- Jul
- 134
- 1,082
- مدالها
- 2
به سرعت از تمام صفحات مدارک عکس گرفته و گزینه ارسال را با دستان لرزانش زد.
پوشه را باز به داخل هول داد که همزمان چیزی از لابهلای پوشه پایین افتاد، خم شد و ماتش برد.
نفسش بند آمد، قلبش تپش گرفت.
صدای خرناس نفسهایش برای خودش هم حال بر هم زن بود، زانوانش سست شد و فرود آمد.
عکس زنی با لبخند زیبایش در فرم سفید رنگش، مادرش که نبود؟
چرا با قرمز دور عکسش خطی کشیده شده بود و ضربدر قرمز رنگی پایین عکس!
اشکهایش از یکدیگر پیشی گرفتند، نشانههای قرمز روی عکس که به معنای مرگ به ثمر رسیده مادرش نبود که؟
تخت سی*ن*هاش بیشتر بالا پایین شد، چقدر دلش برای چهره مهربانش تنگ شده بود.
با لبان لرزانش زمزمه کرد:
- مامان، مامان جونم.
عکس را به سی*ن*هاش فشرد و هوای مسموم داخل اتاق را بلعید، چقدر نبودش را حال بیشتر حس میکرد، اینجا در اتاق قاتلش، چطور بچه آن مرد را به شکم کشید و از مردنش عزاداری کرد؟ آن بچه را به عنوان آینه دق میخواست چه کند؟
با صدای در که بی هوا باز شد، با وحشت از جا پرید و با دیدن قامت باربد، زبانش بند آمد، باربد با عجله به سمتش قدم برداشت:
- بلندشو باید برگردی اتاقت.
- تو، تو اینجا چیکار میکنی؟
عصبی نگاهش کرد.
- برو اتاقت، وقت نیست، شاهو برگشته.
بهسمت درب هولش داد و از اتاق بیرونش کرد. در ثانیههای آخر چشم باربد به عکس درون دستانش افتاد و عکس را از دستش بیرون کشید و با عجله به اتاق برگشت.
دستهای حوا به دنبال عکسی که از دستانش دور میشد کشیده شد، اما عکس به جای قبلیاش برگشته بود.
باربد با عجله از اتاق بیرون زد و با دیدنش که هنوز گیج و شوکه ایستاده بود، کلافه نفسش را به بیرون فرستاد، دستش را کشیده و با قدمهای بلند بهسمت اتاقش کشاند و به داخل هولش داد.
- باید بری تو حموم دوش بگیری، باید صدای آب به گوش شاهو برسه.
مات نگاهش کرد، که باربد عصبی تکانش داد.
- میفهمی حوا؟ شاهو داره میاد عمارت، کاری که گفتم رو انجام بده.
حوا بی هواس سری تکان داد و بی جان بهسمت حمام قدم برداشت و وارد حمام بزرگ اتاقش شد و در را پشت سرش بست.
حال وقت شکستنش بود، کف حمام فرو ریخت و اشکهایش شروع به باریدن کردند.
عکس مادرش در اتاق شاهو به معنای یکی از پروژههای فسادیاش بود.
به معنای آتش زدنشأن، چرا انتظار داشت مرگ خانوادهاش به دست شاهو دروغی بیش نباشد؟
حال سوالهای زیادی در سرش فریاد میکشید. به تازگی حتی به قاتل بودن آن مرد فکر نکرده بود و چرا از یاد برده بود زخمهایش را؟
با وحشت دستش را روی سرش گذاشت و هقهق آرامش را رها کرد.
حقیقتی در قلب و مغزش فریاد میکشید، انگار احساساتش را حال درک میکرد.
با دیدن عکس مادرش باز هم پشیمان بود از خیانتش به شاهو، قلبش داشت آتش میگرفت.
نمیتوانست بهمانند آنها بد باشد و این را دیر فهمیده بود.
بهسرعت صفحه گوشی را باز کرد و با دیدن عکسهایی که از سمت ساغر دیده شده بود، چشمانش را با درد بست.
تمام شده بود، او مردی را که سخت به هرکسی اعتماد میکرد را شکسته بود.
