- Feb
- 351
- 1,444
- مدالها
- 2
روبه علی گفتم:
-علی گوشیم رو ندیدی؟
علی: دیشب شارژ نداشت زدمش شارژ توی اتاقته.
-اهان.
بلند شدم و رفتم گوشیم رو از شارژ درآوردم رفتم پایین ماکان کنار ایمان نشسته بود رو بهش گفتم: شماره پلاک یه ماشین رو بهت میدن میتونی صاحبش رو پیدا کنی یا بفهمی مال کیه؟
ماکان مشکوک نگاهم کرد و گفت:
- آره، چطور؟
گوشی رو گرفتم طرفش و گفتم:
- دیروز بفد از اینول یه چیزی از رستوران اطراب خوردم متوجه شدم یه ماشین دنبالم میکنه چند باری نزدیو بود با موتور پرتم کنه ته دره که پیچوندمش و پلاکش رو نوشتم یع حدس هایی میزنم کاری کی میتونه باشه ولی مطمئن نیستم.
بقیه متعجب بودن.
ماکان: کار کیه؟
زنگ در رو زدن رفتم درو باز کردم مینا با دیدنم خودش رو انداخت توی بغدن و زد زیره گریه مثل همیشه یکی از مس گردنی های مازیار رو هم نوش جان کردیم.
وارد سالن شدیم به همه سلام کردن که ماکان گفت:
- نگفتی کیه؟
- گفتم که مطمئن نیستم ولی فکر کنم سلمان باشه.
ماکان: کی؟؟
مازیار: سلمان چیکار کرده؟
علی: سلمان کیه؟
مامان: نکنه نوهی خان عمو رو میگی.
-آره همون.
-مگه چیکار کرده؟ پسر به اون خوبی.
-مادر من اگع به اون بگی خوب دیگه به خوبها باید بگی بد.
علی: بنال چیکار کرده؟
مازیار: هچی توی اولین دبدارشون بهم برخورد میکنن زینب میخواد بیفنه میگیرتش زینب تشکر و معذرت خواهی میکنه نمیدونم چی میگع که آتیشی میشه خواهر ما.
علی: چی میگی تو درست حرف بزن بفهمیم چی میگی.
-توهین کرد منم گفتم حد خودت رو بدون وگرنه ضربه فنیت میکنم اونم پیشنهاد مبارزه داد منم گفنم لا مرد جماعت مبارزه نمیکنم اون هم گفت ترسیدی و این چیزا،
به جز پدربزرگ همه میگفتن که من میبازم به اصرار خود پدربزرگ باهاش مبارزه کردن و شکست خورد،
در حالی که این سلمان شما هر ساله به یه بهانهای با تمام پسرای خاندان مبارزه میکنه و میبره و بعدن که من لپ عماد رو ب*و*سیدم دوباره توهیت کرد که خودم رو آویزون این و اون میکنم منن زدم با خاک یکسانش کردم یه بار دیگهام تهدید کرد انتقام میگیره دوباره خاکسترش گردن پسرهی نفهم رو.
ماکان: رفتی خوش بگذرونی یا دشمن پیدا کنی؟
- به لطف مازیار دشمن زیاد پیدا کردیم.
مازیار: چیکار من داری که سلمان دشمنت شده.
- سلمان رو نمیگم اون چینی رو میگم که زدی بدبختمون کردی.
مازی: خودش داشت زر میزد من که چیزی نگفتم.
حسام: چخبره اینجا؟ چینی کیه؟ باز شما بحثتون شد.
...
-علی گوشیم رو ندیدی؟
علی: دیشب شارژ نداشت زدمش شارژ توی اتاقته.
-اهان.
بلند شدم و رفتم گوشیم رو از شارژ درآوردم رفتم پایین ماکان کنار ایمان نشسته بود رو بهش گفتم: شماره پلاک یه ماشین رو بهت میدن میتونی صاحبش رو پیدا کنی یا بفهمی مال کیه؟
ماکان مشکوک نگاهم کرد و گفت:
- آره، چطور؟
گوشی رو گرفتم طرفش و گفتم:
- دیروز بفد از اینول یه چیزی از رستوران اطراب خوردم متوجه شدم یه ماشین دنبالم میکنه چند باری نزدیو بود با موتور پرتم کنه ته دره که پیچوندمش و پلاکش رو نوشتم یع حدس هایی میزنم کاری کی میتونه باشه ولی مطمئن نیستم.
بقیه متعجب بودن.
ماکان: کار کیه؟
زنگ در رو زدن رفتم درو باز کردم مینا با دیدنم خودش رو انداخت توی بغدن و زد زیره گریه مثل همیشه یکی از مس گردنی های مازیار رو هم نوش جان کردیم.
وارد سالن شدیم به همه سلام کردن که ماکان گفت:
- نگفتی کیه؟
- گفتم که مطمئن نیستم ولی فکر کنم سلمان باشه.
ماکان: کی؟؟
مازیار: سلمان چیکار کرده؟
علی: سلمان کیه؟
مامان: نکنه نوهی خان عمو رو میگی.
-آره همون.
-مگه چیکار کرده؟ پسر به اون خوبی.
-مادر من اگع به اون بگی خوب دیگه به خوبها باید بگی بد.
علی: بنال چیکار کرده؟
مازیار: هچی توی اولین دبدارشون بهم برخورد میکنن زینب میخواد بیفنه میگیرتش زینب تشکر و معذرت خواهی میکنه نمیدونم چی میگع که آتیشی میشه خواهر ما.
علی: چی میگی تو درست حرف بزن بفهمیم چی میگی.
-توهین کرد منم گفتم حد خودت رو بدون وگرنه ضربه فنیت میکنم اونم پیشنهاد مبارزه داد منم گفنم لا مرد جماعت مبارزه نمیکنم اون هم گفت ترسیدی و این چیزا،
به جز پدربزرگ همه میگفتن که من میبازم به اصرار خود پدربزرگ باهاش مبارزه کردن و شکست خورد،
در حالی که این سلمان شما هر ساله به یه بهانهای با تمام پسرای خاندان مبارزه میکنه و میبره و بعدن که من لپ عماد رو ب*و*سیدم دوباره توهیت کرد که خودم رو آویزون این و اون میکنم منن زدم با خاک یکسانش کردم یه بار دیگهام تهدید کرد انتقام میگیره دوباره خاکسترش گردن پسرهی نفهم رو.
ماکان: رفتی خوش بگذرونی یا دشمن پیدا کنی؟
- به لطف مازیار دشمن زیاد پیدا کردیم.
مازیار: چیکار من داری که سلمان دشمنت شده.
- سلمان رو نمیگم اون چینی رو میگم که زدی بدبختمون کردی.
مازی: خودش داشت زر میزد من که چیزی نگفتم.
حسام: چخبره اینجا؟ چینی کیه؟ باز شما بحثتون شد.
...