- Feb
- 351
- 1,444
- مدالها
- 2
«حمید»
توی حیاط روی صندلی های استخر نشسته بودیم و با فریدون شطرنج بازی میکردم.
ده دقیقهای از اومدنم میگذره که گوشی فریدون زنگ خورد بکمی استرس گرفتم ولی نشون ندادم.
سوالی به تلفن نگاه کرد وگفت: ناشناسِ.
بعد دکمه اتصال رو زد و گوشی رو کنار گوشش گذاشت.
فریدون: بله.
نمیدونم چی شنید که رو به من گفت: برمیگردم.
و به طرف دیگه باغ رفت و مشغول حرف زدن شد صورتش شاد بود و بعد از پنج دقیقه چنان دادی کشید که صداش تا اینجا هم اومد.
حالا پردهی گوش زینب پاره شده با دادی که زد چهرهاش قرمز قرمز شد ولی آروم حرف میزد.
یه دقیقه گذشت که صدای خنده فریدون اومد چه اتفاقی داره میاُفته چند دقیقه پیش داشت داد میزد و از عصبانیت زیاد قرمز شد و الان شادِ.
بعد از چندمین گوشی رو قطع کرد داخل جیبش گذاشت واومد طرفم چهرهاظ نگران بود.
- چیزی شده فریدون خان.
فریدون: نه چیزی نیست دریا یکم حالش بد شده باید برم بیمارستان پیشش.
پس نقشه زینب این بود فریدون باید خیلی احمق باسه که حرفش رو باور کرد ولی فریدون که خیلی تیزِ.
- میخواین منم باهاتون بیام.
فریدون: نه، نه من دیگه باید میرفتم.
روبه افرادش گفت: برین وسایل رو آماده کنین نیم ساعت دیگه حرکت میکنیم.
روبه من ادامه داد: حمید قرارداد ما الان فسخ میشه انشا... بقیهاش رو بعدا جبران میکنی.
- ولی...
نذاشت ادامه بدم و پرید وسط حرفم وگفت: ولی نداره همین که گفتم بقیهاش رو نقدی اگه داری پرداخت کن.
- باشه هر جور راحتین.
یه شماره کارتی رو بهم داد و گفت: بقیهاش رو که بیست میلیون رو تا شب حتما بفرستی.
- باشه... .
توی حیاط روی صندلی های استخر نشسته بودیم و با فریدون شطرنج بازی میکردم.
ده دقیقهای از اومدنم میگذره که گوشی فریدون زنگ خورد بکمی استرس گرفتم ولی نشون ندادم.
سوالی به تلفن نگاه کرد وگفت: ناشناسِ.
بعد دکمه اتصال رو زد و گوشی رو کنار گوشش گذاشت.
فریدون: بله.
نمیدونم چی شنید که رو به من گفت: برمیگردم.
و به طرف دیگه باغ رفت و مشغول حرف زدن شد صورتش شاد بود و بعد از پنج دقیقه چنان دادی کشید که صداش تا اینجا هم اومد.
حالا پردهی گوش زینب پاره شده با دادی که زد چهرهاش قرمز قرمز شد ولی آروم حرف میزد.
یه دقیقه گذشت که صدای خنده فریدون اومد چه اتفاقی داره میاُفته چند دقیقه پیش داشت داد میزد و از عصبانیت زیاد قرمز شد و الان شادِ.
بعد از چندمین گوشی رو قطع کرد داخل جیبش گذاشت واومد طرفم چهرهاظ نگران بود.
- چیزی شده فریدون خان.
فریدون: نه چیزی نیست دریا یکم حالش بد شده باید برم بیمارستان پیشش.
پس نقشه زینب این بود فریدون باید خیلی احمق باسه که حرفش رو باور کرد ولی فریدون که خیلی تیزِ.
- میخواین منم باهاتون بیام.
فریدون: نه، نه من دیگه باید میرفتم.
روبه افرادش گفت: برین وسایل رو آماده کنین نیم ساعت دیگه حرکت میکنیم.
روبه من ادامه داد: حمید قرارداد ما الان فسخ میشه انشا... بقیهاش رو بعدا جبران میکنی.
- ولی...
نذاشت ادامه بدم و پرید وسط حرفم وگفت: ولی نداره همین که گفتم بقیهاش رو نقدی اگه داری پرداخت کن.
- باشه هر جور راحتین.
یه شماره کارتی رو بهم داد و گفت: بقیهاش رو که بیست میلیون رو تا شب حتما بفرستی.
- باشه... .