- Nov
- 254
- 381
- مدالها
- 3
ماکان سکوت کرده بود نمیدونم چه واکنشی داشت ولی مطمئنم هنوز هم خوشش از امیرسام نمیاومد.
حق هم داره ولی منی که داستان رو فهمیدم، میدونم قضیه از چه قراره.
نفسش رو حرصی داد بیرون و در حالی که سعی داشت خودش رو کنترل کنه گفت:
-دقیقاً چی رو برات روشن کنه؟ قضیه که واضحـ...
زدم تو حرفش و گفتم:
باز شروع نکن ماکان، مگه نمیخوای جواب سوالت رو بگیری؟ پس مثل بچهآدم ساکت باش بذار حرفم رو بزنم.ببین امیرسام قبلاً...
و همه چیز رو براش گفتم.به خاطر اون قضیه که اصلاً متوجه هم نبوده و پیش اومد برای بار هزارم از من عذرخواهی کرد همین!حالا هم که فهمیدی ممنون میشم کمتر براش چنگ و دندون نشون بدی. امیرسام واقعاً نظر بدی به من نداره دشمنم هم نیست. هنوز هم که هنوزه میگه دلش هوای دختره رو میکنه.
ماکان در سکوت کامل به بیرون خیره شده بود نمیدونم چی تو ذهنش میگذشت ولی انگار حالا آرومتر بود و یکم خیالش راحتتر.
بعد از یکم گفت:
- یه سوال دیگه بپرسم؟
[هنوز فضولیش نخوابیده]
-بپرس
_ البته مطمئنم این یکی دیگه شخصیه ولی اگه میشه جواب بده.
تو ذهنم گفتم خدا بخیر کنه.
- باشه اگه دیدم دوست ندارم جواب نمیدم .
-تو کسی رو دوست داری یا قبلاً کسی تو زندگیت بوده؟
با خودم فکر کردم الان هر دختر دیگهای بود مثل تو این فیلمها یا گارد میگرفت که (نهخیر این چه سوال مسخرهایه) یا اینکه میگفت( این سوالات شخصی به شما چه) و فلان و از این سری. ولی من چون کسی رو نداشتم و برام هم مهم نیست در نتیجه جواب دادم:
- نه چهطور؟
نمیتونستم از قیافهاش تشخيص بدم چه حالتی داره قیافهاش عجیب بود.
-هیچی همینجوری. حالا یه سوال دیگه بپرسم؟ ادامه همین سواله.
چشمهام رو چرخوندم و گفتم:
-بپرس!
-ممکنه کسی تو ذهنت باشه که مثلاً دوستش داشته باشی، اون بدونه یا ندونه یا چهمیدونم از این اصطلاحات امروزی که میگن کراش داره؟
[جداً دارم به رفتارهاش مشکوک میشم. نکنه جدیجدی حرفهای بقیه درسته؟نه بابا چی دارم دریوری میگم؟ ماکان از همون بچگی هم زیادی رو من حسود بود. شاید الان هم داره حسودی میکنه. ذهنم رو حسابی این روزها مشغول کرده. باید با امیرعلی حرف بزنم اون همیشه منطقی به قضیه نگاه میکنه]
شونهایی بالا انداختم و گفتم:
- نوچ. کلاً هیچ گونه آدم این مدلی تو زندگیم نیست.چهطور؟
-هیـ... هیچی همینطوری.
[به جون خودم یه چیزی تو ذهنت میگذره داری اینهارو میگی محاله ممکنه]
گوشیم زنگ خورد برش داشتم ببینم کیه
(سحر!)
گفتم :
-چه عجب! بعد از قرنها شماره این بشر افتاد رو گوشی من!
حق هم داره ولی منی که داستان رو فهمیدم، میدونم قضیه از چه قراره.
نفسش رو حرصی داد بیرون و در حالی که سعی داشت خودش رو کنترل کنه گفت:
-دقیقاً چی رو برات روشن کنه؟ قضیه که واضحـ...
زدم تو حرفش و گفتم:
باز شروع نکن ماکان، مگه نمیخوای جواب سوالت رو بگیری؟ پس مثل بچهآدم ساکت باش بذار حرفم رو بزنم.ببین امیرسام قبلاً...
و همه چیز رو براش گفتم.به خاطر اون قضیه که اصلاً متوجه هم نبوده و پیش اومد برای بار هزارم از من عذرخواهی کرد همین!حالا هم که فهمیدی ممنون میشم کمتر براش چنگ و دندون نشون بدی. امیرسام واقعاً نظر بدی به من نداره دشمنم هم نیست. هنوز هم که هنوزه میگه دلش هوای دختره رو میکنه.
ماکان در سکوت کامل به بیرون خیره شده بود نمیدونم چی تو ذهنش میگذشت ولی انگار حالا آرومتر بود و یکم خیالش راحتتر.
بعد از یکم گفت:
- یه سوال دیگه بپرسم؟
[هنوز فضولیش نخوابیده]
-بپرس
_ البته مطمئنم این یکی دیگه شخصیه ولی اگه میشه جواب بده.
تو ذهنم گفتم خدا بخیر کنه.
- باشه اگه دیدم دوست ندارم جواب نمیدم .
-تو کسی رو دوست داری یا قبلاً کسی تو زندگیت بوده؟
با خودم فکر کردم الان هر دختر دیگهای بود مثل تو این فیلمها یا گارد میگرفت که (نهخیر این چه سوال مسخرهایه) یا اینکه میگفت( این سوالات شخصی به شما چه) و فلان و از این سری. ولی من چون کسی رو نداشتم و برام هم مهم نیست در نتیجه جواب دادم:
- نه چهطور؟
نمیتونستم از قیافهاش تشخيص بدم چه حالتی داره قیافهاش عجیب بود.
-هیچی همینجوری. حالا یه سوال دیگه بپرسم؟ ادامه همین سواله.
چشمهام رو چرخوندم و گفتم:
-بپرس!
-ممکنه کسی تو ذهنت باشه که مثلاً دوستش داشته باشی، اون بدونه یا ندونه یا چهمیدونم از این اصطلاحات امروزی که میگن کراش داره؟
[جداً دارم به رفتارهاش مشکوک میشم. نکنه جدیجدی حرفهای بقیه درسته؟نه بابا چی دارم دریوری میگم؟ ماکان از همون بچگی هم زیادی رو من حسود بود. شاید الان هم داره حسودی میکنه. ذهنم رو حسابی این روزها مشغول کرده. باید با امیرعلی حرف بزنم اون همیشه منطقی به قضیه نگاه میکنه]
شونهایی بالا انداختم و گفتم:
- نوچ. کلاً هیچ گونه آدم این مدلی تو زندگیم نیست.چهطور؟
-هیـ... هیچی همینطوری.
[به جون خودم یه چیزی تو ذهنت میگذره داری اینهارو میگی محاله ممکنه]
گوشیم زنگ خورد برش داشتم ببینم کیه
(سحر!)
گفتم :
-چه عجب! بعد از قرنها شماره این بشر افتاد رو گوشی من!
آخرین ویرایش: