- May
- 3,018
- 29,074
- مدالها
- 2
رو به روی آینه ایستادم و بعد صورتم را شستم و تمیز که شد به خودم لبخندی زدم. حالا خوب شده بود. از دستشویی بیرون آمدم و به سمت آینه داخل اتاق رفتم و شروع کردم به باز کردن گل سرها. بعدش که تمام شد بلند شدم و موهایم را شانه زدم و دورم ریختم. دست بردم که شالی هم بردارم اما من که به آزاد محرم بودم. پس شالم را سرم نکردم و از اتاق بیرون آمدم و در را بستم از پلهها پایین آمدم که دیدم هنوز هم همانطور به پشتی مبل تکیه داده و چشمهایش را بسته. لبخندی زدم و رفتم کنارش نشستم وقتی احساس کرد که کنارش نشستم چشمهایش را باز کرد و به من نگاه کرد و بعد لبخند زد و گفت:
آزاد: گشنت نیست؟
سری تکان دادم.
آزاد: واستا ببینم تو یخچال چی داریم!
بلند شد و به سمت یخچال رفت و با یک پیتزا برگشت.
آزاد: بیا این رو با هم میخوریم.
سری تکان دادم و روی مبل نشست. پیتزا را باز کرد و شروع کردیم به خوردن. پیتزا که تمام شد، باز استرس به سراغم آمد اما با حرفی که زد استرس کامل رخت بر بست و رفت.
آزاد: تو میتونی بری بالا تو اتاق بخوابی من همینجا میخوابم خیلی خستم.
سری تکان دادم. بشقابها را برداشتم و به سمت سینک بردم و آنها را شستم و سر جایشان گذاشتم. وقتی برگشتم آزاد خوابیده بود. لبخندی زدم و به سمت اتاق رفتم و برایش پتویی را برداشتم و پایین رفتم و پتو را آرام رویش انداختم و کنارش نشستم من را که تنهایی بالا نمیتوانستم بخوابم پس کنارش نشستم و سرم را روی سی*ن*هاش گذاشتم. لبخندی زدم خوب بود که بیدار نبود. بوی خوب عطرش به دماغم خورد. عمیق بو کشیدم که دستش بالا آمد و دور کمرم حلقه شد. آب دهانم را قورت دادم. خدا کند که بیدار نشده باشد سرم بالا گرفتم و به او نگاه کردم که دیدم چشمهایش بسته است و نفسهای منظم میکشد. خیالم راحت شد که خوابیده و دوباره سرم را روی سی*ن*هاش گذاشتم و نفهمیدم کی خوابم برد.
آزاد: گشنت نیست؟
سری تکان دادم.
آزاد: واستا ببینم تو یخچال چی داریم!
بلند شد و به سمت یخچال رفت و با یک پیتزا برگشت.
آزاد: بیا این رو با هم میخوریم.
سری تکان دادم و روی مبل نشست. پیتزا را باز کرد و شروع کردیم به خوردن. پیتزا که تمام شد، باز استرس به سراغم آمد اما با حرفی که زد استرس کامل رخت بر بست و رفت.
آزاد: تو میتونی بری بالا تو اتاق بخوابی من همینجا میخوابم خیلی خستم.
سری تکان دادم. بشقابها را برداشتم و به سمت سینک بردم و آنها را شستم و سر جایشان گذاشتم. وقتی برگشتم آزاد خوابیده بود. لبخندی زدم و به سمت اتاق رفتم و برایش پتویی را برداشتم و پایین رفتم و پتو را آرام رویش انداختم و کنارش نشستم من را که تنهایی بالا نمیتوانستم بخوابم پس کنارش نشستم و سرم را روی سی*ن*هاش گذاشتم. لبخندی زدم خوب بود که بیدار نبود. بوی خوب عطرش به دماغم خورد. عمیق بو کشیدم که دستش بالا آمد و دور کمرم حلقه شد. آب دهانم را قورت دادم. خدا کند که بیدار نشده باشد سرم بالا گرفتم و به او نگاه کردم که دیدم چشمهایش بسته است و نفسهای منظم میکشد. خیالم راحت شد که خوابیده و دوباره سرم را روی سی*ن*هاش گذاشتم و نفهمیدم کی خوابم برد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: