاه کرد. انگار که انتظار درگیری یا مشکلی رو در سالن داره و میخواد سوژه رو پیدا کنه. انگار که از محیط بیرون بی خبره!
- نه دکتر. شبتون خوش.
همچنان که نگهبان در حال ترک سالن آزمایشگاه بود لوسیل با لبخند به رفتنش نگاه کرد و بعد از اینکه مطمئن شد که نگهبان صحنه رو ترک کرده به سرعت برق خودش رو به داخل آزمایشگاه کشوند و در رو بست. سریع به سمت صندلی و میزش که در سمت راست بود هجوم آورد و پشت میزش نشست و فایل ها رو دوباره باز کرد.
دیددیددید. به ساعت مچیش نگاه کرد.
ساعت هفت و پنجاه و پنج دقیقه بعد از ظهر
یک هوفی کشید و فایل ها رو بست و سیستم رو خاموش کرد. از جاش بلند شد و فلش رو جدا کرد و برداشت.
***
جیمز در راهروی همیشگی روی طاقچه و پشت به پنجره نشسته بود و مشغول کار با تبلت در دستش بود. لوسیل با لباس بیرونیش با لبخند وارد راهرو شد و دم ورودی راهرو ایستاد و دستش رو در کت چرمی مشکیش که تا کمرش بود و روی تاپ مشکیش قرار داشت، کرد. جیمز متوجه حضور لوسیل شد و سرش رو از داخل تبلتش بیرون اورد و به سمت راستش با لبخند نگاه کرد. از جاش بلند شد و به سمت لوسیل حرکت کرد. جیمز طبق معمول ردای نظامیش رو به تن داشت و لوسیل هم طبق معمول بوت مشکیش و شلوار مشکیش رو به پا.
***
مجری برنامه خبری پشت میزش و در برنامه زنده در حال گزارش اخبار روز بود. مجری گفت:
- و اما جدیدترین خبری که از ذرات قطب شمال به دست ما رسیده شما را به شنیدنش دعوت میکنم. ذراتی که مانند ذراتی که حدود سی و شش سال پیش در قطب جنوب کشف شدند و این بار در قطب شما. ذراتی از دنیای موازی! ذراتی که رفتاری خلاف قوانین فیزیک این دنیای ما دارند.
لوسیل و جیمز در محیط ساکت و آروم سالن غذاخوری طبقه نهم، در حال خوردن غذا بودن. جایی که تعدادی دیگه از کارکنان هم در سالن پخش شده بودن و در حال خوردن غذا بودن. لوسیل به صفحه پروژکتوری که در وسط سالن و به تعداد اضلاع مربع دور ستون قرار داشت، نگاه کرد. با تعجب و کنجکاوی به صفحه خیره شده بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
جیمز متوجه لوسیلی که مجذوب اخبار شبانه شده بود نگاه کرد و با لبخند گفت:
- برات جالبه؟
لوسیل با چشم های گرد و لبخند به چشم های جیمز نگاه کرد و گفت:
- یادته گفتم من یکی از خاطرات تو رو تو خوابم دیده بودم؟
جیمز با چنگالش یک تیکه از گوشت بریان شده رو برداشت و خورد و همزمان که به قورت دادن لقمه نزدیک تر میشد گفت:
- آره یادمه. به اخبار امشب ربط داره؟
- تو چیزی از فیزیک کوانتوم میدونی؟
جیمز به بشقاب جلوش نگاه کرد در حالیکه یک آرنجش روی میز بود بعد از مکث تأمل بر انگیزی جواب داد:
- من یک نظامیم لوسیل.
سرش رو بالا اورد و با لبخند ادامه داد:
- نه فیزیکدان.
- گفتم شاید مثل من برات جالب باشه. آخه تو در عین اینکه نظامی یک مهندسم هستی.
جیمز به پشتی صندلیش تکیه داد و با خونسردی همچنان که به بشقابش نگاه میکرد گفت:
- نه. این یکی رو نیستم.
لوسیل با دهان بسته خنده ای کرد و گفت:
- خواستم بگم احتمالاً اونیکه توی اون خاطره بوده من نبودم.
جیمز با اخم و در کمال آرامش جوری که انگار از این حرف لوسیل متعجب نشده گفت:
- یعنی چی؟
- احتمالا ً اون من دنیای موازی بوده. یک نسخه از من.
جیمز به جلو خم شد و گفت:
- آها! آره دربارش شنیده بودم. تئوری خوبی بود. چون توضیح دیگه ای نمیشه براش پیدا کرد.
جیمز با لبخند به لوسیل نگاه کرد و لوسیل هم به اون لبخند زد.
جیمز غذاش رو تموم کرد و پشتش رو راست کرد و یک خب محکمی با لبخند گفت و ادامه داد:
- خب! این چند وقتی که با هم بودیم نتونستیم زیاد راجب همدیگه صحبت کنیم . بیشتر بحثمون حاشیه بود.
لوسیل خنده ریزی کرد و گفت:
- آره.
لوسیل به پشتی صندلیش تکیه داد و گفت:
- جیمز؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
جیمز که انگار داشت با چشم هاش هم لبخند میزد با ملایمت جواب داد:
- لوسیل!
لوسیل به جلو خم شد و آب دهانش رو قورت داد و اول به بشقاب خالیش یک نگاهی انداخت تا لغات درست رو پیدا کنه و بعد به جیمز نگاه کرد و گفت:
- تو ... به من چه حسی داری؟ اصلاً ... برنامت چیه؟
جیمز خنده ریزی با دهان بسته کرد و رو به جلو خم شد و گفت:
- فکر میکردم میدونی که چه حسی نسبت بهت دارم. ولی بهت حق میدم که درباره برناممون بپرسی.
- نه نمیدونم. چه حسی داری؟
جیمز به چشم های تیره ی لوسیل زل زد و گفت:
- فکر کنم ... عاشقت شدم!
لوسیل به چشم های جیمز زل زد ولی چشم های خودش از تعجب گرد شده بود.
لوسیل گفت:
- عاشقم شدی؟
- آره. میدونم تو همچین حسی به من نداری. ولی مغز مردها متفاوت عمل میکنه. میدونی ... .
لوسیل آهی کشید و گفت:
- چرا عاشقم شدی؟
- تو دقیقاً همون شخصی هستی که من تو زندگیم بهش احتیاج داشتم.
لوسیل خنده ی ریزی کرد. چون حرف های جیمز بی معنی به نظر میرسید.
لوسیل گفت:
- بی خیال جیمز! تو اصلاً شناختی نسبت به من نداری. چطوری یک دفعه عاشقم شدی؟
- همین دو هفته برای من کافی بود.
لوسیل با شیطنت پرسید:
- واقعاً؟
- واقعاً.
بعد از چند ثانیه مکث جیمز ادامه داد :
- هنوزم پیگیر پرونده ویلزی؟
با این حرف جیمز ، لبخند از روی لب های لوسیل چیده شد. سکوتی بینشون حاکم شد.
جیمز گفت:
- لوسیل!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
لوسیل حرف جیمز رو قطع کرد و جواب داد:
- من ... می ترسم.
جیمز با اخمی که از روی نگرانی و تعجب بود گفت:
- از چی؟
- از اینکه این بلا رو سر من و دوستامم بیارن.
- من نمیذاریم.
- پس چطور ویلز کشته شد؟
- ویلز خودکشی کرد لوسیل.
- تو باور کردی؟ جیمز من خودم دیروز برات اون ویدیو رو آوردم. یادت رفته؟
جیمز چیزی نگفت. جو بینشون متشنج به نظر می رسید.
لوسیل با ناراحتی به جیمز گفت:
- اصلاً برات مهم هست؟
- لوسیل ... .
- فک کنم ... تو هم با اونایی!
لوسیل از جاش بلند تا میز رو ترک کنه. جیمز هم همزمان از جاش بلند شد و با ناراحتی گفت:
- برام مهمه. اگر کسی دیگه ای هم نباشه ... تو برام مهمی.
لوسیل با همون چهره ی ناامید و ناراحتش به جیمز نگاه کرد و گفت:
- ثابت کن.
جیمز به سمت صندلی لوسیل رفت و جلوش ایستاد و گفت:
- ثابت میکنم.
جیمز مچ دست چپ لوسیل رو با دست چپش به آرومی گرفت و دست لوسیل رو در دست خودش قرار داد و بعد با تن صدای آروم و پایین گفت:
- نمیذارم هیچ اتفاقی برات بیوفته.
جیمز دست لوسیل رو به سمت خودش کشید و گفت:
- بیا بریم.
- کجا؟
- بیا بریم تا نشونت بدم.
دست چپ جیمز با دست لوسیل اشغال شده بود برای همین با دست راستش در پلکان پشت بام رو باز کرد که از جنس آهن و به رنگ طوسی بود. با هم به پشت بام رفتن. برفی نمیومد برای همین هوا سوز بیشتری داشت. جیمز لوسیل رو به نزدیک محافظ های بتنی پشت بام برد تا بهش چیزی رو نشون بده.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
لوسیل با تعجب گفت:
- وای! چه قشنگه!
- مثل ستاره های سقوط کرده رو زمینن نه؟
جیمز منظره لامپ های منطقه آبی رو به لوسیل نشون داد که در فاصله ی خیلی دور از پایگاه قرار داشت ولی از لابه لای کوه ها معلوم بود. چراغ های روشن مثل اکلیل های سفید و طلایی روی مقوایی به رنگ سیاه ریخته شده بودن و می درخشیدن.
لوسیل مثل یک دختر بچه که از دیدن چیز جدید و جالبی ذوق زده شده به منظره نگاه میکرد و همزمان سرمای سوزناک رو روی گونه هاش لمس میکرد. جیمز که دست راست لوسیل ایستاده بود با لبخند به لوسیل نگاه کرد و گفت:
- سردت نیست؟
لوسیل رو به جیمز کرد و گفت:
- چرا.
هردو با هم خندیدن. جیمز کت نظامیش رو در آورد تا اون رو روی شونه های لوسیل بندازه.
لوسیل با تعجب گفت:
- جیمز ... لازم ن ... .
- اشکالی نداره. ممکنه سرما بخوری.
جیمز روش رو سمت منظره کرد و گفت:
- نمیشه این منظره رو توی روز دید. برای همین ... باید یکم سرماش رو تحمل کنی.
بعد از مکثی جیمز گفت:
- پیگیر پرونده ویلز نباش.
لوسیل به جیمز نگاه کرد. جیمز ادامه داد:
- ممکنه بلایی سرت بیارن.
- کیا؟!
- کسایی که نمیخوان سر از کارشون در بیاری.
جیمز رو به لوسیل شد و موهای بلند مشکی باز لوسیل رو از سمت چپ پشت گوش چپش انداخت و گفت:
- من نمیذارم کسی بهت آسیبی بزنه.
جیمز دست گرمش رو روی گونه ی چپ لوسیل گذاشت و به تمام اجزای صورت لوسیل با دقت نگاه کرد. لوسیل که از اینکار جیمز گونه هاش سرخ شده بود به چشم های آبی رنگ جیمز نگاه میکرد. جیمز متوجه سرخی گونه های لوسیل شد و با خنده ی آروم و نمکی گفت:
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
- گونه هات چرا سرخ شده؟
لوسیل که از خجالت خندش گرفته بود، همچنان با چشم های تیره رنگ تیله ای درشتش که از مادرش بهش ارث رسیده بود به جیمز نگاه میکرد. کم کم لبخند از روی لب های جیمز برداشته شد و لوسیل متوجه شد که فاصله بینشون خیلی کمتر شده. جیمز دست چپش رو هم روی گونه لوسیل قرار داد و به لب های لوسیل نگاه کرد. لوسیل وقتی متوجه قصد جیمز شد کم کم لبخندش رو از دست داد و با چشم های نیمه گرد به جیمز زل زد. جیمز رو به پایین خم شد. ضربان قلب لوسیل بالا رفت و خشکش زده بود. به جیمز زل زده بود و حرکتی نمیکرد. فاصله ی بینشون به صفر رسید. بعد از چند ثانیه جیمز به آرومی عقب رفت و از لوسیل جدا شد و چند سانتی متر از صورتش فاصله گرفت تا واکنش لوسیل رو ببینه. لوسیل که حالا دیگه به خودش اومده بود به چشم های جیمز نگاه کرد و بعد از چند ثانیه دستش رو روی صورت مردانه ته ریش دار جیمز گذاشت تا اون رو به سمت خودش و پایین بکشونه . بعد از تقریباً یک دقیقه صدای ساعت مچی جیمز در اومد. از لوسیل جدا شد تا ساعت مچیش رو بررسی کنه. پیام در نوتیفیکیشن رو خوند:
- فرمانده میخوان شما رو ببینن.
جیمز سرش رو بالا آورد و رو به لوسیل گفت:
- فیلدز میخواد منو ببینه.
لوسیل کت جیمز رو از روی شونش برداشت و به جیمز داد و گفت:
- پس بهتره دیگه بریم.
جیمز با لبخند کتش رو تنش کرد و هر دو پایین اومدن تا سوار آسانسور بشن. حالا سالن غذاخوری دیگه خالی شده بود. دم در آسانسور ایستادن تا آسانسور برسه. جیمز روش رو سمت لوسیل که در سمت چپش بود کرد و گفت:
- میری خونه؟
- آره.
آسانسور رسید و هر دو سوار آسانسور شدن. جیمز طبقه ی همکف رو برای لوسیل انتخاب کرد و برای خودش طبقه ی هشتم رو. وقتی رسیدن سریع از لوسیل خداحافظی کرد و دستش رو ول کرد تا وارد لابی فیلدز بشه. همون موقع که در آسانسور بسته و جیمز از آسانسور خارج شد صدای برخورد شیء فلزی به کف آسانسور به گوش رسید.جیمز برگشت تا ببینه صدای چیه ولی در آسانسور بسته شده بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
لوسیل به کف زمین نگاه کرد و گفت:
- عه ... جیمز!
در آسانسور حالا دیگه بسته شده بود و آسانسور به پایین رفت. لوسیل مدال رو از روی زمین برداشت و بعد دکمه آسانسور طبقه هشتم رو زد تا برگرده و مدال رو به جیمز بده.
در آسانسور باز شد و لوسیل وارد لابی فیلدز شد. لابی با موکت های آبی رنگ بزرگی که سرتاسرش رو گرفته بود و دست چپ لابی میز چوبی که برای منشی فیلدز بود، تکمیل بنظر میومد.
لوسیل به سمت میز منشی رفت و گفت:
- ستوان ملارک وارد اتاق فرمانده شدن؟
خانم منشی که نسبتاً میان سال بنظر میومد، جواب داد:
- بله خانم. باهاشون کاری دارید؟
- چقد کارشون طول میکشه؟
- اطلاعی ندارم خانم. شاید بیست دقیقه.
لوسیل نگاهی به ساعت مچیش انداخت که ساعت ده و ده دقیقه شب رو نمایش میداد. روی یکی از مبل های چرمی قهوه ای رنگ، کنار دیوارهای با کاغذ دیواری به رنگ قهوه ای پوشیده شده، نشست و منتظر جیمز موند. بعد از پنج دقیقه یکی از آبدارچی ها وارد لابی شد و به همراهش سینی از دو تا فنجان قهوه که ازشون بخار بلند میشد آورد و در اتاق فیلدز رو باز کرد و وارد اتاق شد. لوسیل با کنجکاوی رو به جلو و راست خم شد تا اتاق فیلدز رو از لای در ببینه. کمتر کسی میتونه وارد اتاق فیلدز بشه.
- من تمام سعی رو میکنم.
صداش شبیه صدای جیمز بود. و بعد صدای شخص دیگه ای به گوش رسید که قطعاً اون صدا، صدای فیلدز بود.
فیلدز گفت:
- من نمی تونم دوباره روی جون کارکنانم قم*ار کنم. تو قرار بود بهشون نزدیک بشی تا بفهمی داستان از چه قراره.
لوسیل از این حرف فیلدز متعجب شد و شاخک هاش رو تیزتر کرد. همزمان که آبدارچی در حال گذاشتن فنجان ها روی میز بزرگ قهوه ای رنگ فیلدز بود، جیمز گفت:
- من جلوش رو گرفتم. ولی فک نمیکنم اون بخواد دست از تحقیق برداره.
فیلدز از جاش بلند شد و رو به جیمز با عصبانیت گفت:
- ستوان! نمیتونی هیچ بهونه ای برای انجام مأموریتت بتراشی. اگر پایگاه A بو بکشه که یکی از دانشمندانمون داره دنبال پرونده ویلز میکنه تو بد دردسری میوفتیم. هممون ... پس ... جلوش رو بگیر.
- بله قربان.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
جیمز از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد. وقتی در اتاق رو پشت سرش بست با لوسیلی که سرپا و با چهره عاری از احساس و جدی بود، مواجه شد.
با تعجب به سمت لوسیل رفت و گفت:
- لوسیل ! فکر کردم رفتی. وقتی از آسانسور پیاده شدم یکی از مدالام مثل اینکه افتاده.
لوسیل بدون هیچ حرفی مدالی که توی دست راستش بود رو جلوش و رو به جیمز گرفت. جیمز نگاهش رو از لوسیل گرفت و به مدال نگاه کرد و شوکه شد و گفت:
- مدالم! پیداش کردی!
- آره.
جیمز با لبخند به لوسیل نزدیک تر شد و مدال رو ازش گرفت و گفت:
- ممنونم.
با لبخند به چهره لوسیل نگاه کرد. ولی انگار لوسیل از چیزی شاکی بود. جیمز با تعجب و اخم از لوسیل پرسید:
- لوسیل! چیزی شده؟
لوسیل با همون حالت جدی جواب داد:
- ارتباط تو با من ... مأموریت بوده؟
- چی؟!
- تو ... برای اینکه اطلاعات بگیری به من نزدیک شدی؟
- لوسیل ... .
- دروغ گفتی؟
جیمز با تعجب به چشم های ناراحت و جدی لوسیل نگاه کرد و گفت:
- حرف های من و فرمانده رو شنیدی؟ داستان اون چیزی نیست که فکر میکنی.
- پس چیه؟
جیمز سرش رو پایین انداخت و گفت:
- لوسیل ... .
سرش رو بالا آورد و ادامه داد :
- نمیتونم ... اون ها میکشنت. اگه بدونن پیگیر داستانی، میکشنت.
لوسیل با اخم و عصبانیت به جیمز نزدیک تر و گفت:
- کی جیمز؟ کی من رو تهدید میکنه؟
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین