- Feb
- 351
- 1,444
- مدالها
- 2
اولین بار توی عمرم بعد این همه سال گریه کردم برلی دختری که قلب من برای ادن میزنه تک تک نفسام بند به وجودش.
قلبم تیر میکشه دلم آغوشش رو میخواد، شایان سعی داشت آرومم کنه ولی مگه آروم میشدم.
چند نفر وارد اتاق شدن و به زور بلندم کردن و بردن داهل یه اتاق روی تخت درازم کردن و سعی داشتن دست و پاهام رو بگیرین.
هر چی تقلا کردم فایدهای نداشت و رستگاری بی رحمانه ماده بی حس کننده روبه دستم تزریق کرد وکم کم داشتم بی حس میشدم.
روبه شایان گفتم: من الان باید کنارش باشم اونوقت تو من رو زندونی میکنی.
شایان: حمید کم بی تقصیر نیستی اگه بلایی سر دخترِ بیاد کارت رو از دست میدی و چند سال از عمرت رو باید توی زندان آب خنک بخوری دعا کن زنده بمونه تو قرار بود ازش مواظبت کنی نه اینکه بزنی بکشی.
روبه رستگاری ادامه داد: آرمبخش رو بهش بزن و دو نفر بزار مواظبش باشن.
رستگاری: چشم.
آرامبخش رو بهم تزریق کرد نمیتونستم هم کاری انجام بدم یا مخالفت کنم.
چشمهام کم کم داشت گرم میشد بعد از چند ثانیه چشمهام بسته شد و سیاهی مطلق... .
قلبم تیر میکشه دلم آغوشش رو میخواد، شایان سعی داشت آرومم کنه ولی مگه آروم میشدم.
چند نفر وارد اتاق شدن و به زور بلندم کردن و بردن داهل یه اتاق روی تخت درازم کردن و سعی داشتن دست و پاهام رو بگیرین.
هر چی تقلا کردم فایدهای نداشت و رستگاری بی رحمانه ماده بی حس کننده روبه دستم تزریق کرد وکم کم داشتم بی حس میشدم.
روبه شایان گفتم: من الان باید کنارش باشم اونوقت تو من رو زندونی میکنی.
شایان: حمید کم بی تقصیر نیستی اگه بلایی سر دخترِ بیاد کارت رو از دست میدی و چند سال از عمرت رو باید توی زندان آب خنک بخوری دعا کن زنده بمونه تو قرار بود ازش مواظبت کنی نه اینکه بزنی بکشی.
روبه رستگاری ادامه داد: آرمبخش رو بهش بزن و دو نفر بزار مواظبش باشن.
رستگاری: چشم.
آرامبخش رو بهم تزریق کرد نمیتونستم هم کاری انجام بدم یا مخالفت کنم.
چشمهام کم کم داشت گرم میشد بعد از چند ثانیه چشمهام بسته شد و سیاهی مطلق... .