- May
- 3,018
- 29,074
- مدالها
- 2
دوباره در را باز کردم، اما این بار نه مامان لیلا را دیدم و نه آزاد را. انگار هر دو غیبشان زده بود. از آزاد که خجالت میکشیدم ولی مامان لیلا را نمیدانم کجا بود. ناچار آن دختر را صدا کردم!
- خانم؟
دخترک به سمت اتاق پرو آمد. با دیدن من با لبخند به من خیره شد و بعد دستش را مشت کرد و به گوشه در کوبید و گفت:
فروشنده: چشم حسود کور! وای چه تیکهای شدی دختر!
با شرم خندیدم و گفتم:
- تیکه یعنی چی؟
قهقهای زد و گفت:
فروشنده: وای خیلی با نمکی دختر! دلم میخواد یک لقمه چپت کنم.
با تعجب به او نگاه کردم و گفتم:
- من رو؟
سری به معنی اره تکان داد و بعد به سمتم آمد و گفت:
فروشنده: حالا چی کارم داشتی عروس خانم؟
از تغییر لحنش خندهام گرفت و گفتم:
- میشه این زیپ رو باز کنید!
لبخند زد و به سمتم آمد.
فروشنده: البته.
از آینه به او نگاه کردم و گفتم:
- ببخشید!
فروشنده: جانم؟
- مامانم رو ندیدین؟
فروشنده: چرا رفتن بالا بقیه لباسها رو ببینند.
با حالت زاری گفتم:
- یعنی دیگه هم هست اونها رو هم باید بپوشم؟
خندهای کرد و گفت:
فروشنده: نمیدونم والا!
- خانم؟
دخترک به سمت اتاق پرو آمد. با دیدن من با لبخند به من خیره شد و بعد دستش را مشت کرد و به گوشه در کوبید و گفت:
فروشنده: چشم حسود کور! وای چه تیکهای شدی دختر!
با شرم خندیدم و گفتم:
- تیکه یعنی چی؟
قهقهای زد و گفت:
فروشنده: وای خیلی با نمکی دختر! دلم میخواد یک لقمه چپت کنم.
با تعجب به او نگاه کردم و گفتم:
- من رو؟
سری به معنی اره تکان داد و بعد به سمتم آمد و گفت:
فروشنده: حالا چی کارم داشتی عروس خانم؟
از تغییر لحنش خندهام گرفت و گفتم:
- میشه این زیپ رو باز کنید!
لبخند زد و به سمتم آمد.
فروشنده: البته.
از آینه به او نگاه کردم و گفتم:
- ببخشید!
فروشنده: جانم؟
- مامانم رو ندیدین؟
فروشنده: چرا رفتن بالا بقیه لباسها رو ببینند.
با حالت زاری گفتم:
- یعنی دیگه هم هست اونها رو هم باید بپوشم؟
خندهای کرد و گفت:
فروشنده: نمیدونم والا!
آخرین ویرایش توسط مدیر: