موضوع نویسنده
- Feb
- 135
- 958
- مدالها
- 2
دکتر، پرونده مقابلش را بست و عینکش را از روی صورتش برداشت. صدایش با صلابت، رسا و بیانعطاف بود.
- اجازه بدید صریح باهاتون صحبت کنم؛ همونطور که جلسه قبلی هم بهتون گفتم، وضعیت دیار به شکلی نیست که بیشتر از این بخوایم زمان رو از دست بدیم.
حوریا با دلهره خودش را روی صندلی چرمی جلوتر کشید. نوک انگشتهایش یخ زدهبود و مادهای مزاحم، مدام تا پشت حلقش میآمد.
- یعنی وضعیتش وخیمتر شده؟
نگاه جدی دکتر از چشمهای منتظر شهیاد گذر کرد و به حوریایی دوختهشد که با اضطراب، انگشتهایش را در هم میپیچاند.
- نه مستقیماً، اما باید بدونید مسیر گلولهای که وارد بدنش شده، از ناحیهی T11 و T12 عبور کرده. عمل اولش هم صرفاً جهت تثبیت مهرهها و کنترل خونریزی بوده، نه امیدی برای راه رفتن. هر چند که هنوز باقیموندهی تورم و اسکار بافتی روی نخاعش فشار میاره.
پاهای شهیاد بیاجازه از او تندتند تکان میخورد.
- فیزیوتراپی چطور، نتونسته به این روند کمکی بکنه؟
دکتر دستهایش را روی میز قفل کرد.
- فیزیوتراپی خوبه، خیلی هم مهمه. ولی وقتی فشار مزمن روی نخاع باقی بمونه، مسیرهای عصبی نیمهفعال هم شروع میکنن به از بین رفتن. اینجاست که ما میگیم پنجرهی ترمیمی داره بسته میشه.
خرماییهای حوریا لرزید. با تشویش تکرار کرد:
- پنجرهی ترمیمی؟
دکتر سر تکان داد. واضحتر توضیح داد:
- یعنی اگه حداکثر تا دوازده ماه بعد از آسیب، فشار از روی نخاع برداشته نشه، دیگه برگشت حس یا حرکت بعیده. دیار الان تو ماه هشتمشه. این دردهایی هم که داره، مثل سوزش، بیقراری پاها، اسپاسم شبانه، درواقع نشونهی خوبیه. یعنی نخاع هنوز خاموش نشده و ما هم به همین امید بستیم.
ته دل حوریا آشوب شد.
- اگه عمل دوم انجام بشه امکان راه رفتنش هست؟
دکتر خودنویس زیر دستش را برداشت. رک گفت:
- ما نمیتونیم از این بابت قولی بدیم. ولی اگه بخوام صادق باشم، این بهترین شانسیه که داریم. هر روز تأخیر، این شانس رو کمتر میکنه. عمل دوم برای کاهش فشار نخاعی، پاکسازی بافتهای آسیبدیده و شاید تحریک موضعی اعصاب، کارآمد باشه. و این یعنی اگه میخواید کاری برای دیار انجام بدید، الان وقتشه.
شهیاد خیره به ساعت شنی ایستاده روی میز دکتر گفت:
- خودتون که بهتر در جریانید، مسئله اینه که دیار راضی نمیشه برای بار دوم تن به عمل بده. بار روانی عمل اولش به حدی بوده که تا مدتها حاضر به دیدن کسی نبود. روانشناس کلینیک بارها باهاش در این مورد حرف زده، ولی نظرش تغییر نمیکنه.
دکتر در تایید حرفش لب زد:
- عجیب نیست، ترسیده. نمیخواد شانسش رو امتحان کنه، ولی میخواد امید وجود این شانس رو همراهش داشته باشه. از اینکه آخرین امیدش رو هم از دست بده واهمه داره. این واکنشِ طبیعیه اکثر موردهای مشابه با دیاره!
داخل برگه مقابلش چیزهایی نوشت. اضافه کرد:
- در مورد راضی کردنشم به نظرم نگران نباشید.
سپس لبخند کوتاهی زد و مستقیم به حوریا نگاه کرد.
- کسی که یکبار تونسته سد دفاعی جناب سرگرد ما رو بشکنه و راضیش کنه که همراهش باشه، پس از عهده این کارم بر میاد.
حوریا مردد به خودش اشاره کرد:
- من؟ ولی آخه... .
دکتر با اطمینان کلامش را قطع کرد.
- بله شما! اگه گفتم تو جلسه امروز حضور داشته باشید به همین خاطر بود. باید بار این مسئولیت رو به عهده بگیرید. مطمئنم از پسش برمیاید.
دستهای حوریا، ریشهای شالش را در چنگ گرفت. دکتر زیادی به او امیدوار نبود؟ چطور میتوانست راضیاش کند وقتی که آنقدر سخت در برابر این موضوع واکنش نشان میداد.
- اجازه بدید صریح باهاتون صحبت کنم؛ همونطور که جلسه قبلی هم بهتون گفتم، وضعیت دیار به شکلی نیست که بیشتر از این بخوایم زمان رو از دست بدیم.
حوریا با دلهره خودش را روی صندلی چرمی جلوتر کشید. نوک انگشتهایش یخ زدهبود و مادهای مزاحم، مدام تا پشت حلقش میآمد.
- یعنی وضعیتش وخیمتر شده؟
نگاه جدی دکتر از چشمهای منتظر شهیاد گذر کرد و به حوریایی دوختهشد که با اضطراب، انگشتهایش را در هم میپیچاند.
- نه مستقیماً، اما باید بدونید مسیر گلولهای که وارد بدنش شده، از ناحیهی T11 و T12 عبور کرده. عمل اولش هم صرفاً جهت تثبیت مهرهها و کنترل خونریزی بوده، نه امیدی برای راه رفتن. هر چند که هنوز باقیموندهی تورم و اسکار بافتی روی نخاعش فشار میاره.
پاهای شهیاد بیاجازه از او تندتند تکان میخورد.
- فیزیوتراپی چطور، نتونسته به این روند کمکی بکنه؟
دکتر دستهایش را روی میز قفل کرد.
- فیزیوتراپی خوبه، خیلی هم مهمه. ولی وقتی فشار مزمن روی نخاع باقی بمونه، مسیرهای عصبی نیمهفعال هم شروع میکنن به از بین رفتن. اینجاست که ما میگیم پنجرهی ترمیمی داره بسته میشه.
خرماییهای حوریا لرزید. با تشویش تکرار کرد:
- پنجرهی ترمیمی؟
دکتر سر تکان داد. واضحتر توضیح داد:
- یعنی اگه حداکثر تا دوازده ماه بعد از آسیب، فشار از روی نخاع برداشته نشه، دیگه برگشت حس یا حرکت بعیده. دیار الان تو ماه هشتمشه. این دردهایی هم که داره، مثل سوزش، بیقراری پاها، اسپاسم شبانه، درواقع نشونهی خوبیه. یعنی نخاع هنوز خاموش نشده و ما هم به همین امید بستیم.
ته دل حوریا آشوب شد.
- اگه عمل دوم انجام بشه امکان راه رفتنش هست؟
دکتر خودنویس زیر دستش را برداشت. رک گفت:
- ما نمیتونیم از این بابت قولی بدیم. ولی اگه بخوام صادق باشم، این بهترین شانسیه که داریم. هر روز تأخیر، این شانس رو کمتر میکنه. عمل دوم برای کاهش فشار نخاعی، پاکسازی بافتهای آسیبدیده و شاید تحریک موضعی اعصاب، کارآمد باشه. و این یعنی اگه میخواید کاری برای دیار انجام بدید، الان وقتشه.
شهیاد خیره به ساعت شنی ایستاده روی میز دکتر گفت:
- خودتون که بهتر در جریانید، مسئله اینه که دیار راضی نمیشه برای بار دوم تن به عمل بده. بار روانی عمل اولش به حدی بوده که تا مدتها حاضر به دیدن کسی نبود. روانشناس کلینیک بارها باهاش در این مورد حرف زده، ولی نظرش تغییر نمیکنه.
دکتر در تایید حرفش لب زد:
- عجیب نیست، ترسیده. نمیخواد شانسش رو امتحان کنه، ولی میخواد امید وجود این شانس رو همراهش داشته باشه. از اینکه آخرین امیدش رو هم از دست بده واهمه داره. این واکنشِ طبیعیه اکثر موردهای مشابه با دیاره!
داخل برگه مقابلش چیزهایی نوشت. اضافه کرد:
- در مورد راضی کردنشم به نظرم نگران نباشید.
سپس لبخند کوتاهی زد و مستقیم به حوریا نگاه کرد.
- کسی که یکبار تونسته سد دفاعی جناب سرگرد ما رو بشکنه و راضیش کنه که همراهش باشه، پس از عهده این کارم بر میاد.
حوریا مردد به خودش اشاره کرد:
- من؟ ولی آخه... .
دکتر با اطمینان کلامش را قطع کرد.
- بله شما! اگه گفتم تو جلسه امروز حضور داشته باشید به همین خاطر بود. باید بار این مسئولیت رو به عهده بگیرید. مطمئنم از پسش برمیاید.
دستهای حوریا، ریشهای شالش را در چنگ گرفت. دکتر زیادی به او امیدوار نبود؟ چطور میتوانست راضیاش کند وقتی که آنقدر سخت در برابر این موضوع واکنش نشان میداد.