کاش نفهمد از کجا خورده است، کاش کمرش خم نشود.
***
پوشه را باز به داخل هول داد که همزمان چیزی از لابهلای پوشه پایین افتاد، خم شد و ماتش برد.
نفسش بند آمد، قلبش تپش گرفت.
صدای خرناس نفسهایش برای خودش هم حال بر هم زن بود، زانوانش سست شد و فرود آمد.
عکس زنی با لبخند زیبایش در فرم سفید رنگش، مادرش که نبود؟
چرا با قرمز دور عکسش خطی کشیده شده بود و ضربدر قرمز رنگی پایین عکس!
اشکهایش از یکدیگر پیشی گرفتند، نشانههای قرمز روی عکس که به معنای مرگ به ثمر رسیده مادرش نبود که؟
تخت سی*ن*هاش بیشتر بالا پایین شد، چقدر دلش برای چهره مهربانش تنگ شده بود.
با لبان لرزانش زمزمه کرد:
- مامان، مامان جونم.
عکس را به سی*ن*هاش فشرد و هوای مسموم داخل اتاق را بلعید، چقدر نبودش را حال بیشتر حس میکرد، اینجا در اتاق قاتلش، چطور بچه آن مرد را به شکم کشید و از مردنش عزاداری کرد؟ آن بچه را به عنوان آینه دق میخواست چه کند؟
با صدای در که بی هوا باز شد، با وحشت از جا پرید و با دیدن قامت باربد، زبانش بند آمد، باربد با عجله به سمتش قدم برداشت:
- بلندشو باید برگردی اتاقت.
- تو، تو اینجا چیکار میکنی؟
عصبی نگاهش کرد.
- برو اتاقت، وقت نیست، شاهو برگشته.
بهسمت درب هولش داد و از اتاق بیرونش کرد. در ثانیههای آخر چشم باربد به عکس درون دستانش افتاد و عکس را از دستش بیرون کشید و با عجله به اتاق برگشت.
دستهای حوا به دنبال عکسی که از دستانش دور میشد کشیده شد، اما عکس به جای قبلیاش برگشته بود.
باربد با عجله از اتاق بیرون زد و با دیدنش که هنوز گیج و شوکه ایستاده بود، کلافه نفسش را به بیرون فرستاد، دستش را کشیده و با قدمهای بلند بهسمت اتاقش کشاند و به داخل هولش داد.
- باید بری تو حموم دوش بگیری، باید صدای آب به گوش شاهو برسه.
مات نگاهش کرد، که باربد عصبی تکانش داد.
- میفهمی حوا؟ شاهو داره میاد عمارت، کاری که گفتم رو انجام بده.
حوا بی هواس سری تکان داد و بی جان بهسمت حمام قدم برداشت و وارد حمام بزرگ اتاقش شد و در را پشت سرش بست.
حال وقت شکستنش بود، کف حمام فرو ریخت و اشکهایش شروع به باریدن کردند.
عکس مادرش در اتاق شاهو به معنای یکی از پروژههای فسادیاش بود.
به معنای آتش زدنشأن، چرا انتظار داشت مرگ خانوادهاش به دست شاهو دروغی بیش نباشد؟
حال سوالهای زیادی در سرش فریاد میکشید. به تازگی حتی به قاتل بودن آن مرد فکر نکرده بود و چرا از یاد برده بود زخمهایش را؟
با وحشت دستش را روی سرش گذاشت و هقهق آرامش را رها کرد.
حقیقتی در قلب و مغزش فریاد میکشید، انگار احساساتش را حال درک میکرد.
با دیدن عکس مادرش باز هم پشیمان بود از خیانتش به شاهو، قلبش داشت آتش میگرفت.
نمیتوانست بهمانند آنها بد باشد و این را دیر فهمیده بود.
بهسرعت صفحه گوشی را باز کرد و با دیدن عکسهایی که از سمت ساغر دیده شده بود، چشمانش را با درد بست.
تمام شده بود، او مردی را که سخت به هرکسی اعتماد میکرد را شکسته بود.
کاش نفهمد از کجا خورده است، کاش کمرش خم نشود.
***
آخرین ویرایش: