- Feb
- 351
- 1,444
- مدالها
- 2
پلهها رو پایین رفتم روی میز نشسته بود و داشت صبحونه میخورد روبه روش نشستم.
-صبح بخیر فریدون خان.
فریدون: صبح توهم بخیر.
روبه خدمتکار که با خودش آورده بود، ادامه داد: برای ایشون صبحونه بیار.
-با من کاری داشتین گفتن میخواین با من صحبت کنین.
خدمتکار با گفتن چیز دیگهای لازم ندارین و فریدون هم با تکون دادن سر نشون داد که چیزی نیاز نداره.
فریدون: آره کار داشتم ولی اول صبحونه بخور بعد.
-یکی از افرادت گفت از صبر کردن متنفرید.
فریدون: آره درسته! این همه صبر کردم ده دقیقه دیگه هم روش.
خدپتکار پیز صبحونه رو چید بعد از خوردن صبحونه بلند شدم و همراه فریدون وارد سالن شدیم روی مبل روبه روی هم نشستیم.
فریدون: بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب.
سری تکون دادم.
فریدون: چخبر از کسری؟
-کسری برای درسش برگشت شهرش.
فریدون: منظورم دخترایی که میخواستین بدین دیگه.
وای خدا از چیزی که میترسیدم سرم اومد حالا جه جوابی بدم یه نفس عمیق کشیدم.
-راستش کوروش و آرمین دنبالشونن همین روزاست پیداشون بشه،
آرمین میگفت یه جایی پیدا کنه که برای مدتی مدتی اونجد باشن تا کسی شک نکنه بعد میفرستشون.
فریدون: اها چرا هر چی دیروز بهشون زنگ زدم جواب ندادن.
-قرار بود خط جدید بگیرن چون پلیسا اون خطها رو زیر نظر داره و کوچک ترین زنگی به شما باعث دردسر میشد،
شمارهشون رو ندارگ چون هنوز زنگ نزدن تا من شماره رو بردارم اگه یه وقت زنگ زدن بهتون میگم.
فریدون: فکر کردم زدن زیره همه چی،
هر وقت زنگ زدن بگو میخوام با کسری حرف بزنم.
-نه نزدیم، اون هم چشم.
فریدون: روشن، پسرا چیشد؟
-کدوم؟
فریدون: همونهایی که قرار بود بفرستی دیگه.
-اها، شما که بهتر میدونید گیر اوردن همچین پسرایی که شما میخواین سخترِ ولی تا زمان اصلی همه رو بهتون تحویل میدیم و همه چی تموم میشه.
فریدون: درسته، اگر دوباره قرار داد ببندیم که عالی میشه این دفعه بیشتر از قبل بهتون پول میدم.
-فکر هام رو میکنم،
ولی جور کردن این همه دختر و پسر کار آسونی نیست.
فریدون: میدونم پس خوب فکرات رو بکن و تصمیمت رو بگو.
-باشه حتما.
(منتظر باش تا دوباره باهات همکاری کنم من دارم جون میکنم که دیگه قیافه نحست رو نبینم اونوقت تو داری از قرارداد جدید حرف میزنی).
فریدون: نظرت چیه بریم داخل حیاط قدم بزنیم یکم خلوت کنیم دوتایی.
-باشه بریم.
(من نمیتونم یه ثانیه تحملت کنم اونوقت باید بیام باهات قدم بزنم)
باید هر جوری شده یت زینب رو فراری بدم یا اینها رو باید بخاطر زینب هم که شده تحمل کنم وارد حیاط شدیم روی صندلی های نزدیک استخر نشستیم.
استخری که همه چیزم رو از من گرفت،
خیره شدم به آب داخل استخر که کثیف شده بود...
-صبح بخیر فریدون خان.
فریدون: صبح توهم بخیر.
روبه خدمتکار که با خودش آورده بود، ادامه داد: برای ایشون صبحونه بیار.
-با من کاری داشتین گفتن میخواین با من صحبت کنین.
خدمتکار با گفتن چیز دیگهای لازم ندارین و فریدون هم با تکون دادن سر نشون داد که چیزی نیاز نداره.
فریدون: آره کار داشتم ولی اول صبحونه بخور بعد.
-یکی از افرادت گفت از صبر کردن متنفرید.
فریدون: آره درسته! این همه صبر کردم ده دقیقه دیگه هم روش.
خدپتکار پیز صبحونه رو چید بعد از خوردن صبحونه بلند شدم و همراه فریدون وارد سالن شدیم روی مبل روبه روی هم نشستیم.
فریدون: بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب.
سری تکون دادم.
فریدون: چخبر از کسری؟
-کسری برای درسش برگشت شهرش.
فریدون: منظورم دخترایی که میخواستین بدین دیگه.
وای خدا از چیزی که میترسیدم سرم اومد حالا جه جوابی بدم یه نفس عمیق کشیدم.
-راستش کوروش و آرمین دنبالشونن همین روزاست پیداشون بشه،
آرمین میگفت یه جایی پیدا کنه که برای مدتی مدتی اونجد باشن تا کسی شک نکنه بعد میفرستشون.
فریدون: اها چرا هر چی دیروز بهشون زنگ زدم جواب ندادن.
-قرار بود خط جدید بگیرن چون پلیسا اون خطها رو زیر نظر داره و کوچک ترین زنگی به شما باعث دردسر میشد،
شمارهشون رو ندارگ چون هنوز زنگ نزدن تا من شماره رو بردارم اگه یه وقت زنگ زدن بهتون میگم.
فریدون: فکر کردم زدن زیره همه چی،
هر وقت زنگ زدن بگو میخوام با کسری حرف بزنم.
-نه نزدیم، اون هم چشم.
فریدون: روشن، پسرا چیشد؟
-کدوم؟
فریدون: همونهایی که قرار بود بفرستی دیگه.
-اها، شما که بهتر میدونید گیر اوردن همچین پسرایی که شما میخواین سخترِ ولی تا زمان اصلی همه رو بهتون تحویل میدیم و همه چی تموم میشه.
فریدون: درسته، اگر دوباره قرار داد ببندیم که عالی میشه این دفعه بیشتر از قبل بهتون پول میدم.
-فکر هام رو میکنم،
ولی جور کردن این همه دختر و پسر کار آسونی نیست.
فریدون: میدونم پس خوب فکرات رو بکن و تصمیمت رو بگو.
-باشه حتما.
(منتظر باش تا دوباره باهات همکاری کنم من دارم جون میکنم که دیگه قیافه نحست رو نبینم اونوقت تو داری از قرارداد جدید حرف میزنی).
فریدون: نظرت چیه بریم داخل حیاط قدم بزنیم یکم خلوت کنیم دوتایی.
-باشه بریم.
(من نمیتونم یه ثانیه تحملت کنم اونوقت باید بیام باهات قدم بزنم)
باید هر جوری شده یت زینب رو فراری بدم یا اینها رو باید بخاطر زینب هم که شده تحمل کنم وارد حیاط شدیم روی صندلی های نزدیک استخر نشستیم.
استخری که همه چیزم رو از من گرفت،
خیره شدم به آب داخل استخر که کثیف شده بود...